جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید جلد 3
لطفا منتظر باشید ...
از موضوع آگاه شد گريزان بيرون رفت و چون بار و بنه و فرزندانش همراهش بودند آن شب را سرگردان ماند در حالى كه صبح به كنار دروازه حمص رسيده بود او را كشتند. زفر بن حارث كلابى از قنسرين گريخت و خود را به قرقيسيا رساند كه عياض بن اسلم جرشى بر آن امارت داشت. عياض براى ورود او به شهر اجازه نداد. زفر سوگند خورد كه چون او نياز به حمام دارد اجازه دهد وارد شهر شود و به حمام برود و سپس از شهر بيرون خواهد رفت و سوگندش چنين بود كه در غير آن صورت زنهاى خود را طلاق مىدهد و بردگان خود را آزاد مىسازد و همينكه وارد شهر شد به حمام نرفت و در همان شهر ماند و عياض را از آن شهر بيرون كرد و خود در آن حصارى شد و افراد قبيله قيس عيلان هم پيش او جمع شدند. ناقل بن- قيس جذامى هم از فلسطين گريخت و خود را به مكه رساند و به ابن زبير پيوست.بدينگونه تمام مردم شام مطيع فرمان مروان شدند و با استوارى پذيراى فرمانش گرديدند و او كارگزاران خويش را بر آنان گماشت. زفر بن حارث در اين باره چنين سروده است: «اى معشوقه من كه ترا پدرى نباشد، سلاح مرا نشانم ده كه مىبينيم جنگ جز حمله و سركشى نمىافزايد، برايم با سروش غيبى خبر رسيده است كه مروان خون مرا مىريزد و زبانم را مىبرد...» همچنين ابيات زير را هم زفر بن حارث سروده كه از اشعار حماسه است: «آيا اين كار در راه خداوند است كه بجدل و ابن بجدل زنده بمانند و ابن زبير كشته شود. دروغ مىگوييد سوگند به خانه خدا كه او را نخواهيد كشت...» اما مرگ مروان و سبب آن چنين بوده است كه همانگونه كه گفتيم او به خلافت رسيده بود تا پس از او خلافت براى خالد بن يزيد بن معاويه مستقر گردد، ولى همينكه حكومتش استوار شد خواست براى دو پسرش عبد الملك و عبد العزيز براى پس از خود بيعت بگيرد در اين باره مشورت كرد. به او گفته شد: مادر خالد بن- يزيد بن معاويه را كه دختر ابو هاشم بن عتبة بن ربيعه بود به همسرى بگيرد تا بدينگونه از منزلت خالد كاسته شود و در صدد خلافت برنيايد. مروان چنان كرد.