جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید جلد 3
لطفا منتظر باشید ...
و يهوديان چنان دشمنش مىداشتند كه به مادرش تهمت زدند.» ابو العباس مىگويد: على (عليه السلام) به گروهى برخورد كه شيطان بر ايشان چيره شده و از دايره محبت نسبت به او فراتر رفته بودند تا آنجا كه به پروردگار خود كافر شدند و آنچه را كه پيامبر ايشان آورده بود منكر شدند و على را پروردگار و خداى خود پنداشتند و به او گفتند: تو آفريننده و روزى دهنده مايى. على (عليه السلام) از ايشان خواست تا توبه كنند و آنان را تهديد كرد و بيم داد ولى آنان همچنان بر عقيده خود پايدار ماندند، او براى آنان گودالهاى بزرگى حفر كرد و نخست به طمع اينكه شايد از سخن و عقيده خود برگردند آنان را دود داد و چون از پذيرش حق سر برتافتند آنان را در آتش سوزاند و چنين گفت: «مگر نمىبينيد كه چون كارى ناپسند ديدم گودالهايى كندم و آتش بر افروختم و قنبر را فرا خواندم» اصحاب [معتزلى] ما در كتابهاى مقالات خود نقل كردهاند كه چون على (عليه السلام) آنان را در آتش افكند بانگ برداشتند و خطاب به او گفتند: اكنون براى ما كاملا روشن شد كه تو خود، خدايى زيرا پسر عمويت كه او را به رسالت فرستادهاى گفت: «با آتش جز خداى آتش، عذاب و شكنجه نمىكند».ابو العباس از محمد بن سليمان بن حبيب مصيصى از على بن محمد نوفلى از قول پدرش و مشايخ ديگرش نقل مىكند كه مىگفتهاند: على (عليه السلام) روز ماه رمضان از كنار آنان عبور كرد و ديد ايشان آشكارا چيزى مىخورند، پرسيد: آيا مسافريد يا بيمار گفتند: هيچ كدام. پرسيد: آيا اهل كتابيد گفتند: نه. گفت: پس چيز خوردن در روز ماه رمضان چيست گفتند: تو، تويى، و هيچ چيز ديگر نگفتند. على (عليه السلام) مقصودشان را دريافت و از اسب خود پياده شد و چهره خويش را بر خاك نهاد و گفت: اى واى بر شما همانا كه من بندهاى از بندگان خدايم، از خدا بترسيد و به اسلام برگرديد. نپذيرفتند، چند بار آنان را به پذيرش حق فرا خواند و آنان همچنان