قرآن كريم :1 - )وَإِذْ قَالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً شَدِيداًقَالُوا مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّكُمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ * فَلَمَّا نَسُوا مَاذُكِّرُوا بِهِ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَأَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُوا بِعَذَابٍ بَئِيسٍ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ(335)).»و )به يادآر( هنگامى كه گروهى از آنان گفتند: چرا جمعى )گنهكار( را اندرزمى دهيد كه سرانجام خدا آنها را هلاك خواهد كرد يا به عذاب شديدى گرفتار خواهدساخت. گفتند: )اين اندرزها( براى اعتذار و رفع مسؤوليّت در پيشگاه پروردگاراست. بعلاوه آنها شايد تقوا پيشه كنند * امّا هنگاميكه تذكراتى را كه به آنها داده شده بود فراموش كردند، نهى كنندگان از بدى را نجات داديم و كسانى را كه ستم كردندبخاطر نافرمانى شان به عذاب شديدى گرفتار ساختيم.«2 - )وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌلِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ(336)).»شايسته نيست مؤمنان همگى )به سوى ميدان جهاد( كوچ كنند؛ چرا از هرگروهى از آنان طايفه اى كوچ نمى كند، تا در دين آگاهى يابند و به هنگام بازگشت به سوى قوم خود، آنها را بيم دهند. شايد بترسند و خوددارى كنند!«3 - )كَانُوا لاَ يَتَنَاهَوْنَ عَن مُنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَفْعَلُونَ(337)).»آنها از اعمال زشتى كه انجام مى دادند، يكديگر را نهى نمى كردند. چه بدكارى انجام مى دادند!«4 - )لَوْلاَ يَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَالْأَحْبَارُ عَن قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَأَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَاكَانُوا يَصْنَعُونَ(338)).»چرا دانشمندان نصارا و علماى يهود، آنها را از سخنان گناه آميز و خوردن مال حرام نهى نمى كنند؟ چه زشت است عملى كه انجام مى دادند!«5 - )فَلَوْلاَ كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِي الْأَرْضِ إِلَّاقَلِيلاً مِمَّنْ أَنْجَيْنَا مِنْهُمْ وَاتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَا أُتْرِفُوا فِيهِ وَكَانُوا مُجْرِمِينَ(339)).»چرا در قرون )و اقوام( قبل از شما، دانشمندان صاحب قدرتى نبودند كه ازفساد در زمين جلوگيرى كنند؟ مگر اندكى از آنها كه نجات شان داديم. و آنان كه ستم مى كردند، از تنعّم و كامجويى پيروى كردند و گناهكار و مجرم بودند.«فقه آيات 1 - ترك نهى از منكر، به مجرّد ترس از اينكه طرف مقابل ردّ كندونپذيرد جايز نيست، بلكه تا آنجا بايد نهى كرد كه خداوند نهى كننده رامعذور بدارد و او را شريك جرم قومش نداند، و ديگر اينكه شايدگنهكار از گناهش برگردد، پس تا زمانى كه اميد توبه او باقى است بايد نهى را ادامه داد.2 - همچنين است در مورد انذار و بيم دادن، زيرا هدف از بيم دادن اين است كه طرف بترسد و ترك كند، پس تا زمانى كه فقيه اميد دارد قومش بترسند و از منكر حذر كنند، بر او واجب است كه مطابق آنچه از دين خدافهميده و درك كرده، انذار و بيم دادن را ادامه بدهد.3 - همچنين تفقّه در دين از طريق كوچ كردن و مهاجرت نمودن به مراكز فقه و حوزه هاى علميّه به منظور آموختن تعاليم و احكام دين واجب است، و بعداز آنكه بهره خود را از فقه گرفت به كشورش بازگردد تا قومش را انذار دهد و آنان را از منكرات باز دارد و عواقب خطرناك فرورفتن درفساد و تداوم گناه و فسق را براى آنان تبيين كند تا شايد آنان از انحراف بازگردند، و بر اوست كه در انذار و تبليغات خود از ابزار و وسايل حكيمانه استفاده كند و رسالت خود را با نرمى و پند و اندرزهاى نيك، ابلاغ كند،همه اينها براى آن است كه هدف تحقّق يابد و قوم او متنبّه شوند. پس صرف بيم دادن كافى نيست. بيم دادن بايد به گونه اى باشد كه مردم تحت تأثير قرار گيرند، و منكرات را ترك كنند.4 - ترك نهى از منكر با عذرهاى واهى جايز نيست، زيرا نابودى ملّتهاى گذشته و هلاكت آنان بخاطر ترك نهى از منكر بوده است.)