درآمدی بر مبانی فکری انقلاب اسلامی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
فلسفى و نظرى تمدن غرب به اخذ و اقتباس ظواهر آن پرداختند و جامعه شناسى را هم كه فرآورده تمدن غرب بود، به جاى تفكر، مصرف كردند. به عنوان يك نمونه كلاسيك از تأمل نظرى، مى توان از افلاطون و همين طور فارابى در جهان اسلام ياد كرد كه منظومه يا دستگاهى از انديشه ارائه كردند كه بحث در مورد سياست و جامعه نيز در متن آن منظومه قابل طرح بود. در نزد افلاطون و فارابى، صرف نظريه پردازى سياسى مطرح نبود، بلكه آنها طرح پرسش هاى مربوط به شهر و مدينه را از مجراى بحث فلسفى امكان پذير مى دانستند و سياست مدن را در افق فلسفه وجود، طرح مى كردند.(1) پيوند ميان فلسفه و سياست، همان است كه به عنوان پيوند ميان نظر و عمل مطرح كرديم و گفتيم كه در قلمرو سياسى ـ اجتماعى، بايد اين رابطه برقرار باشد و انديشه به عمل و حيات اجتماعى انسان، متصل و مرتبط شود. عمل سياسى، احتياج به پشتوانه فكرى و نظرى دارد و انديشه و تفكر نيز به مدد عمل سياسى به واقعيت مى پيوندد و استوار مى شود. اگر بخواهيم آگاهانه وارد زندگى سياسى ـ اجتماعى شويم و حضور فعال داشته باشيم، لاجرم بايد طرح و انديشه اى براى آن داشته باشيم و «تصوير جامعى» از آن براى خود ترسيم كنيم. آنچه اين تصوير جامع و بينش همه جانبه از زندگى سياسى را براى ما فراهم مى كند، تأمل نظرى و فلسفى است كه به منزله يك نقشه جغرافيايى به ما مى گويد در كجا هستيم و چه راهى ما را به مقصد مى رساند. توماس اسپريگن، براى نظريه سياسى چنين كار ويژه اى قايل است،(2) ولى با اندكى تسامح مى توان مطلق كار نظرى را داراى چنين كار ويژه اى دانست. تأمل نظرى و فلسفى در جامعه، تلاشى است براى «سازمان دهى دوباره و بازسازى انتقادى باورهاى يك فرهنگ»(3) و بحران هاى موجود در جامعه مى توانند نقطه عزيمت