مفاخره‏يى ميان حسن بن على و چند تن از قريش - جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید جلد 3

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید - جلد 3

محمود مهدوی دامغانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

باره آشكار شده است. اگر مى‏خواهى افتخارى كنى به ابو سفيان افتخار كن ولى به عاص بن وائل فرومايه افتخار مكن...»

مفاخره‏يى ميان حسن بن على و چند تن از قريش

زبير بن بكار در كتاب المفاخرات خود مى‏گويد: عمرو بن عاص و وليد بن- عقبه بن ابى معيط و عتبة بن ابو سفيان بن حرب و مغيرة بن شعبه پيش معاويه جمع شدند و از حسن بن على (عليهما السلام) سخنان ناهنجارى شنيده بودند، از آنان هم سخنان ناهنجارى به اطلاع حسن (عليه السلام) رسيده بود. آنان به معاويه گفتند: اى امير المومنين همانا حسن نام و ياد پدرش را زنده كرده است. سخن مى‏گويد، تصديق مى‏كنند، فرمان مى‏دهد، اطاعت مى‏شود و براى او و برگرد او كفشها از پاى درآورده مى‏شود و اين امور او را از آنچه هست بزرگتر مى‏سازد و همواره از او سخنانى براى ما نقل مى‏شود كه ما را خوش نمى‏آيد.

معاويه گفت: اينك چه مى‏خواهيد گفتند: پيام بده و احضارش كن تا او را و پدرش را دشنام دهيم و او را توبيخ و سرزنش كنيم به او بگوييم كه پدرش عثمان را كشته است و از او اقرار بگيريم و نمى‏تواند چيزى از آنرا دگرگون كند يا در آن مورد ما را نكوهش كند.

معاويه گفت: من اين كار را به مصلحت نمى‏بينم و انجام نخواهم داد. گفتند: اى امير المومنين ترا سوگند مى‏دهيم كه اين كار را انجام دهى. گفت: واى بر شما اين كار را مكنيد. به خدا سوگند، من او را هيچگاه پيش خود نشسته نديده‏ام مگر اينكه از مقام او و خرده گرفتنش برخود ترسيده‏ام. گفتند: در هر حال بفرست و او را احضار كن. گفت: اگر چنين كنم نسبت به او انصاف خواهم داد. عمرو عاص گفت: آيا مى‏ترسى باطل او بر حق چيره شود يا سخن او بر سخن ما برترى يابد معاويه گفت: اگر پيام بدهم و او را بخواهم به او خواهم گفت با تمام قدرت خود سخن بگويد. گفتند: به اين فرمانش بده.

معاويه گفت: اينك كه بر خلاف من اصرار مى‏ورزيد و چيزى جز آنرا نمى‏پذيريد مبادا كه سخن سست و بيمار بگوييد و بدانيد آنان خاندانى هستند كه كسى بر ايشان عيب نمى‏گيرد و گرد ننگ بر دامنشان نمى‏نشيند ولى سخت و استوار چون سنگ بگوييد، و فقط به او بگوييد پدرت عثمان را كشته است و خلافت خلفاى‏

/ 422