ما نياز داريم كه هم از واقعيت ، درست آگاه شويم و هم از حقيقت ؛ هم از واقعيتها ، هم از حقايق تعريف واقعيت و حقيقت چنين است واقعيت عبارت است از آنچه هست ؛ حقيقت عبارت است از آنچه بايد باشد اما واقعيت و حقيقت چه نسبتي با هم دارند ؟ آيا هر واقعيتي حقيقت است ؟ و آيا هر حقيقتي واقعيت پيدا مي كند ؟ پاسخ منفي است نسبت ميان حقيقت و واقعيت چنين است كه برخي از واقعيتها حقيقت اند ؛ حق اند يك نظام عادل اخلاقي و اجتماعي و اقتصادي وقتي به وجود مي آيد ، اين نظام هم واقعيت است و هم حق است وقتي شما براي پيروزي يك انقلاب در جهت خدا جانبازي مي كنيد ، اين عمل شما هم حق است و هم واقعيت است شما واقعاً جانبازي كرديد و اين جانبازي شما عملي است حق برخي از واقعيتها ، حقيقت حق نيستند ؛ بلكه باطل اند وقتي كه شما به يك انسان و به حقوق او تجاوز مي كنيد و حق او را زير پا مي گذاريد اين يك واقعيت است شما به او ستم كرده ايد و اين ستم شما يك واقعيت است ؛ يعني واقعاً ستم كرده ايد ؛ ولي ستم شما حقيقت نيست ، بلكه ضد حقيقت است ؛ باطل است پس واقعيتها دو گونه اند نوع اول ، واقعيتهايي كه حق اند ؛ حقيقت اند ؛ مثل عدالت وقتي عدالتي تحقق پيدا مي كند به يك واقعيت حق تبديل مي شود واقعيتي كه حقيقت نيز هست و وقتي شما كار خيري انجام مي دهيد ، اين يك واقعيت است كه حق است ؛ هم واقعيت است ، هم حقيقت است نوع دوم واقعيتهايي هستند كه واقعيت اند ، اما باطل اند و ضد حق اند ؛ مثل ظلم وقتي شما ظلمي مي كنيد واقعاً ظلم كرده ايد ، اما اين واقعيت ضد حق و ضد حقيقت است پس برخي از واقعيتها حقيقت و حق نيستند ، بلكه باطل اند اين نسبت ميان حقيقت و واقعيت بود آيا مي توان گفت كه برخي از آنچه حق و حقيقت است ، واقعيت نيست ؟ يعني چيزي حق باشد ولي واقعيت نباشد بله ؛ آرمانها و ايدآلهايي كه بشر به عنوان حقيقت و حق مي پرستد و دنبال مي كند چه هستند ؟ آنها يك سلسله حقايق و يك سلسله حقها هستند كه هنوز به واقعيت نپيوسته اند و واقعيت پيدا نكرده اند پس اينها چيزهايي هستند كه براي بشر حق و حقيقت اند ، اما هنوز وجود و واقعيت عيني پيدا نكرده اند پس ، به اين ترتيب ، نسبت ميان حق حقيقت با واقعيت معلوم شد برخي از واقعيتها حقيقت اند و برخي از حقيقت ها واقعيت اند ؛ يعني با هم اند ـ گاهي با هم اند گاهي چيزهايي حقيقت هستند ، ولي واقعيت نيستند ؛ مثل ايدآلهايي كه ما دنبال مي كنيم تا به آن واقعيت بدهيم بعضي از واقعيتها ، واقعيت اند ، اما حقيقت نيستند ، بلكه ضد حقيقت اند خوب ، ما در مورد آگاهي و ارزش اساسي آن انتقاد داريم وقتي كه دنبال آگاهيهاي مربوط به واقعيت مي رويم نقش آگاهي بايد اين باشد كه واقعيت را همانطور كه هست به ما نشان بدهد وقتي كه دنبال آگاهي هاي مربوط به حقيقت مي رويم ، انتظار داريم واقعاً حقيقت را به ما نشان بدهد تا ما درصدد تحقق بخشيدن و واقعيت بخشيدن به آن برآييم ؛ مبادا يك آرمان باطل را كه واقعاً باطل است به صورت كاذب در نظر ما حق جلوه دهد و ما در راه آن تلاش كنيم و تلاش ما به هدر رود پس نقش آن آگاهي كه در جهت شناخت حق و حقيقت است بايد اين باشد كه واقعاً آن چيزي را كه حق و حقيقت است هرچند هنوز واقعيت پيدا نكرده به ما نشان بدهد آرمان حق به اين ترتيب اساسي ترين نقش آگاهي ، نشان دادن واقعيت آنطور كه هست ، و حقيقت آنطور كه بايد باشد ، به ماست چون اساسي ترين نقش آگاهي اين است ، اساسي ترين مسئله در بحث شناخت اين است كه چه روش و شيوه اي را به كار بريم و از چه معيارها و محكهايي استفاده كنيم تا آگاهي و ذهنيات ما واقعاً واقع نما و حقيقت نما باشند اين مهمترين بخش آگاهي است معيارهاي شناخت و شيوه و روش شناخت پس فراز نهم چنين است انتظاري كه ما از آگاهي داريم اين است كه واقعيتها را آنطور كه هستند به ما نشان دهد ؛ يا حقيقتها و حقها را آنطور كه بايد باشند به ما بشناساند بنابراين ، اساسيترين و مهمترين بخش مبحث شناخت ، بخش مربوط به روش و شيوه شناخت و معيارها و محكهاي شناخت است { يكي از حضار } مطابق جمله آخر بعضي از حقيقتها و حقها واقعيت ندارند و واقعيت پيدا نخواهند كرد { دكتر بهشتي } نگفتيم واقعيت پيدا نخواهند كرد گفتيم واقعيت پيدا نمي كنند ؛ يعني الان واقعيت ندارند ، نه اين كه در آينده واقعيت پيدا نمي كنند { يكي از حضار نامفهوم }{ دكتر بهشتي } خوب اين همان است يعني بنابراين ، اين واقعيت روي نداده است { يكي از حضار } روي مي دهد {دكتر بهشتي } يعني يك روزي روي مي دهد ؟ آيا اين عبارت در ذهن شما اين معني را مي رساند ؟ اگر چنين است عيبي ندارد بنابراين ، برخي از حقيقتها و حقها هنوز واقعيت ندارند جمله را اصلاح كنيد و بنويسيد هنوز واقعيت ندارند ، يا هنوز به واقعيت نپيوسته اند حالا ديگر كمتر دچار ان قلتَ قلتُ مي شويم { يكي از حضار } بعضي ها حقيقت را با تعبير ادراك مطابق با واقع تعريف مي كنند { دكتر بهشتي } بله ؛ بحثي داريم درباره حق و صدق آن چيز ديگري در اصطلاح منطق است حق عبارت است از واقع مطابق با ادراك ، مصداق ، ادراك مطابق با واقع است ولي آن يك بحث منطقي است و ربطي به اينجا ندارد اين فراز هم تمام شد از بحث فرازها فارغ شديم حال به سراغ بخش دوم بحث برويم قرار بود اين فراز نهم را من هفته قبل بگويم ، گفتيد كافي است ؛ ما هم به همان ميزان اكتفا كرديم حال بايد به سراغ بحث بعدي برويم قبل از اين كه سراغ بحث بعدي برويم چند سئوال در رابطه با همين بحث نوشته اند كه به آنها پاسخ مي دهم 1ـ آيا ميان انسان و محيط زندگي اش رابطه هاي گوناگون غير از آگاهي ، وجود دارد ؟ چند نوع رابطه ديگر را مثال بزنيد مثالها خيلي زياد است شما در محيط تنفس مي كنيد ، غذا مي خوريد ، با هر نفس كشيدن مقداري اكسيژن مصرف مي كنيد ، مقداري گازكربنيك بيرون مي دهيد ، مقداري امواج را جذب مي كنيد ، مقداري امواج را صادر مي كنيد ، و خيلي چيزهاي ديگر رابطه ها خيلي زياد است يكي از اين رابطه ها نيز رابطه آگاهي است 2ـ اگر رابطه ها گوناگون است ، مي توان گفت كه يك نوع آن آگاهي است و يك نوع آن عمل است ؟ چه دليلي دارد كه هر دو را در عرض هم قرار دهيم ؟ما هم اين دو را در عرض هم قرار نداديم گفتيم به دست آوردن آگاهي ، خود يك عمل است ـ به هر حال اين سئوال اصلاً براي من مفهوم نيست 3ـ چند مثال از نوع رابطه انسان و خود را بگوييد انسان رابطه هاي زيادي با خودش دارد يكي آگاهي است ديگري خودسازي است آنجا كه شما براي تربيت خودتان تلاش مي كنيد يك نوع رابطه است رابطه اي ميان خودتان و خودتان در جايي كه براي بهداشت خودتان تلاش مي كنيد نيز همين طور است 4ـ در فراز چهارم در مورد ذهن چهار نوع تعريف ذكر شده ، كه بالاخره معلوم نشد كدام يك از انواع مورد نظر است آيا همه آنها مورد نظر هستند ؟