درآمدی بر مبانی فکری انقلاب اسلامی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
ويژه اى نيز بر آن حاكم است كه بايد مستقلا موضوع شناخت واقع شود.(1) بر همين اساس، جامعه گرايان، ميان روانشناسى و جامعه شناسى تمايز قايل مى شوند و معتقدند كه هيچ يك از پديده هاى اجتماعى را نمى توان با تحليل رفتار انسانى توجيه و تبيين كرد. بدين لحاظ، روانشناسى را نيز علم حقيقى نمى دانند و اگوست كنت با همين استدلال، روانشناسى را از حوزه علوم و معارف بيرون برد و در طبقه بندى خودش از علوم، آن را اصلا منظور نكرد. دوركيم از مهم ترين جامعه شناسانى است كه ماهيت فرد و جامعه را از دو سنخ متفاوت مى داند و معتقد است كه فرد و جامعه نمى توانند علت يكديگر قلمداد شوند. به اعتقاد وى علت هر پديده اجتماعى، هميشه يك پديده اجتماعى ديگر است و نه يك پديده روانى ـ فردى(2) بر همين اساس، تبيين پديده هاى اجتماعى بهوسيله پديده هاى روانى را تبيينى نادرست مى داند. گرايش هاى فردگرا بر خصيصه فردى پديده هاى اجتماعى تأكيد مى كنند و مى گويند فقط «فردها» هستند كه مى انديشند و عمل مى كنند و جامعه ها و گروهها، به خودى خود هيچ واقعيتى ندارند و چيزى جز افراد و اشكال ارتباطات و مناسبات ميان افراد نيستند. در واقع، فقط انسانهاى منفرد وجود دارند كه به مجموع آنها «جامعه» گفته مى شود. ولى مطلب مهم اين است كه تركيب افراد و تأثير و تأثرات آنان در جامعه، تركيبى حقيقى نيست تا بتوان جامعه را واحدى حقيقى دانست.(3) بدين لحاظ، فشار وارد بر فرد از سوى جامعه، چيزى جز تأثير ديگر افراد جامعه بر يك فرد خاص نيست. به طور خلاصه در ديدگاه فردگرا فعل و انفعالهاى ميان انسانها چيزى واقعى و قائم به خود انسان ها و از آثار آنان تلقى مى شود و متقابلا جامعه، مركب واقعى و واحد حقيقى محسوب نمى شود كه خواص و آثار از خود داشته باشد. بر همين اساس، اين ديدگاه همه پديده هاى اجتماعى را قابل تبيين و توجيه روانشناسى مى داند.