هـ . اسلام و ملى گرايى
گرچه جبهه ملى در بُعد مقابله با استبداد چندان مبانى محكمى نداشت و براى رسيدن به آزادى سياسى، در نهايت به شاه و مظهر استبداد متوسل مى شد، ولى بعد ديگر آزادى كه سكولاريسم است، در جبهه ملى پررنگ بود. در واقع آزادى و استقلال در مقابل قدرت مافوق (شامل استقلال در حكومت و استقلال در وضع قوانين) يكى از صفات ناسيوناليسم است(1) و جبهه ملى، استقلال در وضع قانون را كه ناشى از مذهب اصالت بشر است، به خوبى مدّنظر داشت و قوه مقنّنه را ناشى از آرا و افكار عمومى مى دانست;(2) زيرا الفباى دمكراسى و مشروطيت همين است و در صورت پذيرش دمكراسى بايد به تمام لوازم و نتايج آن نيز تسليم بود و در سنت پارلمانى، فقط به ظواهر بسنده نكرد. اينجا آغاز خط جدايى دين از سياست است و مذهب اصالت بشر حكم مى كند كه بشر بايد از خود اطاعت كند نه از قوانين آسمانى. بدين لحاظ، در ناسيوناليسم، حاكميت از ملت ناشى مى شود و دكترمصدق مانند هر ناسيوناليستى، قهراً مايل به جدايى دين از سياست بود. البته هيچ منافاتى ندارد كه يك ناسيوناليست، پاى بند و معتقد به ديانت هم باشد و اعمال عبادى را انجام دهد.(3) بر همين اساس بود كه ملى گرايان ما، بدون توجه به مبادى و مبانى نظرى ناسيوناليسم، تصور مى كردند كه مى توانند از جنبه هاى مثبت ناسيوناليسم استفاده كنند و در عين حال در زندگى شخصى خود معتقد و مقيد به دين و مذهب شيعه باشند. در ناسيوناليسم به طور همزمان، ميل به استقلال از احكام دين، مقابله موسمى و موقتى با استعمار و همچنين اِسناد حق قانونگذارى به ملت و نيز صورتى از عصبيت قومى وجود دارد كه همه اينها ناشى از مذهب اصالت بشر است.(4) بدين لحاظ، هيچ ديندارى نمى تواند به مبادى ناسيوناليسم معتقد باشد و ملى گرايى نيز چون با اعتقادات مذهبى مردم مغايرت داشت، نتوانست در ميان مردم پايگاهى به دست آورد.(5) از اين1. رضا داورى، ناسيوناليسم و انقلاب، ص 37 و 43.2. روزنامه باختر امروز، 14 دى 1328، ص 1. 3. رضا داورى، ناسيوناليسم و انقلاب، ص 37 و 43. 4. همان، ص 59 . 5 . منوچهر محمدى، پيشين، صص 105 ـ 104.