عمرو عاص و معاويه - جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید جلد 3

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید - جلد 3

محمود مهدوی دامغانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بودى كه مادرم را متهم به زنا كرد و من مى‏خواهم درباره او حد تهمت زدن اعمال شود.

معاويه به عمرو عاص گفت: رهايش كن خدايت پاداش ندهاد عمرو او را رها كرد.

آن گاه معاويه گفت: به شما خبر دادم كه او از كسانى است كه معارضه با او ممكن نيست و شما را از دشنام دادن به او بازداشتم. فرمان مرا نپذيرفتيد. به خدا سوگند، از جاى خود برنخاست تا آنكه خانه را بر من تاريك ساخت. برخيزيد از پيش من برويد كه خدايتان رسوا ساخت و چون خرد را رها كرديد و از رأى خيرخواه مهربان عدول كرديد خدايتان زبون ساخت و از خداوند بايد يارى جست.

عمرو عاص و معاويه

شعبى روايت مى‏كند و مى‏گويد: عمرو عاص پيش معاويه وارد شد تا از او حاجتى بخواهد. قضا را از عمرو عاص به معاويه اخبارى رسيده بود كه بر آوردن نياز عمرو را خوش نمى‏داشت. بدين جهت خود را سرگرم نشان داد. عمرو گفت: اى معاويه بخشش، زيركى است و پستى خود را به غفلت زدن، و جفا از خويهاى مومنان نيست. معاويه گفت: اى عمرو، به چه سبب خود را سزاوار مى‏دانى كه ما نيازهاى بزرگ ترا برآوريم عمرو خشمگين شد و گفت: با بزرگترين و واجبترين حق. زيرا تو گرفتار درياى موج خيز ژرفى بودى كه اگر عمرو نمى‏بود در كمترين آب آن غرق مى‏شدى، من ترا تكانى دادم وسط آن قرار گرفتى و سپس تكانى ديگر دادم كه بر بلندترين نقطه آن قرار گرفتى. فرمان و امر تو روان شد و زبانت پس از بند آمدن باز و چهره‏ات پس از ظلمت و تاريكى رخشان گرديد و خورشيد براى تو با پشم رنگارنگ و زده شده ناپديد شد و ماه با شب تاريك براى تو تاريك گشت. معاويه ظاهرا خود را به خواب زد و مدتى پلكهايش را بر هم نهاد تا عمرو بيرون رفت. آن‏گاه معاويه درست نشست و به همنشينان خود گفت: ديديد از دهان‏

/ 422