در همان سراب ، شما وقتي كه از دور نگاه مي كنيد آنچه به چشم مي آيد بازتاب نور است از يك صفحه نوراني ؛ صفحه اي كه از دور همان رنگي آبي آب را در چشم مجسم مي كند در اين كه نوري بوده شكي نيست در اين كه واقعاً نور و بازتابي وجود داشته است و از دور رنگ آبي را ترسيم كرده شكي نيست پس همه اينها واقعيت داشته است آن چيزي كه خطاست اين است كه ذهن آدم تشنه فوراً اين را تفسير مي كند به يك بركه آب اصل نور ، بازتاب نور ، صفحه منعكس كننده نور ، رنگ آبي آسمان مثل آب ، همه واقعيت داشته است آن چيزي كه واقعيت نداشته اين است كه اين بازتاب هم مي توانسته از آب برخيزد و هم مي توانسته از شن برخيزد ؛ اما شما از روي عادت يا از روي علاقه اي كه به آب داشته ايد ، اين را تفسير كرده ايد به آب پس خطا در تفسير آن تصوير حسي است ؛ وگرنه در خود تصوير حسي خطايي نيست شما در ديدن اين كه الان يك نقطه نوراني در فضا هست خطايي نداريد واقعاً شما يك نقطه نوراني در فضا مي بينيد منتها ، چون اين نقطه دور است ، شما تفسير مي كنيد و مي گوييد اين نقطه نوراني در آسمان ، كوچك است بعد از اين كه اطلاعات و مطالعات وسيع تر پيدا مي كنيد ، مي فهميد كه اين نقطه از كره زمين هم بزرگتر است ؛ ولي همين نقطه كه از كره زمين هم بزرگتر است ، در آن فاصله دور واقعاً تصوير يك نقطه نوراني را ترسيم مي كند از اين جهت خطايي نيست شما وقتي كه پس از مسواك زدن با خمير دندان يك چيز شيرين را در دهان مي گذاريد و مزه تلخ احساس مي كنيد ، واقعاً همين طور است ؛ براي اينكه بين باقي مانده خمير در دهان شما و مقداري از مواد اين غذاي شيرين ، يك تركيب تلخ شيميايي به وجود مي آيد ؛ منتها شما خيال مي كرديد كه اين تلخي مربوط است به خود اين غذا ، ـ يعني اگر وقت ديگري هم آن را بخوريد تلخ است اين ماده تلخ در اثر يك تركيب شيميايي بين باقي مانده خمير دندان در دهان شما و يكي از عناصر تشكيل دهنده اين غذاي شيرين به وجود مي آيد اين عنصر با آن عنصر تركيب شد و يك ماده واقعاً تلخ در دهان به وجود آورد ولي شما اين را تفسير كرديد به اين كه خود اين غذا تلخ است پس خطا در حس نيست خطا در تفسير و تطبيق و مرتبط كردن چيزي است كه شما با حستان يافتيد با واقعيت عيني شما وقتي چوبي را در آب مي كنيد ، واقعاً آن اشعه نوراني كه بازتاب اوست ، به صورت اشعه شكست درمي آيد و شكست نور را در آنجا به چشم شما مي دهد در اينجا واقعاً شعاعهاي نور مي شكنند تصويري كه از اين اشعه شكست نور به وجود آمده تصويري واقعي است نقطه تابيدن و بازتابيدن و شعاعهاي نور واقعاً در فضا وجود دارند اين نقطه هاي ترسيم كننده يك خط شكسته ، واقعاً در آن نقطه بازتاب نور در فضا وجود دارد ؛ منتها شما اين را چنين تفسير كرديد كه خود چوب شكسته است چوب شكسته نيست ؛ آن اشعه نوراني بازتابيده از چوب از طريق آب ، يك خط شكسته واقعي را در فضا به وجود آورده است پس در همه اين موارد آنچه حس مي يابد يك واقعيت است نه يك خطا خطا در اين است كه شما اين دريافت صحيح مشاهده اي را به كمك ذهنيات ديگر خود تفسير كرديد و در اين تفسير خطا كرديد ما وقتي بفهميم خطا در كجاست آن وقت مي توانيم راههاي جلوگيري از خطا را كشف كنيم اگر خيال كرديم كه خطا در حس است چشمان خود را مي ماليم و برهم مي زنيم ؛ ولي شما اگر صدبار هم چشمانتان را بماليد ، آب