جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید جلد 3
لطفا منتظر باشید ...
اغانى مورد بررسى قرار دادم و ديدم همانگونه است كه نقيب گفته است.ابو الفرج اصفهانى مىگويد: مصقلة بن هبيرة شيبانى با مغيرة در موردى منازعه و ستيز داشت، مغيره در سخن خود تواضع كرد و ميدان داد تا آنجا كه مصقله بر پيروزى بر او طمع بست و بر او برترى جست و دشنامش داد و به مغيره گفت: من شباهتهايى از خودم در پسرت عروه مىبينم مغيره در مورد اين سخن او گواهانى گرفت و سپس او را پيش شريح قاضى آورد و عليه او اقامه دليل كرد و شريح به مصقله حد تهمت زد و مصقله سوگند خورد كه هرگز در شهرى كه مغيره در آن ساكن باشد اقامت نكند و تا هنگامى كه مغيره مرد وارد كوفه نشد. پس از مرگ او به كوفه آمد، گروهى با او ملاقات كردند و بر او سلام دادند، هنوز از پاسخ به سلام ايشان كاملا آسوده نشده بود كه از ايشان پرسيد: گورستان ثقيفيان كجاست او را آنجا راهنمايى كردند. گروهى از بردگان و وابستگان او شروع به جمع كردند سنگ كردند.مصقله پرسيد: چرا چنين مىكنيد گفتند: پنداشتيم مىخواهى گور مغيره را سنگباران كنى. گفت: آنچه در دست داريد بيفكنيد و دور بريزيد. سپس كنار گور مغيره ايستاد و گفت: به خدا سوگند، تا آنجا كه مىدانم براى دوست خود نافع و براى دشمن خود سخت زيانبخش بودى و مثل تو همانگونه است كه مهلهل در مورد برادر خود كليب سروده و چنين گفته است: «همانا زير اين سنگها دور انديشى عزم استوار و دشمنى ستيزهجو كه از چنگ او رهايى ممكن نيست آرميده است...» ابو الفرج مىگويد: اما در مورد ابن ملجم، امام حسن بن على پس از دفن امير المومنين او را احضار كرد و فرمان داد گردنش را بزنند. ابن ملجم گفت: اگر مصلحت بدانى از من عهد و پيمان بگير و بگذار به شام بروم و ببينيم دوست من نسبت به معاويه چه كرده است، اگر او را كشته است چه بهتر وگرنه معاويه را مىكشم و سپس پيش تو برمىگردم و دست در دست تو مىنهم تا در مورد من فرمان خود را