درآمدی بر مبانی فکری انقلاب اسلامی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
آداب و ارزشهاى غربى تحت عنوان علم جديد بود. اولين كسانى كه در مقابل اين ايدئولوژيها و جريانها ايستادند و از ديانت و جامعيت اسلام دفاع كردند، روحانيون بودند; منتهى در شرايط خاص اين دوره، با اينكه به جامعيت اسلام قايل بودند و حكومت اسلامى را مى خواستند، طرح و برنامه اى براى حكومت نداشتند(1) و بر همين اساس هم، نهضت مشروطيت كه به رهبرى روحانيت و با هدف تأسيس «عدالتخانه» و رفع ظلم و ستم پادشاه شروع شده بود، به دست روشنفكران و تحصيل كردگان فرنگ ديده افتاد و به «مشروطه» و لوازم آن مانند نظام پارلمانى و ديوانسالارى تغيير جهت داد.(2) روحانيت در مقابله با اين ايدئولوژيها و آراى جديد، به تعليم و تربيت معنوى كوشيد و تمام سعى علمى و عملى خود را براى حفظ دين و تمهيد مقدمه و تجديد عهد دينى، در عالمى كه همه راهها به نفى ديانت ختم مى شد، به كاربرد(3) و هيچ گاه سعى نكرد كه در نزاعهاى عصر جديد وارد شود. در مقابل جريانى از روشنفكران كه انديشه غربى را با تمام مظاهر آن قبول مى كردند، در عصر مشروطه ديدگاهى وجود داشت كه انديشه غرب و نيز جهان بينى و دستورالعمل هاى حقوقى، سياسى و اخلاقى آن را به عنوان تبعات تمدن غربى نفى مى كرد و به پذيرش نوعى تفكر دينى محض قايل بود.(4) به عبارت ديگر، متفكرين شيعه در جريان انقلاب مشروطه به اين نتيجه رسيدند كه نمى توانند به نيازهاى دمكراتيك عصر جديد لبيك گويند.(5) شيخ فضل اللّه نورى چنين ديدگاهى داشت و بر همين اساس، هيچ گاه مشروطيت موجود را نپذيرفت و به مبانى آن خدشه وارد ساخت; زيرا مبانى آن را ديدگاههاى غرب در مورد هستى، انسان و جامعه و در يك كلمه اومانيسم و اصالت تجربه مى دانست كه با انديشه اسلامى سازگار نبود. شيخ فضل الله نورى با درك خطرى كه بهوسيله اصول و مبانى مشروطيت متوجه دين