جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید جلد 3
لطفا منتظر باشید ...
او را به ميدانى كه به ميدان «زينبى» معروف بود ببرند و بكشند. شرطهها از كشتن او خود دارى مىكردند و به سبب آنكه بسيار لاغر و نشان عبادت در او ظاهر بود از آن كار شانه خالى مىكردند. مثلم بن مشرح [ابن سعاد] كه از شرطهها بود جلو رفت و او را كشت. خوارج نقشه كشتن او را كشيدند، او شيفته ماده شتران شيرى بود و همواره در صدد آن بود كه از جاهاى ممكن خريدارى كند، خوارج هم در پى او بودند، مردى را در هيأت جوانان ساربان و دلال فروش دامها كه بر چهرهاش زعفران ماليده بود به تعقيب او واداشتند او در بازار دام فروشان او را ديد كه از شتران پر شير مىپرسيد.به او گفت: اگر ناقههاى دوشا مىخواهى من آن مقدار دارم كه ترا از ديگران بىنياز كند، همراه من بيا. مثلم [ابن سعاد] در حالى كه سوار بر اسب خود بود حركت كرد و آن جوان هم پيشاپيش او پياده مىرفت تا او را به محله بنى سعد برد وارد خانهيى شد و به مثلم گفت: وارد شو نگهدارى است با من، همين كه او وارد خانه شد و در حياط پيش رفت در را بست، خوارج بر سر او ريختند حريث بن حجل و كهمس بن طلق صريمى دست به دست دادند و او را كشتند و درمهايى را كه همراه او بود در شكمش قرار دادند و او را گوشه همان حياط دفن كردند و آثار خون را پاك كردند و اسب او را هنگام شب رها ساختند و فردا آن اسب را در بازار دام فروشان پيدا كردند، مردم قبيله باهله در جستجوى او برآمدند و هيچ اثرى از او پيدا نكردند و قبيله سدوس را متهم كردند و سلطان را بر ايشان شوراندند، سدوسىها سوگند مىخوردند ولى ابن زياد جانب باهلىها را گرفت و از سدوسىها چهار ديه گرفت و گفت: من نمىدانم با اين خوارج چه كنم هر گاه فرمان به كشتن كسى مىدهم قاتل او را غافلگير مىكنند و مىكشند. كسى از وضع مثلم [ابن سعاد] آگاه نشد تا هنگامى كه مرداس و يارانش خروج كردند و همين كه ابن زرعه كلابى به مقابله آنان رفت حريث فرياد بر آورد: آيا از افراد قبيله باهله كسى اينجا حضور دارد گفتند: آرى. گفت: اى دشمنان خدا شما از بنى سدوس براى مثلم چهار خونبها گرفتيد و حال آنكه من او را كشتم و درمهايى را كه با او بود در شكمش نهادم و او فلان جا به خاك سپرده شده است. پس از شكست و گريز ابن زرعه و يارانش مردم به آن خانه رفتند و به پارههاى بدن مثلم دست يافتند و ابو الاسود در اين باره چنين مىگويد: