جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید جلد 3
لطفا منتظر باشید ...
كردن كعبه محترم و كشتن پسر ذات النطاقين [يعنى عبد الله بن زبير] كه نخستين مولود در اسلام است، نمىفرمود. اما اين سخنت كه امير المومنين را از شوخى و خنده كردن با زنان و لذتجويى و كاميابى از ايشان منع كردهاى، آرى اگر ايشان فرزندانى چون تو بزايند كه چه نيكو گفتهاى و اين پيشنهادت را بايد پذيرفت و اگر قرار باشد فرزندانى چون امير المومنين بزايند بديهى است كه نبايد سخن ترا بپذيرد، به خدا سوگند، در آن هنگام كه تو سخت گرفتار بودى و نيزههاى دشمن بر تو سايه افكنده بود و جنگ و ستيز سرگرمت مىداشت زنان امير المومنين عطر و مشكى را كه مىبايست در زلفهاى خود بكار برند براى پرداخت حقوق مردم شام مىفروختند و امير المومنين در نظر ايشان محبوبتر از پدران و پسران ايشان بود و خداوند ترا به سبب دوستى ايشان با امير المومنين از دست دشمن نجات داد.خدا بكشد آن كسى را كه به تو مىنگريست و نيزه غزاله ميان شانههايت بود، و چنين سرود: «بر من همچون شير است و حال آنكه در جنگها همچون شتر مرغ بدون حركت است كه از صداى سوت زدن رم مىكند، اى كاش در جنگ به نبرد با غزاله مىپرداختى يا آنكه دلت ميان بال پرندهيى قرار مىداشت.» ام البنين سپس به كنيزكان خود فرمان داد او را بيرون كنند و او را بيرون كردند.ديگر از داستانهاى نغز ترسويان داستان زير است كه آن را هم ابن قتيبه در كتاب عيون الاخبار آورده است: مىگويد: پير مردى از خاندان نهشل بن دارم به نام عروة بن مرثد كه كنيهاش ابو الاغر بود در بصره ميان خواهر زادگان خويش كه از قبيله ازد بودند در كوچه بنى مازن زندگى مىكرد. قضا را در ماه رمضان مردان آن كوچه به كشتزارها و زنان براى گزاردن نماز به مسجد رفته بودند و جز تنى چند از كنيزان كسى در خانه باقى نمانده بود، شبى سگى ولگرد در خانهيى را گشوده ديد، داخل شد در هم از روى او بسته شد. يكى از كنيزان صدايى شنيد، پنداشت دزدى است كه به خانه در آمده است. كنيزى خود را به ابو الاغر رساند و اين خبر را به او داد. ابو الاغر گفت: دزد از ما چه مىخواهد عصاى خود را برداشت و آمد و كنار در خانه ايستاد و گفت: هان اى فلان، به خدا سوگند من ترا مىشناسم، آيا از دزدهاى بنى مازنى كه باده ترشيده