درآمدی بر مبانی فکری انقلاب اسلامی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
است(1) و متقدمان هم بر اين اساس، هميشه بحث سياست را از مقدمات فلسفى استنتاج مى كردند. گرچه ممكن است ايراد گرفته شود كه عصر فلسفه سياسى به پايان رسيده و متعلق به يونان باستان است; ولى بايد گفت كه باز هم بشريت در مرحله بازگشت به فلسفه سياسى است و علاوه بر اين، ما قصد ورود و بحث در فلسفه سياسى و مسايل آن نداريم و صرفاً مى خواهيم بر اين امر تأكيد كرده باشيم كه عمل در حوزه سياست و اجتماع، بدون مبانى فكرى نيست و پشت هر عمل و اقدام اجتماعى، انديشه اى پنهان است كه آن عمل را هدايت مى كند. وجه ديگر تأكيد ما بر مبادى فلسفى و نظرى امور، استفاده از نتايج معرفت شناختى آن است; وقتى مى گوييم مشكلات جامعه بايد در چارچوب فلسفه طرح شود و پاسخ به اين مشكلات، پاسخى فلسفى است،(2) با طرح اين معنى مى خواهيم از شيوه هاى جامعه شناختى و تاريخى اعراض كنيم و بر اين اصل تأكيد كنيم كه فكر و انديشه ناب، با وجود رابطه با دورانهاى تاريخى، قائم به ذات بوده، محصول تعقل و جدل ذهنى متفكر و خلاّق است(3) و نمى توان انديشه را تا حد نازل ايدئولوژيهاى جامعه شناسانه فروكاست.(4) متأسفانه ايدئولوژيهاى جامعه شناسانه چنان سيطره اى در جهان سوم دارند كه توان انديشيدن غير جامعه شناختى را غيرممكن ساخته است.(5) در حالى كه همين جامعه شناسى در غرب مبتنى بر مبادى و مقدمات فلسفى و جزئى از بناى عظيم تمدن غرب بود و متجدّدان ما كه علاقه اى به فلسفه و تفكر نداشتند، بدون توجه به مبادى