بیشترلیست موضوعات پيش گفتار مقدمه طرح پژوهش بيان مسأله منابع موجود 1. منابع داخلى 2. منابع خارجى بررسى توصيفى فصل اول :مباحث نظرى و معرفت شناختى مقدمه گفتار اوّل: انقلاب و تحولات اجتماعى الف. مفهوم اجتماعى انقلاب ب. مفهوم سياسى انقلاب ج . تعريف انقلاب براساس ويژگى ها پيشگفتار گفتار دوم : منشأ تحولات اجتماعى الف. علت و عليّت ب. منشأ تأثير ج. اصالت فرد يا جامعه؟ د. روش شناسى هـ . انسان و محتواى باطنى گفتار سوم : مبانى فكرى و نظرى انقلاب الف. تأمل نظرى و فلسفى ب. مكتب فكرى انقلاب ب. مكتب فكرى انقلاب ج. ايدئولوژى انقلاب د. مبانى فكرى انقلاب اسلامى هـ . مدل آرمانى انديشه انقلاب اسلامى خلاصه و جمع بندى فصل دوم : جريانهاى فكرى ايران از نهضت تنباكو تا نهضت ملى مقدمه مقدمه گفتار اوّل: جريان اصلاح طلب روشنفكران سكولار الف. انديشه ها و اصول فكرى الف. انديشه ها و اصول فكرى ب. مصاديق شخصيتى ج. غربزدگى و باستانگرايى د. منشأ و خاستگاه فكرى گفتار دوم : ناسيوناليسم و ملّى گرايى الف. ناسيوناليسم ايرانى ب. نوگرايى فرهنگى ج. اسلام و ناسيوناليسم د. ملى گرايى هـ . اسلام و ملى گرايى گفتار سوم : ماركسيسم و حزب توده ج. سرانجام حزب توده الف. موضع گيرى در مقابل غرب ب. آيت اللّه مدرس و استبداد و فرنگى مآبى خلاصه و جمع بندى فصل سوم : جريانهاى فكرى التقاطى ايران57 ـ 1332 مقدمه گفتار اوّل : كليّات گفتار دوم : جريان التقاطى اصلاح طلب ب. شيوه سياسى مبارزه گفتار سوم : جريان التقاطى راديكال خلاصه و جمع بندى گفتار اوّل : تأمل نظرى و فلسفى 1. امام خمينى و احياى فكر اسلامى 2. علاّمه طباطبايى و مبانى فلسفى 3. استادمطهرى و بسط تفكر اسلامى 1. جمعيت مؤتلفه اسلامى 2. حسينيه ارشاد گفتار دوم : تحوّلات اوايل دهه 1340 گفتار سوم : نفى وضع موجود گفتار چهارم : ترسيم جامعه كمال مطلوب خلاصه و جمع بندى خاتمه الگوى فكرى حاكم احياى اسلام آگاهى و اراده انسانى مبانى فكرى انقلاب اسلامى جريان فكرى فقاهتى ـ ولايتى استنتاج موضوعى تمدن بزرگ اسلامى يافته هاى پژوهش منابع فارسى منابع لاتين توضیحاتافزودن یادداشت جدید
مهران كامروا(32) در همين راستا به يك جريان مهم روشنفكرى در دهه هاى 40 و 50 شمسى اشاره مى كند كه سعى مى كرد به اسلام جنبه سياسى بدهد و تعارض بين مخالفان مذهبى و غيرمذهبى رژيم را كاهش دهد. به نظر وى، اين جريان موفق شد و در آستانه پيروزى انقلاب اسلامى، ائتلافى بين روحانيون و روشنفكران به وجود آورد كه دستمايه بنياد نظام جمهورى اسلامى شد.(33) به نظر كامروا اين روشنفكران به لحاظ تعداد، بسيار كم ولى بسيار با نفوذ بودند و مهمترين آنها را جلال آل احمد، بازرگان و شريعتى مى داند كه در آثار خود، تحول ايدئولوژى اسلام به يك آئين سياسى را دنبال كردند و همين اسلام سياسى و ايدئولوژيك بود كه مورد پذيرش مردم قرار گرفت و نه اسلام سنتى و معمول. به نظر كامروا، زمينه چنين تحولى را جلال آل احمد فراهم كرد و شريعتى و بازرگان نيز سعى مى كردند اسلام را با زندگى قرن بيستم سازگار كنند. شريعتى يك گام پيش تر رفت و به ايدئولوژى اسلام، جنبه انقلابى بخشيد.