درآمدی بر مبانی فکری انقلاب اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

درآمدی بر مبانی فکری انقلاب اسلامی - نسخه متنی

محمد شفیعی فر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خود و جامعه كمال مطلوب خود فراخوانند.(1) تا مقطع كودتاى 28 مرداد 1332 سه جريان عمده فكرى سكولاريسم عصر مشروطه، ملى گرايى، ماركسيسم ـ لنينيسم را همراه با اصول تفكرات و انديشه هايشان طرح كرديم. در مقابل همه آنها كه مبتنى بر بينشها و تفكرات غيرمذهبى بودند، يك جريان اسلامى وجود داشت كه در موضع دفاعى و انفعالى بود و به دفع حمله هاى سه جريان مذكور به حريم انديشه اسلامى مى پرداخت.

هيچ كدام از جريانهاى چهارگانه مذكور، ورودى فلسفى و نظرى در مشكل جامعه (مطابق بحث پژوهش) نداشتند; سه جريان عمده و مسلط اين دوره، ايدئولوژيها و آموزه هايى وارداتى و از تبعات تجدّد بودند و مبلغين آنها، بدون انديشه و تفكر و بدون درك مبادى و مبانى آنها، صرفاً آنها را تقليد كرده بودند و از آنها به عنوان يك دستورالعمل سياسى ـ اجتماعى ـ حقوقى استفاده مى كردند و اهل تفكر به معناى فلسفى كلمه نبودند. بر همين اساس، همه آنها دچار نوعى التقاط و تعارض درون منطقى بودند و با مبانى فرهنگى، تاريخى و مذهبى ايران سنخيت و تجانس نداشتند و بالتبع پايگاه مردمى و مقبوليت اجتماعى نيافتند تا در صحنه سياسى ـ اجتماعى منشأ اثر شوند. جريان اسلامى هم در حالت انفعالى بود و طرحى اساسى ارائه نداد.

از سوى ديگر، همه آنها دو جزء اساسى انديشه انقلاب، يعنى نفى نظام موجود به طور

كامل و ارائه يك نظام ايده آل آينده را فاقد بودند. هيچ يك از چهار جريان مذكور، اساس نظام سلطنتى را به طور كامل نفى نكردند و در چارچوب قانون اساسى و اصول مشروطه مبارزه سياسى مى كردند. بر همين اساس، هيچ يك طرحى از حكومت آينده هم ارائه ندادند تا مورد تبعيت پيروان آنها قرار گيرد كه اين نقص ناشى از ضعف و كاستى در مبادى نظرى و فلسفى آنها بود.

دو ويژگى اساسى، در جريان هاى فكرى اين دوره قابل تشخيص است كه مايه تمايز آنها با جريانهاى فكرى بعد از 1332 مى شود; ويژگى اول اين بود كه اساس مباحثه سياسى (plitical discoure) در اين دوره، عقب ماندگى و دورماندن از قافله تمدن بود. سه جريان مسلط اين دوره، مشكل اساسى ايران را عقب ماندگى مى دانستند و نوگرايى و ايجاد يك نظام سياسى متمركز را به عنوان راه حل آن پيشنهاد مى كردند. در واقع، چگونگى مدرنيزه كردن ايران، حرف اول و آخر تمام جريان هاى فكرى اين دوره است; سكولاريسم عصر مشروطه، اصلاحات عصر رضاخان، سياست ملى گرايى دكتر مصدق و حتى سياستهاى مخالفتى حزب توده، همه براى چيره شدن بر عقب ماندگى بود.(2)

اين نحوه نگرش نسبت به مشكل جامعه و چاره جويى براى رفع عقب ماندگى كه از اواسط قرن سيزدهم شمسى به مدت يك قرن، پارادايم مسلط تفكر در ايران بود، از دهه 1330 به بعد كم كم عوض شد. اين فهم و تشخيص غلط از مشكل جامعه و نيز راه حل آن كه به مفهوم «غربى شدن» در فكر و عمل و اخلاق بود، به فقدان مبانى نظرى و فكرى جريانهاى مذكور برمى گردد. جريانهاى فكرى اين دوره، به لحاظ تقليد از ايدئولوژيهاى بيگانه، ناگزير به اقتباس تبعات و نتايج تمدن غرب بودند و و بدين لحاظ، به مدرنيسم كه پوسته ظاهر تمدن غرب بود، متوسل شدهبودند.

