درآمدی بر مبانی فکری انقلاب اسلامی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
يكى از لوازم ضرورى ناسيوناليسم، همان گونه كه گفتيم، دمكراسى و ليبراليسم است و مقدمات و پيش نيازهاى چنين مسايلى در ايران موجود نبود و مردم هنگام ورود به صحنه نهضت ملى، نه براى تحقق دمكراسى و ليبراليسم و نه به فرمان جبهه ملى، بلكه صرفاً براى يك مبارزه و جهاد شرعى با دشمن خارجى و به دستور رهبران مذهبى، بخصوص آيت اللّه كاشانى به ميدان آمده بودند و هيچ گاه ادعاى قانونگذارى و حاكميتى نداشتند. بدين لحاظ، مى توان عمده ترين نقش و تأثير جبهه ملى و دكتر مصدق را تخفيف درجه استبداد و دفاع از برخى آزاديهاى فردى و اجتماعى، حقوق بشر و قانون اساسى دانست.(1) جبهه ملى با آن افق كوتاه و شعارهاى بدون پشتوانه نظرى و نيز محروميت از پايگاه مردمى نمى توانست طرحى از يك نظام سياسى و حكومت ارائه دهد كه جايگزين نظام موجود شود. به عبارت ديگر، نهضت ملى يك نهضت سياسى و اصلاحى بود كه با روش سياسى و در چارچوب قانون اساسى و با كمك افكار عمومى جهانى،(2) بخصوص كمك امريكا(3) مى خواست مبارزه كند; بدين معنى كه فاقد اهداف، آرمان ها و شعارهاى متعالى بود و انديشه انقلابى ارائه نمى داد و به دنبال تأسيس نظام سياسى جديد نبود. بنابراين، ملى گرايى و ناسيوناليسم به مفهوم آزادى و دمكراسى، بعد از عصر رضاخان رشد كرد و با كودتاى 28 مرداد افول نمود و آغاز و انجام آن در ظهور و سقوط دكتر مصدق خلاصه شد.(4) در دوره بعد از مصدق ديگر ملى گرايى بيشتر يك نام افسانه اى باقى ماند. اساساً ملى گرايى به عنوان يك جريان سياسى نتوانست در ايران نهادينه شود و پا بگيرد; امّا شكل ديگرى از اين جريان با تجديد نظر در اصول و اهداف و تاكتيكها، در دهه 1340 پا گرفت كه از سوى عناصر مذهبى تر مليون و در قالب «نهضت آزادى ايران» بود كه در فصلهاى آينده مورد بحث قرار خواهد گرفت. شكست ناسيوناليسم و تجربه ناموفق نهضت ملى، گذشته از آشتى ناپذيرى بين اسلام