كودتاى 28 در 1332 سرآغاز فصل جديدى در تاريخ معاصر ايران است. تمايز و اهميت اين فراز حساس تاريخ، علاوه بر ابعاد سياسى ـ اجتماعى و اقتصادى، بعد فكرى و فرهنگى آن است. بدين معنى كه به موازات افزايش و استحكام ديكتاتورى داخلى و وابستگى به امريكا، فضاى بسيار غنى فكرى و فرهنگى در دوره 57 ـ1332 بهوجود مى آيد و روند افول و بحران نظرى و شكست علمى انديشه ها و جريانهاى مادّى غيرمذهبى كه از كودتاى 28 مرداد شروع شده بود، در پايان اين دوره به سرانجام مى رسد و با پيروزى انقلاب اسلامى،حاكميت انديشه و تفكر اسلامى در عمل تحقق مى يابد. اين دوره تاريخى، دوره احياى اسلام است و در چارچوب كلى الگوى تفكر اسلامى، سه جريان فكرى عمده ظاهر مى شوند كه براى حل مشكل جامعه تلاش مى كنند. جريان التقاطى اصلاح طلب،جريان اسلام فقاهتى ـ ولايتى و جريان التقاطى راديكال، هر يك مدعى نمايندگى از تفكر اسلامى هستند و براى حل معضل جامعه راه حل ارائه مى دهند. چالش فكرى و نظرى اين جريانها، مقدّمات و زمينه هاى فكرى انقلاب اسلامى را فراهم مى كند كه تحت عنوان انديشه انقلاب اسلامى شناسايى كرديم.
الگوى فكرى حاكم
فراتر از تحولات و چالشهاى فكرى موجود بين جريانهاى مذكور،تحولات فكرى فرهنگى گسترده ترى داريم كه تحت عنوان الگو و پارادايم مطرح هستند. سه الگوى عمده دراين دوره پشت سرهم ظهور مى كنند و تكميل مى شوند كه ضمن در بر گرفتن جريانهاى فكرى سه گانه، به انديشه انقلاب اسلامى پيوند مى خورند. اولين و مهمترين الگوى مسلط اين دوره كه كلى ترين و فراگيرترين الگوست و هر سه جريان فكرى مذكور را تحت پوشش دارد، حاكميت تفكر و انديشه اسلامى است. به عبارت ديگر، انديشه هاى مذهبى، چارچوب اساسى فكر و عمل هستند و خارج از اين چارچوب، هيچ انديشه و جريانى در ايران پذيرش ندارد. الگوى ديگر كه گستره و فراگيرى آن، اندكى كمتر است، نوع نگرش نسبت به معضل جامعه و نيز چاره جويى براى آن است; در اين دوره، اساس بحث سياسى (debatepolitical) عوض مى شود و ديگر بحثى از عقب ماندگى ونوسازى نيست. جريانهاى فكرى سه گانه مذكور به اختلاف درجات، از نوعى معضل اجتماعى ـ فرهنگى بحث مى كنند كه به نحوى مربوط به رژيم حاكم است و راه حل آن هم بازگشت به خويشتن با تفاوت برداشت هر جريان است.اين تغيير پارادايم در جريان فقاهتى ـ ولايتى واضح تر و روشن تر ديده مى شود كه به طور مشخص، بحث زوال و انحطاط فرهنگى را مطرح مى كند و بازگشت به اسلام راستين و اسلام ناب محمدى (صلى الله عليه وآله) را چاره مشكل مى داند. پارادايم سوم كه جايگاه مهمّى هم در مجموعه تحولات فكرى ـ فرهنگى اين دوره دارد، مخصوص جريان فقاهتى ـ ولايتى است و شمول و فراگيرى آن از دو الگوى ديگر كمتر است. اين الگو عبارت است از ارائه يك نظريه حكومت در چارچوب اسلام و تلاش براى استقرار عملى آن در عالم خارج. روحانيت شيعه پس از قرنها، نظريه اى ارائه داد كه مطابق آن، اعمال حاكميت و قدرت سياسى مخصوص فقهاى واجدالشّرايط و مأذون از جانب ائمه معصومين عليهم السلام بود; يعنى نوعى مبناى دينى و شيعى مشروعيت مطرح شد كه در واقع، بنياد انديشه انقلاب اسلامى گرديد و جريان فقاهتى ـ ولايتى به دليل همين ابتكار بديع، مؤسس انديشه انقلاب اسلامى تلقى مى شود. سؤال ما اين بود كه تحولات فكرى ـ فرهنگى اين دوره چه تأثيرى بر شكل گيرى انديشه انقلاب اسلامى داشته اند و ساختمان بلند انقلاب اسلامى، مرهون انديشه و تفكر كدام جريان فكرى است؟ فرضيه پژوهش اين بود كه انديشه انقلاب اسلامى بازتاب تحولات فكرى ـ فرهنگى اين دوره و مرهون انديشه جريان فقاهتى ـ ولايتى است. شمول و فراگيرى الگوهاى سه گانه نسبت به جريانهاى فكرى مذكور و نيز سهم هر يك از جريانهاى فكرى در ساختمان انديشه انقلاب اسلامى در نمودار زير ترسيم شده است. اصلاح طلبفقاهتى ـ ولايتىراديكال
احياى اسلام
زوال و انحطاط زاويه انحرافنظريه حكومتزاويه انحراف براى آزمون فرضيه، بين تحولات فكرى ـ فرهنگى دوره 57 ـ1332 و انديشه انقلاب اسلامى رابطه برقرار كرديم.رابطه مذكور مبتنى بر اين پيش فرض بود كه تحولات اجتماعى و انقلابها مسبوق به انديشه و تفكر است و قبل از ظهور واقعى عمليات و فرآيند انقلاب در صحنه عينى جامعه، فراگردهاى ذهنى و عقلى انقلاب اتفاق مى افتد و مبانى فكرى آن در ذهن انقلابيون و رهبران انقلابى شكل مى گيرد.اين فرض تئوريك را در فصل اوّل مورد بحث قرار داديم و با پذيرش واقعيت عينى انقلاب اسلامى سعى كرديم زمينه ها و مقدمات فكرى و ذهنى آن را مورد تأكيد قرار دهيم. در همين راستا،تغيير وتحول فكر را به عنوان شرط ضرورى و لازم انقلاب (اگرچه كافى نباشد) كه مقدّم بر همه شرايط و عوامل عينى و ساختارى است،مطرح كرديم.