مخصوصاً بر دانشمندان و علماى موحّد و ربّانى است كه به هيچ صورت نهى از منكر را ترك نكنند.(حديث شريف :1 - پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله فرمود:»ما عُبِد اللَّه بشي ء أفضل من الزهد في الدنيا«.»خداوند به چيزى بهتر از زهد در دنيا پرستيده نشده است.«همچنين فرمود:»إذا رأيتم الرجل قد اُعطي زهداً في الدنيا، فاقتربوا منه فإنّه يلقّن الحكمة«.»وقتى شخصى را ديديد كه در دنيا زهد و پارسائى به او داده شده، به او نزديك شويد زيرا او به شما حكمت مى آموزد.«همچنين فرمود:»ما اتّخذ اللَّه نبيّاً إلّا زاهداً«.»خدا هيچ كسى را پيامبر قرار نداده مگر اينكه زاهد بوده است.«على عليه السلام فرمود:»طوبى للراغبين في الآخرة، الزاهدين في الدنيا، اُولئك قوم اتّخذوا مساجد اللَّه بساطاً، وترابها فراشاً، وماءها طهوراً، والقرآن شعاراً، والدعاء دثاراً، ثمّ قبضوا الدنياعلى منهاج عيسى عليه السلام«(340).»خوشا به حال كسانيكه مايل به آخرت و زاهد در دنيا هستند، اينها قومى هستندكه مساجد خدا را براى خود گليم، و خاكش را فرش، وآبش را پاكيزه و پاك كننده،وقرآن را شعار و دعا را پوشش خود قرار داده اند و سپس به روش عيسى عليه السلام از دنيااستفاده كرده اند.«2 - مسعده بن صدقه مى گويد: از امام صادق عليه السلام سؤال شد كه آيا امر به معروف و نهى از منكر بر همه امّت واجب است؟ حضرت فرمود:»نه.«پس گفته شد: چرا؟ فرمود:إنّما هو على القوي المطاع العالم بالمعروف من المنكر، لا على الضعيف الذي لا يهتدي سبيلاً إلى أي من أي، يقول من الحق إلى الباطل، والدليل على ذلك كتاب اللَّه عزّ وجلّ قوله:)وَلْتَكُن مِنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ...(341))، فهذا خاصّ غير عام، كما قال اللَّه عزّ وجلّ: )وَمِن قَوْمِ مُوسَى أُمَّةٌيَهْدُونَ بِالحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ(342))، ولم يقل: على اُمّة موسى ولا على كلّ قومه، وهم يومئذٍاُمم مختلفة، والاُمّة واحد فصاعداً، كما قال اللَّه عزّ وجلّ: )إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتاًللَّهِ ِ...(343)) يقول مطيعاً للَّه عزّ وجلّ، وليس على من يعلم ذلك في هذه الهدنة من حرج، إذاكان لا قوّة له ولا عدد ولا طاعة.»امر به معروف و نهى از منكر بر كسى واجب است كه قوى، مورد اطاعت، آگاه به معروف و منكر باشد نه بر شخص ناتوان و جاهلى كه راه هدايت را تشخيص نمى دهد و نمى داند از كجا، تا كجا، و در گفتار حق را در باطل مى آميزد. دليل آن هم قول خداوند است كه مى فرمايد:»بايد از شما گروهى باشد كه دعوت به خير و امر به معروف و نهى از منكرمى كنند.«اين آيه خاص است نه عام و همچنين قول خداوند:»از ميان قوم موسى، گروهى است كه به حق هدايت مى كنند.«خداوند فرمود: »از قوم موسى« نه »بر همه امّت موسى« يا »بر همه قوم موسى« در حاليكه آنان در آن زمان، امّت هاى متعدّد بودند و كلمه امّت، يك نفروبالاتر را شامل مى شود چنانكه خداوند فرموده است: »ابراهيم )به تنهايى( اُمّتى بود مطيع فرمان خدا...«»امّا كسى كه نيرو و قدرت ندارد و كسى از او حرف شنوى ندارد، بر او حرجى نيست يعنى امر به معروف و نهى از منكر بر او واجب نيست.«مسعده مى گويد: از امام صادق شنيدم كه در جواب كسى كه از حديث پيامبر خدا: »إنّ أفضلَ الجهاد كلمة عدل عند إمامٍ جائرٍ« پرسيده بود و معناى آن راخواسته بود، فرمود:»هذا على أن يأمره بعد معرفته وهو مع ذلك يقبل منه، وإلّا فلا«(344).»اين سخن درباره كسى است كه شناخت به معروف داشته باشد و بعد امر كندوهمچنين آن طرف مقابل هم از او بپذيرد و بشنود و گرنه واجب نيست.«3 - ابان بن تغلب مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود:»كان المسيح عليه السلام يقول: لا تحدّثوا بالحكمة غير أهلها فتجهلوا، ولا تمنعوها أهلهافتأثموا، وليكن أحدكم بمنزلة الطبيب المداوي إن رأى موضعاً لدوائه وإلّا أمسك«(345).»