بزنيد ، تميز كنيد ، روشن كنيد ، بالاخره چوب را در آب شكسته مي بينيد اگر صدبار هم چشمانتان را بماليد ، بشوييد ، آب بزنيد ، تميز كنيد ، عينك بزنيد ، بالاخره از فاصله دور سراب را سراب مي بينيد واقعاً آنجا بازتاب نوري وجود دارد آن صفحه مواج آبي رنگ هم وجود دارد ، اما در فضا در چشم نيست كه بخواهيد آن را با آب ، با دست ماليدن ، با تميز كردن ، با عينك زدن معالجه كنيد نقص در ذهن شما است كه اين صورت حسي مشاهده اي درست و صحيح را تفسير مي كند و در آن تفسير خطا مي كند آنجا را بايد اصلاح كنيد گاهي ما براي علاج اين خطاها از حواس ديگر كمك مي گيريم در قرآن نقل مي كند كه ملكه سباء كه به نام بلقيس در تاريخ از او ياد شده ، وقتي براي ديدار سليمان آمد ، او را به يك كاخ آبگينه راه دادند آن كاخ چنان صيقلي بود كه وقتي وارد شد فكر كرد آنجا آب است و بايد از آب عبور كند ـ اين هم جزو تشريفات ديدار بزرگان است كه آدم بايد از آب عبور كند ! ملكه سباء پاچه هاي خود را بالا زد تا هنگام عبور از آب خيس نشود بعد كه پايش را گذاشت متوجه شد كه آب نيست يعني چشمش يك صفحه نوراني آب نما را ديد ؛ ذهنش تفسير كرد كه اينجا آب است؛ اما احساس لامسه اش به او گفت آب زير پايم نديدم ذهن فوراً تفسير خود را عوض كرد و گفت ، آب نبود ،آبگينه بود ؛ آبگونه بود بنابراين با كمك گرفتن از يك حس ديگر مي توان اشتباهي را كه ذهن در تفسير دريافت حسي قبلي كرده است ، علاج و اصلاح كرد در مورد همان چوبي كه در آب است ، اگر نتوان آن را درآورد ، مي توانيد در آب دست كنيد و بر آن دست بكشيد و صاف بودن چوب را حس كنيد حركت دست لامسه هيچ شكستگي و زاويه اي را نشان نمي دهد ما مي توانيم با كمك گرفتن از حواس ديگر درباره يك موضوع ، اشتباه و خطايي را كه براي ما پيش آمده بود اصلاح كنيم ! خطا در حس بود يا در تفسير حس ؟ ـ اول خود اين خطا را اصلاح كنيم ! خطا در حس نبود اين كه ميگوييد خطاي حواس ، بايد اين جمله را عوض كنيد بگوييد خطا در تفسير آنچه با حس به دست آورديم پس خطاي ذهن را در آگاهي هاي به دست آمده از طريق مشاهده مي توان اصلاح كرد ؛ اما از طريق كمك گرفتن از خود مشاهده مشاهده از نوعي ديگر اما خود اين مطلب سبب شده است كه عده اي فكر كنند اصولاً ما از طريق مشاهده و كار ذهن نمي توانيم به آگاهي حسي قطعي روشن دست يابيم بنابراين ، تنها در جايي كه مي توان صحت و درستي آگاهي به دست آمده از راه يك حس را با آگاهي به دست آمده از راه حواس ديگر ، تجربه و آزمايش كرد ، مي توانيم آگاهي حسي و مشاهده اي قابل اعتماد به دست آوريم پس در مواردي كه آگاهي به دست آمده از راه حس ، قابل تجربه و ارزش يابي و سنجش از طريق حواس ديگر نباشد ، امكاني براي دستيابي بر مشاهده قابل اعتماد ، يعني آگاهي به دست آمده از مشاهده قابل اعتماد ، نيست در مورد خطايي كه ملكه سباء هنگام ورود به كاخ سليمان كرد ، پا مي توانست به او خبري بدهد كه وقتي آن را با خبري كه از چشم گرفت كنار هم گذاشت ، مي توانست بفهمد كه ذهن در تفسير خبر به دست آمده از راه چشم اشتباه كرده بود در آنجا خبر به دست آمده از راه پا به او كمك كرد اگر چنين چيزي نبود راهي براي پي بردن به اين اشتباه هم نبود بعضي ها اين طور فكر كرده اند كساني كه روي خطاي حواس ـ كه گفتم اصلاً اصل كلمه اشتباه است ؛ خطا در تفسير حس