(34) حميد دباشى(35) در جستجوى بنيادهاى ايدئولوژيك انقلاب اسلامى با ديدگاهى جامعه شناختى به بررسى نقش ايدئولوژى و تأثير ايدئولوگهاى مسلمان در پرداختن و عرضه ايدئولوژى انقلاب اسلامى، مى پردازد. اثر وى نيز به ايدئولوژيك شدن دين اسلام و تفسيرهاى نوين از اسلام توسط روشنفكران و روحانيت پرداخته و منظومه اى تحت عنوان «الهيات نارضايتى» را مبناى ايدئولوژيك انقلاب اسلامى قلمداد كرده است. «ادموند برگ» و «پاول لوبك» با ديدگاهى كاملا ماركسيستى به اين امر نگاه مى كنند و معتقدند تحول ايدئولوژيك موجود در ايران به گونه اى بود كه تركيبى از اسلام و ماركسيسم و نيز اسلام و افكار مترقى ايجاد شد(36) و همين پل هايى كه به سوى ماركسيسم زده شد، عامل جو انقلابى گرديد. شيخ الاسلامى نيز با اشاره به تحول ايدئولوژى اسلام و دكترين شيعه،(37) معتقد است كه تحول در ساختارهاى اجتماعى ايران در اثر اصلاحات اقتصادى ـ اجتماعى شاه، موجب تحول در ايدئولوژى و مذهب و در نتيجه، پاسخگويى به موضوعات و مسايل معاصر شد. به نظر وى در اثر اين تفسيرهاى جديد، عامل بسيارى از مسايل، اجتماعى (نه الهى) تلقى مى شد و مذهب شيعه به ميزان زيادى دنيايى شده بود كه علامت اين دنيايى شدن در مسايلى مانند تأكيد بر مسئوليت انسان به جاى توكل بر خدا، تغيير مفهوم رابطه خدا و انسان و نيز تغيير مفهوم شهادت از يك مفهوم مذهبى به مفهوم سياسى نمود پيدا مى كرد. به تعبير شيخ الاسلامى، نگرش هاى راديكال ايدئولوژى جديد شيعه، كاملا معارض با روحانيت سنتى و مرتبط با چارچوب هاى مفهومى ايرانيان معاصر بود. البته شيخ الاسلامى اين تفسير جديد از اسلام را مديون نسل جديدى از روحانيت مى داند كه از روستاها و طبقات پائين شهرى آمده و جاى روحانيت (مثلا) اشرافى طبقه بالا را گرفته بودند. به نظر وى، اصلاحات شاه نه تنها تركيب روحانيت سنتى را به هم زد، بلكه موجب شد كه خرده بورژوازى و بازار هم جذب اين ايدئولوژى جديد و در نهايت وارد انقلاب شوند; چون منافع خود را در انقلاب اسلامى يافته بودند.(38) به نظر وى حتى كارگران صنعتى هم به دليل آن كه اصلاحات شاه را مخالف منافع شغلى و منزلتى خود مى ديدند و از سويى امكان برپايى انقلاب كمونيستى را نداشتند، به ايدئولوژى راديكال و سياسى شده شيعه پيوستند و آرمانهاى خود را در باز تفسير جديد شيعه پيدا كردند.(39) وى با اين تحليل هاى جامعه شناختى از دين اسلام، وضع طبقه دهقانان را نيز به گونه اى مى داند كه صرفاً پس از باز تعبير جديد دين اسلام، مى توانستند روستاها را ترك كرده، حامل مذهب شيعه شوند.(40) شيخ الاسلامى مفهوم ايدئولوژيك شدن اسلام را خيلى واضح بيان مى كند و با اشاره به برخى تحليل هاى دكتر شريعتى، دنيايى شدن مذهب شيعه را عامل اصلى انقلاب اسلامى مى داند. در همين زمينه، حميد عنايت با اشاره به تحول عقيدتى روحانيت، نقش اساسى مذهب را در مرحله نهايى انقلاب اسلامى (بعد از 17 دى ماه 1356) مؤثر مى داند.(41) منظور عنايت از تحول عقيدتى روحانيت، تصميم روحانيت براى تأسيس نظام سياسى و كسب قدرت سياسى است.وى اين تحول فكرى را تحت عنوان احياگرى سياسى شيعه مى شناسد(42) كه مربوط به تفسير مجدد برخى از مفاهيم كليدى شيعه در راستاى فعال گرايى سياسى بود و بدون تفسير مجدد، شيعه نمى توانست نقش مهمى در وقايع سالهاى 57 ـ 1356 داشته باشد; زيرا به تصور عنايت، تفكر سنتى شيعه، نظريه انقلاب و جواز طغيان عليه حاكم ظالم را نداشت، ولى تغيير و تحول در درك مفاهيم غيبت، انتظار و شهادت امام حسين(عليه السلام)، موجب افزايش فعال گرايى شيعه و كنار گذاشتن مشى سكوت و تسليمشد.