جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید جلد 3

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید - جلد 3

محمود مهدوی دامغانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

هر گاه اسلم به بازار مى‏رفت يا از كنار كودكان مى‏گذشت آنان فرياد مى‏زدند: ابو بلال مرداس پشت سر تو است گاهى هم مى‏گفتند: اى معبد بگيرش. اسلم سرانجام به ابن زياد شكايت كرد و او به شرطه‏هاى خود دستور داد مردم را از آزار او باز دارند.

عيسى بن فاتك كه يكى از خوارج و از قبيله تيم اللات بن ثعلبه است درباره اين جنگ چنين سروده است: «چون صبح كردند، نماز گزاردند و برخاستند به سوى اسبهاى گزينه كوتاه- يال نشاندار حركت كردند و چون جمع شدند بر آنان حمله بردند و مزدوران كشته مى‏شدند...» مبرد در اين مورد مى‏گويد: اما سخن حريث بن حجل كه گفته است: «مگر نمى‏دانى كه ابن زياد چهار تن بى گناه را در قبال خون ابن سعاد كشته است و حال آنكه من يكى از قاتلان اويم.» داستان آن چنين است كه نام ابن سعاد، مثلم بن مشرح باهلى است، سعاد نام مادر اوست، و چنين شد كه مردى از قبيله سدوس را كه نامش خالد بن- عباد يا ابن عباده بود و از پارسايان خوارج بود براى عبيد الله بن زياد نام بردند كه فرستاد او را گرفتند، مردى از خاندان ثور نزد ابن زياد آمد و آنچه را درباره خالد گفته بودند تكذيب كرد و گفت: او داماد من و در ضمان من است، ابن زياد خالد را آزاد كرد، ولى ابن سعاد همچنان در كمين او بود تا آنكه خالد چند روزى ناپديد شد.

ابن سعاد پيش عبيد الله بن زياد آمد و گفت: خالد ناپديد شده است، و ابن زياد همواره در صدد گرفتن خالد بود و سرانجام او را گرفت و بر او دست يافت و از او پرسيد: در اين مدت غيبت خود كجا بودى گفت: پيش قومى بودم كه خداوند را ياد و تسبيح مى‏كردند و پيشوايان ستمگر را نام مى‏بردند و از آنها بيزارى مى‏جستند.

گفت: جاى ايشان را به من نشان بده. گفت: در اين صورت آنان سعادتمند مى‏شوند و تو بدبخت مى‏شوى و من هرگز آنان را به بيم و وحشت نمى‏افكنم. ابن زياد به او گفت: درباره ابو بكر و عمر چه مى‏گويى از آن دو به نيكى ياد كرد. گفت: درباره عثمان و معاويه چه مى‏گويى آيا آن دو را دوست مى‏دارى گفت: اگر آن دو دوست خدا باشند من دشمن آن دو نيستم. ابن زياد چند بار او را بيم داد و از او خواست از عقيده خود باز گردد و او چنان نكرد. ابن زياد تصميم به كشتن او گرفت و دستور داد

/ 422