درآمدی بر مبانی فکری انقلاب اسلامی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
آغاز شد و به تجليل از تمدن پيش از اسلام ايران و ناديده گرفتن ارزشها و مظاهر اسلامى انجاميد،(1) كم كم صورت منحط ناسيوناليسم ايرانى رخ نمود. از شهريورماه 1320 تا اواخر دهه1330، صورت ضدخارجى و آزادى طلب ناسيوناليسم ظاهر شد و از اوايل دهه 1340 و مستحكم شدن پايه هاى نظامى و سياسى محمدرضا شاه به پشتيبانى امريكا، مجدداً موج جديد بازگشت به ايران پيش از اسلام شروع شد كه اين موج جديد را در فصول بعدى مطرح خواهيم كرد و در اين مبحث صرفاً به جبهه ملى و برخى وجوه ناسيوناليسم فرهنگى رضاخان مى پردازيم. همان گونه كه گفتيم، ناسيوناليسم، زاييده تاريخ جديد غربى و ملازم با حاكميت ملت بود(2) و آثار آن به كشورهاى خارج از اروپا هم سرايت كرد. اما اين ايدئولوژى، با اينكه در غرب، آزاديخواه، منشأ آثار و مظهر نشاط بود و در انقلاب هاى بورژوا ـ دمكراتيك خود را نشان داد، وقتى كه در خارج اروپا مورد تقليد قرار گرفت، تعادل اجزا و عناصر آن به هم خورد و بيشتر به عصبيت نسبت به خاك، خون و زبان محدود شد. در ايران نيز پس از شكست مشروطه و بن بست اصلاح طلبان، در آستانه ظهور رضاخان كم كم جنبه هاى قومى، فرهنگى و ادبى ناسيوناليسم نضج گرفت و برخى از روشنفكران به پالايش ادب و فرهنگ ايرانى از عناصر اسلامى پرداختند و به ايران پيش از اسلام بازگشتند. برخى از پان ايرانيست هاى پرشور به «فارسى سره» يعنى طرد لغات بيگانه (اغلب عربى)، از زبان ملى متوسل شدند.(3) اين عمل، علاوه بر اينكه بر حافظان ميراث اسلامى گران مى نمود، بعضى از طرفداران زبان و ادبيات قديم هم به شدت از آن اظهار نگرانى مى كردند. اين صورت جديد ناسيوناليسم كه صرفاً به مفاخر آباء و اجدادى و تقديس خاك و خون مى پرداخت، در واقع صورت و قالب بى جان ناسيوناليسم فرهنگى اروپا بود;(4) نه طالب قدرت بود و نه در فكر رهايى از استعمار، بلكه صرف نازيدن به