(43) مرحوم عنايت، بنياد ايدئولوژيك اين احياگرى را مرهون برخى از نويسندگان مذهبى تحصيل كرده در حوزه هاى قم و نجف مى داند و با اشاره به فرازهايى از مباحث شهيد مطهرى و فضاى ذهنى نسل جديد روحانيت، ديدگاه بسيار فعال، خوش بين و انقلابى علماى مبارز را نوعى بازگشت به ايده آليسم تند و مبارز شيعى مى داند. در كنار اين تحول فكرى، وى به تحول ميان خود علما و مسايل مالى و شهريه روحانيت نيز اشاره مى كند و بخشى از فعال گرايى روحانيت نسل جديد را معلول نگرفتن شهريه و تأمين مالى خود از طريق نوشتن كتاب و سخنرانى مى داند.(44) به نظر وى اين تحول موجب ارتباط و آشنايى بيشتر روحانيت با روشنفكران و همين طور زمينه مذهبى شدن انقلاب شد. مرحوم عنايت در اين فراز، مسلماً شهيد مطهرى را مدّنظر داشته و حتى در توجيه احياگرى و ايده آليسم تند شيعه، صرفاً به مباحث كتاب قيام و انقلاب مهدى(عج) از ديدگاه فلسفه تاريخ به ضميمه مقاله شهيد ايشان پرداخته و از ساير جنبه هاى فكرى وى غفلت كرده است. بحث «احياگرى سياسى شيعه» مرحوم عنايت، نزديك ترين و عميق ترين ارتباط با موضوع پژوهش حاضر دارد كه متأسفانه وى آن را خيلى باز نمى كند و بلافاصله آن را به استقلال مالى بعضى از طلاب از حوزه و مراجع تقليد ارتباط مى دهد و از عمق و ارزش آن مى كاهد. در عين حال ،با اينكه مقاله عنايت در اوان پيروزى انقلاب اسلامى نوشته شده، تحليل عميق و منصفانه اى است كه حتى تبليغات سوء بيگانگان مبنى بر حاكميت يافتن ارتجاع در ايران را رد مى كند و انقلاب اسلامى را انقلابى مدرن و جديد مى داند. وى در اين زمينه مى نويسد: نمى توان انقلاب ايران را تنها به دليل عجين بودن با سمبل هاى مذهبى و ادعاى صريح و قاطع بازگشت به 14 قرن پيش به منظور استقرار مجدد مدل حكومتى حضرت محمد يا امام على سيرى غيرمتعارف و قهقرائى محسوب كرد.(45) بدين ترتيب، اغلب اين تحليل ها تحت تأثير جهان بينى دنيا گرا، نه تنها به مبانى فكرى انقلاب اسلامى نپرداخته اند، بلكه به نفى آن پرداخته و حداكثر به ايدئولوژيك شدن دين اسلام اشاره كرده اند. منابع داخلى هم، اغلب يا چارچوب نظرى و علمى ندارند و به شيوه تاريخى بحث مى كنند و يا به دليل استفاده از چارچوب هاى خارجى به تحليل غيرواقع و ضعيف رسيده اند. همين امر باعث شده كه على رغم خيل انبوه كتابها و منابع در مورد انقلاب اسلامى، مقام معظم رهبرى اظهار كنند كه: «... اين انقلاب، با اين عظمت و ابعاد و آثار عملى، از لحاظ ارائه ى مبانى فكرى خودش، يكى از ضعيف ترين و كم كارترين انقلاب ها و بلكه تحولات دنياست».(46) هدف پژوهش;همان گونه كه در بررسى مختصر آثار موجود در مورد انقلاب اسلامى روشن شد، اغلب آنها با ديدگاههاى جامعه شناختى و تاريخى به انقلاب اسلامى پرداخته و تلاش خود را معطوف به اثبات تأثير بنيادين نهادهاى سياسى، اجتماعى و اقتصادى به عنوان عامل اصلى انقلاب اسلامى كرده اند و جايگاه ويژه فكر و نظر در انقلاب اسلامى در بسيارى از آنها به غفلت برگزار شده است. در منابعى هم كه به طور حاشيه اى به بنيادهاى فكرى اشاره شده، عمدتاً تعبير و تفسير راديكال و نوين از اسلام مورد تأكيد قرار گرفته و طورى وانمود شده است كه اسلام به صورت معمول و ذاتى خود نمى توانست حامل انديشه انقلاب اسلامى باشد و لزوماً بايد همانند مسيحيت نوعى از پروتستانتيسم در آن حادث مى شد تا خاصيت انقلابى پيدا كند.