اين چهار نوع را بخوانيد تا عرض كنم مطلب چيست سئوال كننده خودش بخواند آقايي كه اين سئوال را دادند نيستند ؟ بفرماييد آن چهار نوع را بخوانيد{ سئوال كننده } اين آگاهي هاي تشكيل دهنده ذهن ما يا بخشي از ذهن ما هستند يا اين كه آگاهي ها روي هم انباشته اند ، يا رابطه هاي بين آگاهي هاي انباشته شده { نامفهوم }{ دكتر بهشتي } در بخش اول عبارتتان يك ي اضافه است مجدداً بخوانيد { همان شخص } آگاهي ها{ دكتر بهشتي } آهان ! آگاهي ها اول گفتيد آگاهي هاي ـ پس ي ندارد آگاهيها ، تشكيل دهنده ذهن ما يا بخشي از ذهن ما هستند اين مطلب به اين اعتبار است كه در تعريف ذهن چند نظر وجود دارد يك نظر اين است كه ذهن چيزي جز همين آگاهي هاي روي هم انباشته نيست تعريف ديگر اين كه ذهن ظرفي است كه اين آگاهي ها در آن ريخته مي شود و در رابطه با يكديگر قرار دارد تعريف سوم اين كه ذهن عبارت است از يك استعدادي كه با هر آگاهي فعليّت پيدا مي كند و رشد مي كند اينها تعريفهاي گوناگوني براي ذهن هستند ما نخواستيم يك تعريف را انتخاب كنيم خواستيم بگوييم به هر حال هر يك از اين سه تعريف درست باشد آگاهي ها يا بخشي از ذهن است ، يا خود ذهن است و يا اين كه چيزهايي هستند كه در ذهن به وجود مي آيند به هر حال ، رابطه اي با ذهن دارند ذهن و آگاهي در ارتباط نزديك با يكديگر قرار دارند { يكي از حاضران } آيا ذهن و روح يكي هستند ؟{ دكتر بهشتي } نخواستيم اينجا وارد اين بحثها شويم اصلاً از من نخواهيد كه وارد اين بحثها بشوم ما مي خواهيم بحث شناخت را جمع و جور جلو ببريم و به آن نتيجه برسيم وقتي فارغ شديم هرچه مي خواهيد از اين سئوالات حاشيه اي بكنيد آنجا به دوستان گفتيم كه الا يا ايها الطلاب ناشي ! عليكم بالمتون لا بالحواشي يكي از راهها و روشهاي صحيح آموختن اين است كه انسان مطلبي را دنبال كند تا روشن شود اگر هم سئوالات جنبي براي او پيش مي آيد يادداشت كند و بگويد كه اينها بالاخره حل مي شود بله ، سئوالاتي هستند كه اگر حل نشوند اصل مطلب حل نمي شود ؛ ـ من آنها را جواب مي دهم اما اين كه ذهن و روح يكي هستند يا دوتا ، فعلاً ارتباطي با اين بحث ما ندارد يكي باشند يا دو تا ، بحث ما همين است كه هست ـ به سئوالات رسيده جواب بدهم يا بحث را ادامه دهيم ؟{ حضار } بحث را ادامه دهيد { دكتر بهشتي } بسيار خوب بخش بعدي
انواع آگاهي
1ـ آگاهي هايي كه از راه حواس يا مشابه آن به دست مي آيد ؛2ـ آگاهي هايي كه از راه تجزيه و تحليل و تركيب و جمع بندي آگاهي هاي نوع اول به دست مي آيد ؛3ـ آگاهي هايي كه نه از راه حواس و مانند آن به دست آمده اند نه از راه تجزيه و تحليل و تركيب و جمع بندي آنچه از نظر برخي از انديشمندان آگاهي هاي قبل از تجربه ناميده مي شود ؛4ـ آگاهي هاي به دست آمده به صورت اشراق و عرفان ؛5ـ آگاهي هاي به دست آمده از راه وحي در اين مبحث تكيه ما روي نوع اول و دوم است اين كه آيا نوع سوم و چهارم و پنجم در حقيقت يك نوع است يا انواع مختلف ، بحثي ديگر است كه اينك لازم نمي بينم به آن بپردازيم البته وحي شناسي مسئله اي است كه حتماً بايد به آن پرداخت ولي در جاي خود