است ـ تكيه مي كنند ، مي خواهند انسان را از اينجا به برهوت شك بكشانند و بگويند آدم نمي تواند يقين كند ؛ حتي از راه حس هم انسان به يقين نمي رسد اينها مي گويند بله ، در جاهايي كه بتوانيم حس ديگري را به كمك حس اول كه خطا كرده است فراخوانيم ، امكان آگاهي يقيني و آگاهي روشن وجود دارد ؛ ولي ، در غير آنجا چنين امكاني وجود ندارد حالا ببينيد درست مي گويند يا نه ما مي آييم با همين روش با اينها برخورد مي كنيم اين تخته اي كه اينجا مي بينيد چه رنگي است ؟ سبز اما ممكن است شما اشتباه كرده باشيد خوب چشمانتان را باز كنيد ! خوب ذهنتان را آزمايش كنيد ! چه رنگ است ؟ مي گوييد سبز است خوب ، بياييد جلو از دور كه نگاه مي كنيد سبز است بياييد جلو نگاه كنيد حال چه رنگ است ؟ سبز است خوب همه تلاش ها را به كار مي بريد براي اين كه بفهميد اين تخته سبز است ؛ ولي اين تلاشها يك راه بيشتر ندارد به كار انداختن چشم ؛ يعني به كار انداختن يك حس آيا حس ديگري را براي اطمينان به اين مشاهده خويشتن درباره سبز بودن رنگ تابلو توانستيد به كمك بگيريد ؟ اصلاً هيچ حسي وجود دارد تا اين كمك را به شما بكند ؟ خوب حال ميپرسم آيا يقين روشن شما به اين كه اين تخته سبز رنگ است ، از يقيني كه با آزمايش مشاهده آب به وسيله چشم از طريق خبر دريافت شده از پا در مثال ملكه سباء به دست آمد ، فروتر است ، ملكه سباء پايش را بر زمين گذاشت و دانست كه آب نيست بلكه آبگونه است آيا اين يقين ، اين دريافت روشن ، اين آگاهي روشن و اطمينان آوري كه ملكه سباء از راه كمك پا به چشم در ورود به كاخ آبگينه سليمان پيدا كرد ، از يقيني كه شما نسبت به سبز بودن اين تخته پيدا كرديد روشن تر و قويتر و قاطع تر است ؟براي بنده يقين به اين كه اين تخته سبز رنگ است با آن يقيني كه دستم را در آب ببرم و بفهمم كه اين چوب شكسته است يا شكسته نيست ، فرقي ندارد و در حقيقت ملكه سباء چه كرد ؟ او اشتباه در تفسير خود را با يك خبر حسي ديگر برطرف كرد آن خبري كه به او گفت اين آب نيست ، يك خبر حسي بود ؛ والا چشم به او مي گفت آن آب است شما با كمك گرفتن از حس ديگر اشتباه تفسير حس اول را برطرف كرديد در آنجا آن چيزي كه در تفسير دريافت بيناييتان خطا كرده بوديد و به خطا گفته بوديد ، غلط و خطا است بنابراين ، آن چيزي كه الان به شما آگاهي اطمينان بخش مي دهد يك حس است ، نه دو حس همچنين است وقتي كه شما دست را در آب فرو مي كنيد و چوب را لمس كرده مي بينيد صاف است و بريدگي و شكستگي ندارد آن چيزي كه به شما اطمينان داد كه برخلاف آنچه به نظر مي رسد كه چوب شكسته است ، چوب شكسته نيست بلكه صاف است ، اين را چشم به شما گفت ، تركيب چشم و دست گفت ، يا خود دست گفت ؟ دست گفت پس همين حرف آنها هم اشتباه است واقعاً اطمينانها از راه يك حس هم به دست مي آيد ؛ ـ حتي در اين مواردي كه از آن به عنوان تركيب دو حس نام برده مي شود واقع مسئله اين است كه انسان در تفسير دريافتهاي گرفته شده از راه حس و مشاهده اشتباه مي كند بايد راه پرهيز و مصون ماندن از اين اشتباه را هم كشف كرد ولي اين چيزي كه بعضي ها خيال مي كنند صرفاً تركيب آگاهيهاي به دست آمده از راه حس وقتي از راه دو حس يا سه حس به دست آيد مي تواند جلوي خطاي ذهن را در تفسير تصاوير حسي بگيرد ، اشتباه است به كلي اشتباه است !