جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید جلد 3
لطفا منتظر باشید ...
و ستيز با من اجماع كردند و آنرا از من در ربودند و سپس گفتند: حق آن است كه بتوانى بگيرى و آنرا نگهدارى، اينك يا اندوهگين شكيبا باش يا با عقده در گلو بمير.و چون نگريستم ديدم همراه و مدافع و يارى كننده و كمك دهندهيى جز اهل بيت خود ندارم و دريغ داشتم كه مرگ آنانرا فروگيرد، و ديده بر خار و خاشاك فروبستم و آب دهانم را بر استخوان در گلوگير كرده فروبردم و بر فروخوردن خشمى كه تلختر از «حنظل» و بر دل دردانگيزتر از تيزى تيغ بود شكيبايى ورزيدم تا آنگاه كه خود بر عثمان خشم گرفتيد و او را كشتيد و سپس پيش من آمديد كه با من بيعت كنيد. من خوددارى كردم و از پذيرفتن پيشنهاد شما دست بداشتم. با من ستيز كرديد و دستم را گشوديد، من باز دست خود را بستم. دوباره كشيديد و من آنرا بستم و چنان بر من ازدحام كرديد كه پنداشتم برخى از شما برخى ديگر يا مرا خواهيد كشت، و گفتيد: با ما بيعت كن كه كسى جز تو نمىيابيم و به كسى جز تو راضى نيستيم، بيعت ما را بپذير تا پراكنده نشويم و اختلاف كلمه پيدا نكنيم. ناچار با شما بيعت كردم و مردم را به بيعت خويش فراخواندم. هر كس با رغبت بيعت كرد پذيرفتم و هر كس خوددارى كرد رهايش كردم و او را مجبور نساختم.از جمله كسانى كه با من بيعت كردند طلحه و زبير بودند و اگر آن دو هم خوددارى مىكردند مجبورشان نمىساختم، همانگونه كه ديگران غير از آن دو را مجبور نكردم. آن دو اندكى توقف كردند و چيزى نگذشت كه به من خبر رسيد از مكه همراه لشكرى آهنگ بصره كردهاند و ميان آن لشكر هيچكس نبود مگر اينكه با من بيعت كرده و اطاعت مرا پذيرفته بود. طلحه و زبير بر كارگزار و خزانه داران بيت المال و مردم شهرى از شهرهاى من كه همگان بر بيعت و اطاعت از من بودند وارد شدند و ميان آنان تفرقه انداختند و جماعت ايشان را تباه كردند و سپس بر مسلمانانى كه شيعيان من بودند حمله بردند گروهى را با خدعه و مكر كشتند و گروهى را دست بسته گردن زدند. دستهيى هم براى خاطر خدا و به پاس من خشم گرفتند و شمشيرهاى خود را كشيدند و ضربه زدند تا راستگو و وفادار خدا را ديدار كردند.به خدا سوگند، اگر آنان فقط يكى از مردم بصره را كشته بودند در قبال آن براى من كشتن تمام آن لشكر حلال و روا بود، بگذريم از اينكه آنان از مسلمانان بيش از