جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید جلد 3
لطفا منتظر باشید ...
رسيدند، و او سخت افسرده و اندوهگين بود. فرمود: سپاس خداوند را بر هر كارى كه تقدير فرموده و بر هر سرنوشتى كه مقدر داشته است و مرا گرفتار شما كرده است.گروهى كه چون فرمان مىدهم اطاعت نمىكنند و چون فرامىخوانم پاسخ نمىدهند، كسان ديگرى جز شما بىپدر باشند شما در مورد نصرت دادن خودتان و جهاد در راه حق خودتان چه انتظارى و چه چشمداشتى داريد مرگ در اين دنيا از خوارى و زبونى در قبال غير حق بهتر است. به خدا سوگند، اگر مرگم فرا رسد كه خواهد رسيد، مرا از مصاحبت شما سخت خشمناك خواهد يافت.مگر دينى وجود ندارد كه شما را جمع كند مگر غيرت و حميتى نيست كه شما را به خشم آورد مگر نمىشنويد كه دشمن از سرزمينهاى شما مىكاهد و بر شما حمله مىآورد اين مايه شگفتى نيست كه معاويه جفا كاران فرومايه و ستمگر را فرا مىخواند، بدون اينكه به آنان عطا و كمك هزينهيى دهد و در هر سال يك يا دو و سه بار تقاضاى او را مىپذيرند و هر جا كه او خواهد مىروند. اينك من شما را كه خردمندان و بازمانده مردميد دعوت مىكنم [آن هم با پرداخت كمك هزينه و به برخى از شما با پرداخت مقررى ساليانه] و شما اختلاف نظر مىكنيد و از گرد من پراكنده مىشويد و نسبت به من نافرمانى و با من مخالفت مىكنيد.مالك بن كعب ارحبى برخاست و گفت: اى امير المومنين مردم را با من گسيل فرماى كه «ديگر جاى درنگ نيست» و اجر و ثواب جز در كارهاى سخت و ناخوش داده نمىشود. سپس به مردم نگريست و گفت: از خدا بترسيد و دعوت امام خود را پاسخ دهيد و او را يارى دهيد و با دشمن خود جنگ كنيد. اى امير المومنين ما به سوى ايشان مىرويم. على (عليه السلام) به سعد، آزاد كرده خود فرمود: جار بزند كه اى مردم همراه مالك بن كعب به مصر برويد. و چون سفر سخت و مكروهى بود [و مالك بن كعب را خوش نمىداشتند] تا يك ماه كسى بر او جمع نشد، و چون گروهى بر او جمع شدند مالك بن كعب با آنان از كوفه بيرون آمد و كنار شهر پايگاه ساخت. على (عليه السلام)