درآمدی بر مبانی فکری انقلاب اسلامی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
تعبيرهاى غيرفلسفى طرح كرده و موجب ابهامها، خطاها و اشتباهها شده اند. مانند ماركس و پيروان وى و همين طور مخالفانش كه بحث مربوط به حوزه حقوق و اخلاق را در جامعه شناسى طرح كرده اند. آنچه در علوم اجتماعى تحت عنوان اصالت فرد يا جامعه مطرح است، موجب بوجود آمدن دو مكتب عمده فردگرايى و جامعه گرايى شده،(1) اصالت به مفهوم فلسفى كلمه است. براين اساس، بحث از اصالت فرد يا جامعه بحثى فلسفى است نه جامعه شناختى; زيرا جامعه شناسى و هر علم ديگرى، وجود جامعه را مسلم فرض مى كند و به بحث در احوال آن مى پردازد و كارى به اثبات وجود موضوع خودش (جامعه) ندارد. علاوه بر اين، مفاهيم عمده اين بحث، مانند وجود وحدت، تركيب، اتحاد و اصالت(2) همه مفاهيم فلسفى اند نه جامعه شناختى. بنابراين تحقيق و اظهارنظر راجع به اصالت فرد يا جامعه، مستلزم ورود به قلمرو فلسفه (فلسفه جامعه شناختى) است.(3) 2. گرايش هاى جامعه گرا و فردگرا;كسانى كه به اصالت فلسفى جامعه معتقدند، روى خصيصه جمعى پديده ها تأكيد دارند و جامعه را واقعيتى عينى تلقى مى كنند كه متمايز از افراد تشكيل دهنده آن است و آثار و خواصى غير از افراد انسانى دارد. در ديدگاه اينان، جامعه واقعيتى اصيل دارد و فرد جز از واقعيت تبعى برخوردار نيست. صاحبان اين گرايشها غالباً وارثان هگل هستند و تعداد زيادى از دانشمندان و فلاسفه دو قرن اخير غرب و نيز بسيارى از بنيانگذاران جامعه شناسى به اين نظريه ها گراييده اند. همه اين گرايشها در كنار اختلافهاى احتمالى، به «تركيب و وحدت حقيقى» جامعه اعتقاد دارند.(4) اعتقاد به وجود حقيقى و اصالت فلسفى جامعه، آثار و تبعاتى دارد كه بايد به آن ملتزم بود; زيرا اگر جامعه وجود حقيقى داشته باشد، در آن صورت از لحاظ ماهيت، با جمادات، نباتات، حيوانات و انسانها متفاوت است و آثار و خواص ويژه اى دارد و قوانين