گروه بسيارى از ياران [معتزلى] ما در مورد اصل دين معاويه طعنه زدهاند و به فاسق بودن او بسنده نكردهاند و گفتهاند كه او ملحد بوده و به نبوت اعتقاد نداشته است و مطالبى از ميان سخنان و گفتارهاى ياوه او نقل كردهاند كه دلالت بر اين موضوع دارد.زبير بن بكار كه هرگز متهم به دشمنى با معاويه نيست و آن چنان كه از احوال او و انحراف و كنارهگيرى او از فضايل على (عليه السلام) معلوم مىشود هيچگونه نسبتى هم با عقايد شيعه ندارد در كتاب الموفقيات خود چنين آورده است: مطرف بن مغيرة بن شعبه مىگويد: من با پدرم پيش معاويه رفتم، پدرم همواره پيش او مىرفت و با او گفتگو مىكرد و پس از آنكه پيش من بازمىگشت از معاويه و عقل او سخن مىگفت و از آنچه از او مىديد اظهار شيفتگى مىكرد. تا آنكه شبى آمد و از غذا خوردن خوددارى كرد. من او را اندوهگين ديدم، ساعتى منتظر ماندم و پنداشتم اندوه او براى كارى است كه ميان ما رخ داده بود. گفتم: چرا امشب تو را چنين اندوهگين مىبينيم گفت: پسر جان من از پيش كافرترين و پليدترين مردم برمىگردم پرسيدم موضوع چيست گفت: در حالى كه با معاويه خلوت كرده بودم به او گفتم: اى امير المومنين از تو عمرى گذشته است و اينك كه پير شدهاى چه خوب است دادگرى كنى و كار خير انجام دهى و مناسب است به برادران خودت از بنى هاشم توجه كنى و با ديده محبت بنگرى و پيوند خويشاوندى ايشان را رعايت كنى كه به خدا سوگند امروز قدرتى در دست ايشان نيست كه از آن بيم داشته باشى وانگهى اين كارى است كه نام نيك و ثوابش براى تو باقى مىماند. گفت: هيهات هيهات چه نام نيكى را اميد داشته باشم كه باقى بماند آن مرد تيمى [ابو بكر] به پادشاهى رسيد و با دادگرى و چنان كه بايد كرد حكومت كرد و همين كه نابود شد نام نيك او هم نابود شد.فقط گاهى كسى مىگويد: ابو بكرى هم بود. سپس آن مرد خاندان عدى [عمر] پادشاه شد، سخت كوشش كرد و ده سال دامن بر كمر زد و همين كه نابود شد نام نيك او هم نابود شد، مگر اينكه گاهى كسى بگويد: عمرى هم بود. و حال آنكه در مورد پسر ابى كبشة [حضرت ختمى مرتبت] هر روز پنج بار بانگ زده مىشود: