بررسى توصيفى - درآمدی بر مبانی فکری انقلاب اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

درآمدی بر مبانی فکری انقلاب اسلامی - نسخه متنی

محمد شفیعی فر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بررسى توصيفى

«حامد الگار» انقلاب اسلامى را نفى صريح ايدئولوژى ماركسيسم (به عنوان يك ايدئولوژى انقلابى و حلاّل مشكلات جهان سوم) مى داند و با روشى تاريخى به نظريه سياسى شيعه در مخالفت دائمى با قدرت هاى مستقر دنيوى اشاره مى كند كه اين نفى قدرت موجود، همراه با تز انقلابى شهادت موجب انقلاب اسلامى شده است.(15)

وى امام خمينى(قدس سره) را اوج تداوم سنت طولانى روحانيت در معارضه با عدم مشروعيت سلطنت مى داند كه ايجاد انقلاب و واژگون سازى نظام موجود سلطنتى را هدف اصلى مى دانست; زيرا به عدم مشروعيت ذاتى همه دولت ها در عصر غيبت معتقد بود.(16) البته الگار به تحول نگرش علما و روحانيت به صورت خيلى جزئى اشاره مى كند و انقلاب اسلامى را بيشتر مديون مشاركت مردمى در صحنه مى داند، تا براساس نظريه هاى مدون از پيش ساخته شده در آكادمى هاى تحقيقاتى اسلامى.(17)

با وجود اين، الگار از اسلام به عنوان يك ايدئولوژى ياد مى كند و دكتر شريعتى را ايدئولوگ اصلى انقلاب اسلامى مى داند.(18) وى در كنار نقش علما و روحانيون به نقش روشنفكران و طرح اسلام نوين انقلابى از سوى آنها اشاره مى كند و تعبير انقلابى و نوين از اسلام را عامل محرك انقلاب اسلامى مى شمارد. در مجموع، شيوه كار وى تاريخى و جامعه شناختى است و حداكثر اينكه معتقد است انقلاب اسلامى علاوه بر تداوم سنت مبارزاتى روحانيت شيعه، حاصل تعبير و تفسير جديد از اسلام و تحول ايدئولوژيك شيعه بود كه اين ديدگاه دقيقاً مطابق ديدگاه يكى از جريانهاى فكرى سه گانه اين پژوهش است و در جاى خود روشن خواهد شد كه تفسير انقلابى از اسلام تا چه حدى مؤثر بر انقلاب اسلامى بوده است.

«سعيد امير ارجمند» نيز ايدئولوژى و فرهنگ اسلامى را به عنوان مهم ترين جنبه انقلاب اسلامى مى داند و انقلاب اسلامى را حاصل از بين رفتن مشروعيت رژيم شاه قلمداد مى كند كه روحانيت در آن نقش هماهنگ كننده داشته است.(19) «اسكاچ پل» هم با تجديدنظر در نظريه خود پس از پيروزى انقلاب اسلامى، به ايدئولوژى و نقش اسلام مى پردازد(20) و در كنار آسيب پذيرى دولت و وجود اجتماعات شهرى مستقل از دولت، ايدئولوژى تشيع انقلابى را نيز به عنوان عامل محرك انقلاب اسلامى مى داند. هر دوى اين ديدگاهها با وجود تأكيد بر نقش ايدئولوژى و فرهنگ اسلام به عنوان يكى از عوامل انقلاب اسلامى، ساختارى هستند و فرهنگ و ايدئولوژى اسلامى را به عنوان جزئى از بافت كلى جامعه مورد توجه قرار مى دهند. اهميتى كه اين دو به نقش روحانيت و بازار مى دهند، نه به واسطه فكر و انديشه اسلامى آنها بلكه به لحاظ عملكرد و كاركرد سازمانى و ساختارى نهاد روحانيت و بازار است.

به خصوص ديدگاه اسكاچ پل كه طرفداران زيادى هم در ايران دارد و انقلاب اسلامى را منطبق بر نظريه وى مى دانند،(21) كاملا ساختارى است كه نتيجه اين امر، اجتناب ناپذير بودن و غيرارادى بودن انقلاب اسلامى است. بر همين اساس، مايكل كيمل تحليل وى از انقلاب را تجسم ساختار غير ارادى انقلاب و كم توجهى به نقش انسان و متقابلا تأكيد بر نقش مهم ساختارهاى بين المللى و ساخت حكومت مى داند.(22)

