درآمدی بر مبانی فکری انقلاب اسلامی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
به عبارت ديگر، هم انگليس و شوروى و هم رضاخان، در تضعيف دين و روحانيت، داراى منافع مشترك بودند و روحانيت هم در مقابل اين سه جبهه ايستاده بود. با اين وجود، يكى از اقدامهاى اساسى رضاخان، تظاهر مذهبى و ارتباط نزديكش با روحانيت بود و به لحاظ موقعيت و جايگاه روحانيت در ايران، رضاخان از اولين اعلاميه بعد از كودتا تا چند سال پس از سلطنت، در همه آنها خود را مقيد به اجراى احكام شرع و اطاعت از فرمانها و دستورهاى مراجع نشان مى داد(1) و حتى دستور بستن مشروب فروشى ها و قمارخانه ها را صادر كرد و خودش با وضع خاصى در مراسم عزادارى شركت مى جست. اين صورت ناسيوناليسم، همان گونه كه گفتيم، صورت قلب شده و ناقص ناسيوناليسم اروپا بود. خصيصه عمده ناسيوناليسم اروپا، ميل به حاكميت ملى و علاقه به رسوم و تشريفات دمكراسى بود،(2) ولى وقتى كه ما آن را اخذ كرديم، به علت تقليد و اقتباس سطحى و عدم توجه به مبادى آن، به بيراهه افتاديم و نتوانستيم به مفهوم اروپايى «وحدت ملى» برسيم; چون ناسيوناليسم وارداتى از مضمون خالى شده بود و مدعيان ناسيوناليسم، آن را به صرف تعصبات قومى تقليل داده بودند. ملى گرايى و ناسيوناليسم افراطى رضاخان (اگر از جنبه ضد روحانيت و وابستگى آن به بيگانه بگذريم)، حداكثر وسيله اى براى تثبيت سلطنت خودش بود و مى خواست خود را مظهر وحدت ملى و حافظ كشور پهناور ايران معرفى كند.(3)