درآمدی بر مبانی فکری انقلاب اسلامی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
ديدگاه، ملى گرايى دكترمصدق به لحاظ مبانى فكرى و نداشتن پيوند ذاتى با اسلام، تفاوتى با ملى گرايى افراطى رضاخان نداشت و مصدق كه خود پرورش يافته و ملهم از ناسيوناليسم رضاخان بود، به همه شئون و مظاهر مليت، از جمله سلطنت به عنوان عامل وحدت ملى و استقلال كشور، كاملا اعتقاد داشت.(1) در نهضت ملى ايران، درست است كه دين در مرحله اى، در كنار ناسيوناليسم بود و آيت اللّه كاشانى در نهضت ملى نقش مهمّى داشت، ولى آيت اللّه كاشانى هرگز حقيقت و اصل ناسيوناليسم را تأييد نكرد و اين حاكى از آن اصل اساسى بود كه «وقتى دين حقيقى مى آيد، تعلقات ديگر مى رود».(2) بر همين اساس، ملت ايران نيز تا مرحله خاصى كه مقابله با استعمار انگليس در ميان بود، با دكتر مصدق و نهضت ملى همراهى كرد و پس از آن، ديگر انگيزه اى براى حمايت و پشتيبانى از دكتر مصدق نداشت. اما همان گونه كه گفتيم، جبهه ملى فقط به ظاهر ناسيوناليسم و حداكثر به جنبه ضداستعمارى آن نظر داشت و نهضت ملى دهه 1320، حول محور نفت منسجم شده بود. به عبارت ديگر، نهضتى صرفاً مادى و سياسى بود كه پشتوانه اى از تفكر و انديشه نداشت و در همان حدّ هم مؤثر افتاد; تا زمانى كه هدف عينى مشخصى همچون ملى شدن نفت در پيش بود، با موفقيت پيش رفت، ولى بعد از آن به بن بست رسيد. نه ارزشها و مقيّدات جامعه و مردم ظرفيت پذيرش حاكميت ملى به مفهوم اروپايى را داشت و نه شاه حاضر بود كه حاكميت را به ملت تفويض كند. بدين لحاظ، حتى اگر كودتاى 28 مرداد هم پيش نمى آمد، نهضت ملى به لحاظ فقدان مبانى نظرى و تاريخى در جامعه، هيچ راه پس و پيش نداشت و احتمالا توسط خود مردم سرنگون مى شد; زيرا ناسيوناليسم پيوند ذاتى با اسلام نداشت و حتى مستلزم نفى آن بود. به همين علت، هيچ گاه ناسيونالسيم در ايران جزو معتقدات توده هاى مردم نبوده است(3) و به دليل همين ناسازگارى بين اسلام و ناسيوناليسم، در آزمايش واقعى قدرت بين مذهبى ها و ناسيوناليستها، همواره حمايت مردمى به سمت مذهبى ها بوده و موجب غلبه آنها شده است.