درآمدی بر مبانی فکری انقلاب اسلامی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
اين متجددان، بخصوص شريعت را متصف به صفات تمدن جديد مى خواستند و روح دينى را وسيله تجددخواهى كرده بودند.(1) به دليل اينكه اين جريان فكرى، مشكل اصلى ايران را عقب ماندگى مى دانستند، براى جبران آن و رسيدن به پيشرفتهاى تكنولوژيك همانند غرب، به نوسازى و نوگرايى و علم جديد متوسل شده بودند و بدين ترتيب، نوعى ظاهر موجّه و مردم پسند هم به تلاش هاى خود مى دادند. البته برخى معتقدند كه اين رويكرد به غرب و اقتباس علم و عقل از آن، نه تابع اراده و ميل يا تفنّن متجددان، بلكه امرى قهرى و خارج از اراده بود و قهر تمدن غربى، ما و ديگران را به مسير تبعيت از آداب و مناسبات غربى انداخت.(2)متجدّدان ما از گذشته خود بريده و آن را دوره جهل و بى خبرى مى دانستند و آينده را نيز در ظاهر تاريخ غرب مى ديدند و به همين دليل به جاى تفكر و انديشه، مجبور به تقليد شدند. احتمالا همين غيراختيارى بودن، موجب شده كه مخالفت و بى اعتنايى به مظاهر تجدد، نتواند جلوى ورود آن را بگيرد. امّا چيزى كه در اين ميان وجود داشت اين بود كه نه تقليد و اقتباس ما از غرب و نه مخالفت با آن، هيچ كدام ناشى از آگاهى از ذات و ماهيت علم و تمدن غرب نبود(3) و به همين دليل پس از صد سال تجربه به آنچه گمان مى كرديم مى رسيم، نرسيده ايم. متجددان دوره قاجار، فقط چشم ظاهر ما را به روى ظاهر تمدن غرب و عقل معاش آن بازكردند و از آن به بعد، چشم بصيرت كه مُدرك معانى كلى است، تيره شد. بدين لحاظ، داورى معتقد است كه بى اعتنايى امروزى ما به علم و دانش، بى اعتمادى و بى اعتقادى، بى نشان شدن مهر و معرفت و نزاع و قيل و قالهاى بيهوده و بر سر هيچ و پوچ، به اين سابقه تاريخى و وضع ما در مقابل غرب باز مى گردد.(4)