درآمدی بر مبانی فکری انقلاب اسلامی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
اين تحول عظيم در غرب بهوقوع پيوست و كشور ما نيز تحت تأثير اين موج قرار گرفت، اما تاريخ تجدّد ما، به تعبيرى در تاريخ منورالفكرى و روشنفكرى خلاصه مى شود(1) كه عين سياست زدگى، اعراض از تفكر، علم زدگى و قيل و قالهاى روشنفكرانه در باب آزادى، دمكراسى و استثمار، نزاعهاى سطحى در مورد ادبيات كهنه و نو، تنزل فلسفه به ايدئولوژى، منحل شدن علم و تحقيق در پژوهشهاى نااستوار ادبى و تاريخى است. بر همين اساس، رضا داورى پس از بررسى وضع تفكر متجدّدان، نتيجه مى گيرد كه دوره صد ساله تجدّد ما، «وضع دورى از تفكر» است و مناسبتى با تفكر ندارد. به عبارت ديگر، چيزى كه از تجدد نصيب ما شد، ظهورات و تجليات بيرونى و روبنايى آن بود و ما بدون توجه به مبادى نظرى و پشتوانه فكرى دنياى جديد، صرفاً فرآورده ها و نتايج ملموس آن را در عرصه پيشرفتهاى فنى و تكنولوژيك مصرف كرديم. از آنجا كه علل و مبادى اين پيشرفتهاى فنى بر ما روشن و شناخته نبود، عجيب نيست كه به مدت يك قرن، در نتيجه اين برداشت غلط و سطحى از تجدّد، در پى نوسازى و نوگرايى بوديم و تصور مى كرديم كه عصر جديد يعنى مدرنيزه شدن و يا خيلى ساده و راحت، يعنى غربى شدن از فرق سر تا نوك پا.(2) در حالى كه تجدّد تفكرى بود در ماهيت و طبيعت دوران جديد و لوازم و الزامات آن، نه صرف نوسازى و نوگرايى.(3) تمدن غربى و از جمله پيشرفت هاى فنى و تكنولوژيك آن و نيز سياست آن، شأن و جلوه اى از حقيقت تاريخ جديد است و اين جلوه هاى ظاهرى و بيرونى وقتى به ما رسيد، از عقل و خرد كه باطن آن بود، جدا افتاده و مايه وحدت و انسجام خود را از دست داده بود(4) و ما با پذيرش قهرى و نسنجيده آثار تجدّد، به غرب زدگى رسيديم. به عبارت ديگر، ما پارادايم جديد را با فرآورده هاى آن اشتباه گرفتيم و بى آنكه در تكوين آن دخالتى داشته باشيم، يا حتى مبادى و مبانى نظرى آن را بدانيم، روبناها و فرآورده هاى آن را به طور سطحى و پراكنده اخذ كرديم و از تبعات و زيانهاى آن نيز بهره مند شديم.