ويژگى دوم اين دوره، تسلط بينشها و تفكرات غيرمذهبى و سكولار بود; به عبارت ديگر، الگوى مسلط فكرى، انديشه هاى غيرمذهبى بودند و جريان اسلامى، يك حالت دفاعى و انفعالى داشت و به تعرضات آنها پاسخ مى داد. جريانهاى مسلط اين دوره، با اخذ و اقتباس ايدئولوژيها و آموزه هاى بيگانه و التقاط آنها با برخى از افكار مذهبى، تركيب نامتجانس و ناهمگونى درست كرده و قصد تطبيق آن را بر جامعه مذهبى داشتند. آنها در يك رقابت و چالش عظيم به مقابله با انديشه هاى مذهبى برخاسته و به جامعيت اسلام به عنوان يك برنامه كامل براى زندگى اجتماعى تعرض مى كردند; آنها حتى عقب ماندگى ايران را ناشى از پاى بندى به برخى اعتقادات مذهبى مى دانستند و جريان اسلامى هم فقط در ردّ اين اتهام مى كوشيد. اما از دهه 1330، اين ويژگى هم معكوس مى شود و انديشه مذهبى، الگوى مسلط فكرى مى گردد. كودتاى 28 مرداد 1332 خط پايانى بر انديشه ها و جريانهايى بود كه نه بر مبناى اقتضائات تاريخى، فرهنگى و ارزشى جامعه، بلكه براساس تقليد، بدل سازى شده بودند و انديشه اى عميق و بنيادى براى زندگى اجتماعى ارائه ندادند. معارضه جويى اين ايدئولوژيهاى وارداتى در برابر توانمندى و كارايى اسلام به عنوان يك مكتب جامع، انگيزه اى قومى براى پرداختن به انديشه و تفكر اسلامى بود(3) و عدم موفقيت جريانهاى غيرمذهبى، عملا راه را براى طرح اين انديشه ها بازكرد به گونه اى كه از دهه 1330 به بعد، پارادايم غالب را انديشه ها و تفكرات اسلامى تشكيل مى داد.

بنابراين در جريانهاى فكرى بعد از 1332، هر دو ويژگى مذكور، تحول مى يابند و اين تحول، دالان ورودى انديشه انقلاب اسلامى است كه در شرايط مساعد تاريخى دهه 1340 با يك تحول ديگر همراه مى شود و انقلاب اسلامى را شكل مى دهد.

كودتاى 28 مرداد 1332، علاوه بر اثبات شكست جريان ملى و ناسيوناليستى، خط بطلانى بر اتحاد ميان جناح ملى و مذهبى كشيد و از آن پس هيچ گاه مذهبيون در صدد اتحاد با ملّيّون برنيامدند. اندكى پس از كودتا، جريان ماركسيسم و حزب توده نيز به بن بست رسيد و ديگر زمينه فعاليت آن چندان فراهم نشد، جريان روشنفكرى سكولار هم كه با شكست مشروطه از ميدان خارج شده بود. در چنين شرايط كه عصر بدنامى چپ ها و ناسيوناليستها(4)و بحران نظرى و عملى آنها بود، جريان اسلامى به عنوان تنها آلترناتيو مسلّم به كرسى نشست. پس از اينكه همه ايدئولوژيها و انديشه هاى تازه از راه رسيده، خود را آزمايش كرده و به بن بست رسيده بودند، اينك نوبت جريان اسلامى بود كه تجربه خود را بيازمايد. گفتارهاى آتى پژوهش حاضر، به اين تجربه جديد اختصاص خواهد داشت.

1. منوچهر محمدى، پيشين، ص 104.

,idabamjan henasfa .

tic.po .502 - 302 .pp ,

3. حميد عنايت، پيشين، ص 167.

, idabamjan henasfa.

tic.po .312 .p ,


/ 287