درآمدی بر مبانی فکری انقلاب اسلامی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
2. اسلام انقلابى به عنوان ايدئولوژى;بعد ديگر التقاط سازمان مجاهدين در شيوه هاى برخوردى و مبارزاتى تحت عنوان جهت گيريهاى انقلابى و راديكال نمود مى يابد كه بيشتر حالت تاكتيكى دارد. اين بعد، زمينه ها و ريشه هايش را در انديشه هاى آيت الله طالقانى مى جويد، برخلاف بعد قبلى كه به طور عمده تحت تأثير علم گرايى بازرگان بود. مجاهدين تحت تأثير انديشه هاى طالقانى(28) به اين باور رسيده بودند كه اسلام دين عدالت اجتماعى، مبارزه سياسى و سازگار با مقتضيّات هر عصرى است و همين امر، آنها را به سمت تأكيد بر مفاهيم جهاد، دفاع و مبارزه، و همسان خواندن آنها با مبارزه انقلابى عليه سيستمهاى سرمايه دارى سوق مى داد. به عبارت بهتر، آنها علم مبارزه را منحصر در ماركسيسم مى دانستند و معتقد بودند كه بدون چنين «علمى» هيچ انقلاب و مبارزه اى به ثمر نمى رسد و لذا خود را مجهز به ماركسيسم كرده بودند(29)، امّا چون مى دانستند كه در جامعه اسلامى، امكان اتكا به غيراسلام نيست، سعى مى كردند با ايجاد پل ارتباطى بين اسلام و ماركسيسم، هم جامعه اسلامى را داشته باشند و هم ماركسيسم جهانى را. بدين لحاظ مفاهيم قرآنى و اسلامى مبارزه و جهاد را بر مبارزه طبقاتى عليه سرمايه دارى تطبيق مى دادند. گسترش و نفوذ فرهنگ ماركسيستى در فضاى دهه 1340 و اوايل دهه 1350، موجب شده بود كه سازمان، بخشى از عقايد اسلامى را كه هم جهت با اصول و انديشه هاى ماركسيستى مى نمود (البته با تفسيرهاى رايج)، مورد تأكيد و آموزش بيشترى قرار دهد و بقيه عقايد را مسكوت بگذارد.(30) در زمينه ايدئولوژى، اساس كار سازمان بر تفسير قرآن و نهج البلاغه بود و ازجزوه هاى آموزشى «ساخته» خود نيز استفاده مى كردند. جزوهايى مانند شناخت، تكامل ، راه انبياء راه بشر و نيز برخى كتابهاى بازرگان، طالقانى، سحابى، محمد بهزاد، جان نفر، او پارين، ماكس پلانگ، مائو، ژرژ پليستر، استالين نيز مبناى آموزش ايدئولوژيك سازمان بود.(31) در جزوه هاى آموزشى سازمان بر ايدئولوژى انقلابى، خط راستين انبيا وتوحيد واقعى تأكيد مى شد و اين امر حاكى از آن بود كه «ايدئولوژى اسلامى» مورد نظر سازمان، طرز تفكر و عقيده خاصى بود كه با اسلام و شريعت موجود تفاوت اساسى داشت. سازمان مجاهدين خلق، اسلام آن دوره را خالى از هرگونه جنبه اصولى و انقلابى مى دانست كه عملاً عامل بى تحركى و رضا به قضا و قدر شده بود. همچنين، ضعفهاى حوزه علميه و روحانيت را به اندازه اى مى دانست كه نمى شد اميدى به اسلام به عنوان عامل حركت داشت. آنها حتى حركت امام خمينى را نيز قادر به ايجاد دگرگونى و انقلاب در جامعه اسلامى نمى دانستند(32) بر همين اساس، مبارزه جدّى عليه امپرياليسم را مبتنى بر يك ايدئولوژى انقلابى از نوع اسلام راستين مى دانستند كه دينى اجتماعى، حركت خيز و مسئوليت پذير (نه انزوانشينى و ديرنشينى) بود و به جامعه اى عارى از ظلم و ستم و آزاد منجر مى شد. سازمان، عدم تحقق چنين جامعه اى را در آن شرايط، شاهد مدعاى عدم حاكميت اسلام اصيل و راستين تلقى مى كرد و بدين لحاظ، معتقد بود كه اسلام را بايد از خرافه ها و پيرايه هاى عارضى پاك كرد و به ايدئولوژى و فرهنگ، مسلح ساخت. آنها روحانيت شيعه را علاوه بر اينكه قادر به چنين «پروتستانتيسمى» نمى دانستند، آن را باعث تعميق انحرافات موجود در دين قلمداد مى كردند(33) و خود را مسئول انجام چنين رسالتى مى دانستند. سازمان براى انجام رسالت خود در ايجاد يك پروتستانتيسم اسلامى، به سراغ قرآن و نهج البلاغه رفت و تفسير قرآن را بر اساس استنباطهاى خود انجام داد و از ورود در احاديث و روايات پرهيز كرد.(34) سازمان براى توجيه ماركسيسم گرايى خود، بين دو نوع اسلام تمايز ايجاد مى كرد و معتقد بود كه اسلام سنتى در دنياى جديد به كار نمى آيد، بايد به اسلام انقلابى توسل جست كه اصول ديالكتيك و تكامل را مى پذيرد(35) و بر همين اساس، اسلام انقلابى، انديشه اى درست است و غير از آن، اسلام ارتجاعى و سنتى و متحجّر. جالب است كه سازمان برداشت خود را جهان بينى اسلام انقلابى و مترقى مى دانست، نه ماركسيسم.(36) سازمان حتى برخى از علما و روحانيون را به اتهام عدم درك صحيح اسلام انقلابى تخطئه مى كرد كه همپاى علوم و پيشرفتهاى علمى و فنى پيش نرفته و باعث انحراف و انحطاط مسلمين شده اند.(37)