اسكاچ پل در نظريه خود، فروپاشى حكومت را نه به دليل فعاليتهاى انقلابى درونى; بلكه به علت فشارهاى ساختارى مختلف مى داند و نقش اصلى عامل و اقدام كننده را در
فرايند انقلاب نفى مى كند. وى جمله معروف وندل فيليپس را قابل تعمق و دقيق مى داند: «انقلابها ساخته نمى شوند، آنها مى آيند»(23) كه حاكى از وقوع انقلاب ها بر اثر مقتضيات ساختارى است و رهبران و نخبگان و انقلابيون، نقشى در ايجاد شرايط انقلابى ندارند. با اينكه وى پس از پيروزى انقلاب اسلامى نظريه خود را تعديل نمود و به فرهنگ و باورها و اعمال انسانها نيز پرداخت، ولى باز هم چارچوب ساختارى نظريه وى تغيير نكرد و فرهنگ و ايدئولوژى اسلام را نيز به عنوان يكى از عوامل و شرايط ساختارى متداوم ايران در نظر گرفت.

با اينكه اسكاچ پل مى پذيرد انقلاب اسلامى ايران به طور آگاهانه ساخته شده است، آن را از طريق يك چشم انداز ساختارى مبتنى بر بينش تاريخى و كلان، تحليل مى كند(24) و علت حضور همگانى مردم را در انقلاب اسلامى به موقعيت تاريخى و جايگاه سازمانهاى اعتقادى و عقايد شيعه مربوط مى داند(25) و معتقد است اسلام شيعى، هم به لحاظ سازمانى و هم به لحاظ فرهنگى براى ايجاد انقلاب ظرفيت لازم را داشت. وى به لحاظ وجود چنين خصوصياتى است كه نقش گروهها و سازمانهاى انقلاب را در انقلاب اسلامى منتفى مى داند(26) و معتقد است انقلاب اسلامى توسط مجموعه اى از ساختارهاى فرهنگى و سازمانى ساخته و پرداخته شد.

در برخى از منابعى هم كه انقلاب اسلامى را نتيجه چندين عامل مى دانند، به تناسب اشاره هايى به مسايل فرهنگى و ايدئولوژيك شده است; نيكى كدى با وجود تأكيدِ اصلى بر عامل اقتصادى، تحول ايدئولوژيك شيعه و انقلابى و راديكاليزه شدن آن را نيز مطرح مى كند(27) و مايكل فيشر در كنار عوامل سياسى و اقتصادى، سنت اعتراض مذهبى را هم مهم مى داند.(28) فريده فرهى با وارد كردن ايدئولوژى در چارچوب نظرى اسكاچ پل، بر نقش بسيج كننده باورهاى مذهبى در انقلاب اسلامى ايران انگشت مى گذارد. وى ايدئولوژى را در چارچوب وسيع فرهنگ ايران قرار مى دهد و به ساختارى شدن ايدئولوژى شيعه در ايران معتقد است. بدين لحاظ مدعى مى شود كه توده هاى مردم ملهم از ايده هاى رهبران نبودند، بلكه ساختار فرهنگى جامعه به گونه اى بود كه تمام آنها را به قيام وامى داشت.(29) فرد هاليدى نيز بر نقش بسيج كننده اسلام به عنوان يكى از عوامل مؤثر در انقلاب اسلامى انگشت مى گذارد.(30)

در اين منابع از اسلام به عنوان يك ايدئولوژيك و دستورالعمل انقلابى ياد شده و راديكاليسم دينى و تحول عقيدتى روحانيت و جامعه مد نظر قرار گرفته است. به عبارت ديگر، حداكثر چيزى كه منابع مذكور مطرح مى كنند، تعبير و تفسير ايدئولوژيك و انقلابى دين به عنوان مايه انقلاب اسلامى است; يعنى اسلام از ديدگاه اينها به صورت سنتى و معمول خود مايه انقلابى و نظريه انقلاب نداشت و هنگامى كه در دهه هاى 40 و 50 شمسى افرادى پيدا شدند و از اسلام تفسير انقلابى و نوين ارائه دادند، اسلام محمل انقلاب شد. مسلماً در اين تحول ايدئولوژيك، روشنفكرانى مثل جلال آل احمد، بازرگان، شريعتى و... نقش داشته و ايدئولوگ انقلاب قلمداد خواهد گرديد;(31) كما اينكه در اغلب منابع مذكور به اين امر اشاره شده و در كنار آنها به نقش برخى از روحانيون «روشنفكر و انقلابى» هم توجه شده است.

عمده كتابها و تحقيقهاى خارجى كه نقش اسلام و شيعه را مطرح كرده اند و بهترين تحليل هاى خارجى هم هستند، تعبير و تفسير انقلابى و نوين از اسلام و مفاهيم و آموزه هاى دينى و به عبارتى «راديكاليزه شدن اسلام» را عامل مؤثر در انقلاب اسلامى قلمداد كرده اند.

/ 287