ج. ايدئولوژى انقلاب
همان گونه كه گفتيم، ما ايدئولوژى را به لحاظ مفهومى در مقابل تفكر و فلسفه قرار داديم و آن را استنتاجى از يك جهان بينى دانستيم كه مستقل و قائم به ذات نيست. اين تمايز بدين دليل صورت گرفت كه بر نقش تعيين كننده تفكر در انقلاب و تحولات اجتماعى تأكيد كرده باشيم. «تفكر» در اين پژوهش به معناى ديدگاههاى اساسى انسان پيرامون مقوله هاى كلى هستى و انسانى است(2) و مطابق بينش مذهبى ما، چنين تفكرى در شكل گيرى حوادث تاريخى و تحولات اجتماعى، نقش اساسى دارد. همان گونه كه تحولات عصر جديد در غرب، مسبوق به تحولات عميق فكرى بود. اما ايدئولوژى كه يك مقوله غربى و متعلق به عصر جديد است(3)، نسبتى با تفكر و فلسفه ندارد و برخى حتى ايدئولوژيها را به طور كلى نفى فلسفه و تفكر مى دانند.(4) در اين معنى، ايدئولوژى عبارت از توجيه اغراض و مقاصد عملى و راه رسيدن به آنهاست.به عبارت ديگر، ايدئولوژى به معناى دستورهاى كلى سياسى است كه دانسته يا ندانسته بر مبناى فلسفه معينى قرار دارد و يك سيستم فكرى و سياسى را تشكيل مى دهد كه راهنماى عمل است(5) و گروههايى از مردم در فعاليتهاى سياسى ـ اجتماعى خود از قواعد آن پيروى مى كنند. بدين لحاظ، ايدئولوژى استنتاجى از يك انديشه است نه خود انديشه.1. همان، ص 242.2.رسول جعفريان، مرورى بر زمينه هاى فكرى التقاط جديد در ايران، ص 13. 3.سهراب رزاقى سياهرودى، ايدئولوژى و راديكاليسم شيعه در انديشه سياسى معاصر، ص 2. 4. رضا داورى، شمه اى از تاريخ غربزدگى ما، ص 87 . 5. داورى، ناسيوناليسم و انقلاب، ص 55 و 203.