ما مي گوييم 1 انسان از طريق مشاهده فعلاً مشاهده عيني و احساسها حواس ظاهري ، مي تواند آگاهيهاي قطعي روشن از عالم عين به دست بياورد 2 انسان گاهي و نه هميشه در تفسير اين آگاهيها اشتباه مي كند او بايد راه پيشگيري از اين اشتباه در تفسير ذهن نسبت به تصاوير به دست آمده از راه حس را كشف كند به تعبير ديگر ، انسان بي ترديد از راه مشاهده عيني و حسي آگاهي هاي صحيح به دست مي آورد ؛ ولي ذهن گاهي در تفسير اين تصاوير ذهني به دست آمده از راه مشاهده حسي اشتباه مي كند و لازم است روش و راه مناسب براي جلوگيري از اين خطاي در تفسير تصاوير حسي را كشف كند اين كه گفته مي شود تنها راه كشف خطا در حواس استفاده و كمك گرفتن از يك يا دو حس ديگر است ، حرف تمامي نيست زيرا در مواردي كه خطاي يك حس را به كمك حس ديگر كشف مي كنيم ، در حقيقت به خبر دريافت شده از همان حس دوم اعتماد كرده ايم مثال چوب در آب و تصوير شكسته آن ، آب نمايي كه ملكه سباء در هنگام ورود به كاخ آبگينه سليمان ديد و با خبر دريافت شده از پاي برهنه اي كه در آنجا فرو برد خطاي خود را دريافت و اصلاح كرد درباره اين كه من مي گويم شما اين تخته سبز را مي بينيد ، باز مي توان بحث كرد و گفت اي آقا ! اگر كسي فيزيك خوانده باشد مي داند كه اصلاً چيزي به نام رنگ سبز وجود ندارد رنگ سبز صرفاً عبارت است از يك حد معين از امواج نور كه اگر اين امواج بالاتر برود يا پايين تر بيايد ، رنگ عوض مي شود اصلاً رنگ واقعيت ندارد ؛ چه رسد به رنگ سبز آنچه واقعيت دارد عبارت است از شماره موجهاي نوري كه از يك صفحه باز مي تابد با بالا و پايين رفتن اين امواج ، رنگهاي سرخ ، زرد ، آبي و رنگهاي ديگر به وجود مي آيند رنگ سبز هم كه اصلاً از رنگهاي اصلي نيست ؛ بلكه رنگ تركيبي است خوب ، اين حرف تا چه اندازه مطلب ما را عوض مي كند ؟ هيچ ! شما تحقيقات علمي فرموديد ، فهميديد كه رنگها در حقيقت كيفيتهاي به دست آمده از كميتها هستند گفتيد اين كيفيتها اصل نيست ؛ كميت عددي امواج نوري منشأ آن است كه ما چيزي را سرخ يا زرد يا آبي يا سياه يا سفيد ببينيم بعد هم اگر اينها را تركيب بكنند باز يك كميت نوراني ديگر اما اين بار تركيبي سبب ميشود كه ما اين تخته را سبز ببينيم آيا اين ، مطلب ما را عوض مي كند ، نه ! يعني بالاخره شما بالا برويد يا پايين بياييد اين تخته سبز است ، و آبي نيست ؛ سياه نيست ؛ سفيد نيست منتها ذهن من كه اين كيفيت سبزي را يك كيفيت متجسم روي تخته ميديد اين تفسيرش بود حالا مي گوييد اين امر در حقيقت به يك كيفيت حاصل از برخورد عدد معيني از امواج نوري با حس بينايي برمي گردد ولي اين تحليل جديد مطلب را عوض نمي كند بالاخره در اين كه اين تخته داراي آن مقدار از امواج نوري نيست كه رنگ آبي را به چشم مي آورد ، ترديدي وجود ندارد عبارت عوض شد ؛ والا مطلب يكي است بالاخره اين تخته سبز است شما به نقاش سفارش داده ايد كه براي رنگ كردن تخته از قوطي رنگ سبز استفاده كند نه از قوطي رنگ سياه اينجا جاي ترديد نيست در اين كه شما از يك مايع روغني سبز رنگ براي رنگ كردن اين تخته استفاده كرده ايد ذره اي ترديد وجود ندارد اين تحقيقات ، اين مطالعات ، اين دقتها ، اين رشد معلومات ، كه انصافاً هم جالب و گرانقدر و ذي قيمت است ، نبايد ما را از مبادي يقينيمان به برهوت شك بكشاند مبادي يقين سرجاي خود محفوظ است ما فهميديم ـ حتي