جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید جلد 3

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید - جلد 3

محمود مهدوی دامغانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پژوهنده يافت و لذا بيشتر از او تقاضا كرد، آن مرد خارجى گفت: تقاضاى نخستين‏ات تو را از تقاضاى دوم بى‏نياز كرد، تو سخن گفتى و من شنيدم، اينك گوش بده تا من سخن گويم. عبد الملك گفت: بگو. او شروع به بيان عقايد خوارج كرد و با زبانى گويا و الفاظى ساده و معانى نزديك به ذهن، معتقدات خود را براى او بيان كرد، عبد الملك پس از آن گفتگو ضمن اقرار به معرفت و فضل او و با توجه به معرفت و و فضل خود مى‏گفت: نزديك بود در انديشه من چنين رسوخ پيدا كند كه بهشت براى ايشان آفريده شده است و من سزاوارترين بندگان خدايم كه همراه آنان جنگ و جهاد كنم، ولى به حجتى كه خداوند بر من ثابت نموده و حقى كه در دل من پايدار قرار داده برگشتم و به آن مرد خارجى گفتم: دنيا و آخرت هر دو از خداوند است اينك خداوند، ما را بر حكومت دنيا مسلط و چيره كرده است و ترا چنان مى‏بينم كه به آنچه مى‏گوييم و معتقديم پاسخ مثبت نمى‏دهى، به خدا سوگند اگر اطاعت نكنى ترا خواهم كشت، در همان حال كه من با او اين سخن را مى‏گفتم پسرم مروان را پيش من آوردند.

ابو العباس مبرد مى‏گويد: اين مروان برادر تنى يزيد بن عبد الملك بود و مادر هر دو عاتكه دختر يزيد بن معاويه است و مروان مردى گرانقدر و غيرتمند بود، گويد: در آن حال او را در حالى كه مى‏گريست پيش پدرش آوردند و گريه او به سبب اين بود كه معلمش او را زده بود، اين كار بر عبد الملك گران آمد، آن مرد خارجى روى به عبد الملك كرد و گفت: بگذار بگريد كه براى كنج دهانش بهتر و براى مغزش سلامت بخش‏تر و براى صداى او بهتر است وانگهى سزاوار است بگريد تا چشم او از گريستن براى اطاعت خداوند دريغ نكند و هر گاه اراده كند اشك بريزد بتواند گريه كند.

اين سخن او عبد الملك را به شگفتى واداشت و با تعجب به او گفت: آيا اين حالتى كه در آن هستى ترا از اين پيشنهاد باز نداشت گفت: شايسته نيست كه مومن را چيزى از گفتن حق باز دارد. عبد الملك دستور داد او را زندانى كردند و از كشتن او صرف نظر كرد، بعد هم در حالى كه از او معذرت مى‏خواست گفت: اگر چنين نبود كه با الفاظ خود بيشتر رعيت مرا فاسد مى‏كنى و به تباهى مى‏كشانى ترا حبس نمى‏كردم.

عبد الملك مى‏گفت: اين مرد مرا به شك و گمان انداخت، فقط عنايت خداوند

/ 422