مسيح عليه السلام مى فرمود: در زمينه حكمت با غير اهلش سخن نگوييد و گرنه گرفتارجهل مى شويد، و حكمت را از اهلش دريغ نكنيد و گرنه گنهكار مى شويد. بايد شما به منزله پزشك معالجى باشيد كه اگر محلّى براى دارو و درمان خود تشخيص مى دهد،دارو تجويز مى كند و گرنه دست نگه مى دارد.«تفصيل احكام فقها براى نهى از منكر و نيز امر به معروف چهار شرط را ذكر كرده اند:اوّل - اينكه خود امر و نهى كننده بداند كه معروف كدام است و منكرچيست تا از اشتباه در امان بماند.دوم - اينكه احتمال بدهد كه امر و نهى او تأثير مى گذارد، پس اگر بداندكه هيچ تأثير و فايده اى ندارد وجوب از او ساقط مى شود.سوم - اينكه فاعل منكر و تارك معروف اصرار بر عمل خود داشته باشدامّا اگر نشانه اصلاح در او ديده شود وجوب اندرز ساقط مى گردد.چهارم - اينكه در نهى و امر مفسده اى نباشد، پس اگر گمان كند ضررجانى يا مالى متوجّه او يا يكى از مسلمين مى شود؛ ضررى كه باعث مشقّت مى گردد، و جوب امر به معروف و نهى از منكر ساقط مى شود.اكنون مشروح اين چهار شرط را بيان مى كنيم:1 - براى توضيح شرط اوّل فروع ذيل بيان مى گردد:الف - شناخت منكر و معروف گاهى از طريق علم پيدا كردن خودشخص است و گاهى هم از طريق پيروى از عالم و فقيه ديگر حاصل مى شود. بنابراين اگر فقها در حرمت چيزى اختلاف داشته باشند، كسى كه معتقد به حرمت باشد، نهى مى كند امّا كسى كه قايل به حرمت نيست، نهى كردن بر او واجب نيست.ب - اگر مرتكب منكر، جاهل به حكم حرمت باشد، ارشاد و آگاه نمودن او واجب است، امّا اگر جاهل به موضوع حرمت باشد مثل اينكه بداند خون نجس است ولى نداند كه لباسش به خون آلوده شده باشد،ظاهر اين است كه آگاه كردن او واجب نيست، مگر اينكه منكر از امورى باشد كه بدانيم شرع مقدّس جلوگيرى از آن را بهر ترتيب ممكن لازم وضرورى مى داند مانند امورى كه مربوط به حفظ جان و عفّت مى شود.2 - امّا شرط دوّم يعنى احتمال تأثير، به نظر مى رسد، مورد اجماع همه فقها بوده، و اكثر نصوص هم دراين رابطه اطلاق دارد:الف - احتياط اين است كه نهى از منكر كند هر چند قبول و تأثير رااحتمال ندهد و شايد حكمت نهى، دراين صورت اين باشد كه خود نهى،نوعى مجازات براى مرتكبين محرّمات است.ب - ظاهر اين است كه مراتبى از نهى حتّى در صورت فقدان تأثيرواجب است مانند انكار به قلب و دورى از گنهكاران و حضور نيافتن درمجالس و محافل آنان.3 - امّا نسبت به شرط سوم )اصرار بر گناه( بايد گفت:الف - براى اينكه وجوب امر و نهى از تو ساقط شود بايد مطمئن شوى كه فاعل منكر يا تارك معروف، گناه را ترك كرده است، امّا گمانِ تنها درسقوط وجوب كفايت نمى كند.ب - اماره و نشانه معتبر شرعى براى حصول اطمينان كفايت مى كندمانند بيّنه )شهادت دو نفر عادل( و اظهار ندامت و توبه و هر چيزى كه درعرف موجب اطمينان مى شود.4 - امّا در مورد شرط چهارم يعنى اينكه امر و نهى مفسده نداشته باشد:الف - ضررى كه به موجب آن حكم شرعى ساقط مى شود ضرر زياداست به گونه اى كه تحمّل آن باعث حرج و مشقّت شود مانند خوف بر جان، مال، ناموس خود و يا ديگران، امّا ضررهاى اندكى كه معمولاًمردم براى رسيدن به اهداف خود، تن به تحمّل آن مى دهند، در هيچ حكمى از احكام دين موجب سقوط تكليف نمى شود.ب - مشقّتى موجب سقوط تكليف است كه معمولاً عقلاء براى رسيدن به اهداف خود، متحمّل آن نمى شوند، اين مشقّت معمولاً امورى هستندكه تحمّل آن ها دشوار است، امّا معيار، حرج و مشقّت شخصى است زيراهر انسانى به خويشتن آگاه است و توانايى هاى مردم هم در تحمّل دشواريها، مختلف و متفاوت مى باشد.ج - در خوف ضرر، خوف عقلايى معيار است و لذا به وسوسه ها اعتنانمى شود، كما اين كه براى سقوط تكليف، واجب نيست كه انسان به وجود ضرر كاملاً اطمينان پيدا كند.د - هنگامى كه خطرى، اسلام و مسلمين را تهديد كند مانند ظهوربدعتها و گسترش مفاسدى كه اصل بقاى دين را در معرض تهديد قرارمى دهد و خوف بر جان مسلمانان و مانند آن، دراين صورت مبارزه بامنكر، يكنوع جهاد في سبيل اللَّه خواهد بود و در وجوب آن هيچ يك ازشرايطى كه ذكر شد، اعتبار ندارد و بايد احكام جهاد بر آن پياده شود.