در جايي كه نمي شود براي ارزيابي خبر به دست آمده از راه يك حس ، حواس ديگر را به كمك دعوت كنيم ـ قطعاً از راه حواس ، خبرها و آگاهيهاي روشن قطعي يقيني به دست مي آوريم اين نتيجه بخش اول در شروع بحث روشها بعداً به اين مسئله خواهيم رسيد كه روشهاي ما چگونه بايد بر پايه همين يقينات تكيه كند اگر شكاكان بيمار بتوانند اين يقينات را از دست ما بگيرند ، من نمي دانم كه به كجا خواهيم رفت ! نه منطق استاتيك ، نه منطق ديناميك ، نه منطق علمي ، نه منطق رياضي ، نه منطق تجربي ، نه منطق ارسطويي ، نه منطق صوري ، نه منطق شكلي ، نه منطق صوري ـ شكلي ، نه منطق مادي ، هيچ كدام دردي را درمان نمي كنند اول بايد اينها را روشن كنيم لذا ما قبل از اين كه وارد آن بحثها شويم لب لباب بحث را مطرح مي كنيم و ادامه مي دهيم اگر همان طور كه تا اينجا آمده ايم ، حس مي كنيد كه با دريافتهاي روشن جلو آمده ايم ، از همين حالا مي توانيد پيش بيني كنيد كه به ياري خدا در پايان اين چند جلسه با دريافت خيلي روشني بحث را به نتيجه خواهيم رساند { يكي از حاضران نامفهوم }بله ؟ نتيجه را بگويم بنويسيد ؟ بنويسيد بحثهايي كه درباره رنگ و حدود اصالت آن و ارتباط كيف با كم در فيزيك ميشود ، نمي تواند نتيجه اي را كه در بحث امروز گرفتيم متزلزل كند ما به هر حال به اين نتيجه رسيديم كه با مشاهده عيني ، آگاهيهاي واقع نماي روشن بديهي قابل اعتماد به دست مي آوريم ـ چه در مواردي كه براي ارزيابي صحت و سقم خبر و آگاهي به دست آمده از يك حس امكان كمك گيري از حواس ديگر موجود مي باشد ، چه موجود نباشد مثال تابلو را به رنگ سبز مي بينيم و در آن ذره اي ترديد نداريم و براي ارزيابي اين آگاهي از حواس ديگر نيز نمي توانيم كمك بگيريم در عين حال ترديد نداريم كه تابلوي جلو چشم ما سبز است ؛ يعني آن را با رنگ سبز رنگ زده اند نه با رنگ مشكي يا قهوه اي آيا كسي هست كه در آگاهي بخشي اين مشاهده عيني و قاطعيت و قابل اعتماد بودن آن ذره اي ترديد كند ؟{ يكي از حاضران نامفهوم }بله ؛ يعني اين واقعيت را به ما مي نماياند كه بازتاب نور در آنجا وجود دارد سراب ؛ اما آب نه ذهن ما در اينجا درباره آب اشتباه كرده بود { سئوال } در مورد كسي كه به بيماري يرقان و زردي مبتلا است و همه چيز را زرد مي بيند چطور ؟اتفاقاً مي خواستم بعد از مثال تابلو مثال زردي را بزنم چون مي خواستم به سئوالاتتان جواب بدهم ديگر فرصت نشد در بيماري يرقان چشم انسان نيز بيمار است ؛ مثل اين كه انسان عينك سبز بزند يرقان مثل عينك سبز است در آن حالت شخص بيمار است و شخص در حال بيماري ممكن است دچار خطاي حواس شود يرقان چيزي است نظير باقي مانده خمير دندان در دهان انسان البته كسي كه يرقان دارد اين ديوار و اين تابلو را به دو رنگ مي بيند ولي ، با اين حال ، رنگ زرد براي او رنگ غالب است كسي كه يرقان دارد اين تابلو را سبز نمي بيند ، بلكه به رنگ زرد گونه اي قهوه اي ، يا چيزي شبيه آن مي بيند بسيار خوب ، اما واقع مطلب چيست ؟ در اين بيماري ، رنگ ، يعني يك مقداري امواج زردگونه ، در برابر چشم او وجود پيدا مي كند يعني انواري را كه از تخته به هاله زرد رنگ يا به شبكيه چشم او برخورد مي كند زرد مي بيند چشم او در مقابل هر رنگي همان عكس العملي را نشان مي دهد كه چشم افراد سالم در مقابل رنگ زرد از خود نشان مي دهد علت اين امر عبور كردن امواج از آن هاله زرد رنگ چشم اوست اما در اينجا نيز اشكال در تفسير است يعني او اين امواج را برخاسته از خود اين صفحه مي داند ، در حالي كه اين امواج بدون صافي و بدون هاله عبور نكرده اند امواج از هاله زرد عبور مي كند و به او مي رسد بعد از اين كه به او خبر داديم كه تو هاله اي زرد رنگ در چشمت داري كه اين امواج از آنجا عبور مي كند و به تو مي رسد ، متوجه اشتباهش مي شود در هر حال در اينجا در كار دستگاه مشاهده اشتباهي پيش نيامده است { سئوال نامفهوم }ما نگفتيم خود چشم مي تواند يا نه ما مي گوييم حواس در كارند باز اينجا دوستان ما را به سراغ يك سلسله بحثهايي مي برند كه هنوز مطرح نشده است اصلاً خود اين سبز ديدن چه معني مي دهد ؟ خيلي معني مي دهد يعني خود اين يك كار تركيبي است ؛ يك كار ساده نيست اما تركيب با چه ؟ با آنچه كه در ذهن داريد اما اين بحث ديگري است آنچه من مي گويم اين است كه شما براي تشخيص اين كه آيا واقعاً چشمتان اين تابلو را درست ديده كه سبز است ، يا اين تابلو واقعاً مشكي است ، ولي شما آن را سبز مي بينيد ، آيا مي توانيد از حس ديگري كمك بگيريد ، نه ! فقط حس بينايي پاسخگوست من نخواستم عرض كنم كه در داوري شما نسبت به اين كه اين تابلو سبز است چه عوامل ذهني دخالت دارد بحث من اين است كه در ارزشيابي اين آگاهي به دست آمده از راه چشم ، هيچ حس ديگري يعني شامه ، لامسه ، ذائقه نميتواند به شما كمك كند { سئوال نامفهوم }اين هم نظير چشم است در آنجا هم وقتي شما دستتان را در آب خيلي سرد ببريد بعد آن را در آب گرم فرو كنيد ، نمي توانيد بگوييد اين آب چقدر گرم است ! در اين حالت آن را ولرم حس مي كنيد واقعاً هم همين طور است يعني واقعاً عصب شما در آن موقع آن چيزي را كه از آب دريافت مي كند و آن اثري را كه اين آب داغ مي تواند بگذارد ، ولرمي است يعني دست شما قادر به سنجش گرماي آب در شرايط عادي است و شما مي توانيد با دستتان گرماي عادي را بهتر بسنجيد اين سنجش البته كامل نيست ، بلكه بهتر است ولي حالا دست شما در اثر اين كه قبلاً آن را در آب سرد برده ايد ، نمي تواند سنجش ميزان گرما را نشان بدهد ؛ ولي اصل گرما را چطور ؟ يعني اصل اين كه اين آب گرم است چطور ؟ پس مي تواند يك آگاهي قبلي به شما بدهد آنچه خطاست اين است كه درجه گرمايي كه حستان ميدهد درجه اي واقعي است يعني در حس واقعاً درجه گرما همين اندازه است ، اما در آب درجه گرما واقعاً بيشتر است عيناً مثل اين است كه شما يك منبع حرارتي را كه فاصله اي از شما دارد ، نبينيد مثلاً در اتاقي بخاريي را پنهان كنند كه شما آن را نبينيد وقتي وارد اتاق مي شويد حس لامسه شما چه چيز را نشان مي دهد ؟ اين كه اتاق گرمايي 20 درجه دارد واقعاً هم هوا 20 درجه گرم است نه بيشتر ؛ اما اين كه در اينجا يك منبعي است كه در مركز آن 100 درجه حرارت توليد مي شود و در هوا پخش مي شود ، محاسبه بعدي شماست اين در اثر فاصله است در بخاريي كه زره و پوشش دارد ، اگر دست بر زره بگذاريد خيال مي كنيد اين بخاري 50 درجه گرما توليد مي كند ؛ ولي در كوره بخاري 100 تا 120 درجه گرما توليد مي شود اين نيز همان خطاي در تفسير است با اجازه دوستان ، سئوالات بحث امروز را به جلسه آينده موكول مي كنم فقط حدود نيم ساعت وقت داريم تا به آن بحث وعده داده شده درباره خودسازي بپردازيم