درآمدی بر مبانی فکری انقلاب اسلامی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
از اواسط قرن نوزدهم به مدت يك قرن، تمام سياستها و اولويتهاى ايران بر محور رفع عقب ماندگى جامعه دور مى زد كه اغلب راه حل آن نيز، نوگرايى تلقى مى شد. در دوره مشروطه، مشروطه خواهان ليبرال و حتى برخى روشنفكران مذهبى و گروههاى كوچك اجتماعى، عقب ماندگى را مشكل اصلى ايران تلقى كرده، راه حل آن را رسيدن به غرب مى دانستند. از ديدگاه متفكران اين دوره، عقب ماندگى ايران يك مسئله داخلى تلقى مى شد كه به بى كفايتى حكومت قاجار و عدم تمايل توانگران به تغيير اقتصاد از سيستم كشاورزى به صنعت مربوط بود و نه عوامل خارجى.(1) استفاده اى كه از بحث تجدد و نوگرايى در اين زمينه مى شود، آن است كه دسته بندى و گونه شناسى جريانهاى فكرى ايران در قرن بيستم، تنها پس از بررسى مقوله يا مقوله هايى معنى پيدا مى كند كه به نحوى سير تحولات تاريخى، سياسى، اجتماعى و فكرى ايران را تحت تأثير قرار داده و به جهت خاصى سوق داده است. تجدد و نوگرايى از مقولاتى است كه محل نزاع نحله هاى فكرى مختلف ايران در قرن بيستم بوده و عرصه تفكر و عمل سياسى اجتماعى ايران را در اين سده به محل رقابت جريانهاى مختلف فكرى، براساس برداشتهاى متفاوتشان از «مسأله و مشكل» جامعه تبديل كرده است. در واقع عكس العمل جامعه در قبال موج جديد تمدن غربى مى تواند مبنايى براى تمايز بين جريانهاى عمده فكرى ايران قرار گيرد. بر اين اساس، چهار جريان عمده فكرى تا كودتاى 28 مرداد 1332 قابل تشخيصاست.