قرآن كريم :)وَقَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ آيَاتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بِهَا وَيُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلاَتَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللَّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِينَ وَالْكَافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً(346)).»و در قرآن بر شما نازل كرده كه هرگاه بشنويد افرادى آيات خدا را انكار و استهزامى كنند با آنها ننشينيد تا به سخن ديگرى بپردازند و گرنه شما هم مثل آنان خواهيدبود. خداوند منافقان و كافران را همگى در دوزخ جمع مى كند.«از اين آيه استفاده مى كنيم كه يكى از مراتب نهى از منكر، تحريم ارتباطبا كسانى است كه مرتكب منكرات مى شوند مانند ترك مجالست وهمنشينى با كسانيكه از آيات الهى اعراض و دورى مى كنند، و احتمال مى رود كه ترك چنين مجالسى، فى نفسه و بطور مستقل واجب باشد به علاوه اينكه از باب نهى از منكر واجب است، زيرا به نظر مى رسد حضوردر مجالس اهل بدعت و گمراهى، حرام باشد )واللَّه العالم(.حديث شريف :1 - حضرت على عليه السلام فرمود:»من ترك إنكار المنكر بقلبه ولسانه ويده فهو ميّت بين الأحياء«(347).»كسى كه منكر را با قلب و زبان و دست خود نفى نكند، او همچون مرده اى بين زندگان است.«2 - ابوجحيفه مى گويد: از حضرت على عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:»إنّ أوّل ما تغلبون عليه من الجهاد؛ الجهاد بأيديكم ثمّ بألسنتكم ثمّ بقلوبكم، فمن لم يعرف بقلبه معروفاً ولم ينكر منكراً قُلب فجعل أعلاه أسفله«(348).»اوّلين مرحله اى از جهاد كه شما در آن مغلوب خواهيد شد جهاد با دست است،سپس با زبان و سپس با دلهاى تان است. پس كسى كه در قلب خود معروف رانشناسد و منكر را انكار نكند، او سرنگون و زير و رو خواهد شد.«3 - على عليه السلام فرمود:»أمرنا رسول اللَّه صلى الله عليه وآله أن نلقى أهل المعاصي بوجوه مكفهرّة«.»ما را پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمان داد كه گنهكاران را با چهره هاى عبوس و درهم گرفته ملاقات كنيم.«و همچنين فرمود:»أدنى الإنكار أن تلقى أهل المعاصي بوجوه مكفهرّة«(349).»پائين ترين مرحله انكار اين است كه با اهل گناه، با چهره هاى گرفته ملاقات كنيد.«4 - روايت شده كه حضرت على عليه السلام مشغول سخنرانى بود پس مردى سخنان امام را قطع كرده و گفت: اى اميرالمؤمنين! از مرده زندگان براى ماسخن بگو. پس حضرت سخنرانى را قطع كرد و فرمود:»منكر للمنكر بقلبه ولسانه ويده، فخلال الخير حصّلها كلّها، ومنكر للمنكر بقلبه ولسانه وتارك له بيده، فخصلتان من خصال الخير، ومنكر للمنكر بقلبه وتارك بلسانه ويده، فخلّة من خلال الخير حاز، وتارك للمنكر بقلبه ولسانه ويده، فذلك ميّت الأحياء«(350). ثمّ عاد إلى خطبته.»كسى كه منكر را با قلب و زبان و دستش انكار كند، همه خصلتهاى خوب و نيك را به دست آورده است، كسى كه تنها با قلب و زبانش انكار كند و انكار با دست را ترك نمايد، دو خصلت از خصال خير را بدست آورده است، و كسى كه تنها با قلبش انكاركند و انكار زبانى و با دست را ترك گويد، تنها يك خصلت خير را حائز شده است. امّاكسى كه انكار با قلب و زبان و دست را ترك گفته باشد، او مرده اى بين زندگان است.«حضرت پس به ادامه خطابه بازگشت.5 - از پيامبر اسلام روايت شده كه فرمود:»من رأى منكم منكراً فليغيّره بيده، فإن لم يستطع فبلسانه، فإن لم يستطع فبقلبه،ليس وراء ذلك شي ء من الإيمان«. وفي رواية: »إنّ ذلك أضعف الإيمان«(351).»هر كسى از شما كه منكرى را ببيند بايد با دستش مانع از آن شود، و اگر نتواندپس با زبانش و اگر نتواند پس با قلبش و گرنه ايمان نخواهد داشت و در روايتى آمده:اين )انكار به قلب( ضعيف ترين درجه ايمان است.«6 - امام صادق عليه السلام فرمود:»حسب المؤمن خيراً إن رأى منكراً، أن يعلم اللَّه من نيّته أنّه له كاره«(352).»در خير مؤمن كافى است كه اگر منكرى را ببيند، خداوند بداند كه او در نيّت خود، از آن منكر، نفرت و كراهت دارد.«تفصيل احكام :1 - انكار و نهى از منكر داراى سه مرتبه است: انكار به قلب، انكار به زبان و انكار به دست، و هر كدام از اين مراتب موقعيّت و شرايط خاص خود را دارد كه شخص مؤمن، با حكمت و درايت آنها را تشخيص مى دهدو وظيفه خود را متناسب با آن ايفا مى كند.2 - انكار به قلب از بيزارى جستن از منكر و ناخوشنودى از ارتكاب آن آغاز مى شود، و به تدريج به اظهار خشم و نشان دادن چهره غضبناك مى انجامد، زيرا پيامبر خدا ما را دستور داده است كه گنهكاران را با چهره عبوس و گرفته ملاقات كنيم و از مجالس منكرات و مرتكبين آن دورى نمائيم.برائت از منكر از حقايق و شرايط اصلى ايمان است و در همه شرايط،بطور مطلق واجب است، امّا جلوه هاى اين برائت از قبيل تغيير چهره ودورى كردن از معصيت كاران، تابع شرايطى است كه ذكر گرديد وبستگى به حكمتى دارد كه ان شاء اللَّه درباره آن سخن خواهيم گفت.3 - اعراض از ستمگران و ترك مراودت با آنها و اجتناب از گنهكاران ومجالس آنان، واجب است در صورتيكه تأثير در اصلاح آنان داشته باشد،امّا اگر اعراض از آنان باعث گمراهى و كورى و طغيان بيشتر آنها گردد و دراختلاط و معاشرت با آنان، گمان اصلاح برود، حكمت ايجاب مى كند كه تعامل و ارتباط با آنان برقرار بماند.4 - مرتبه دوم نفى منكر به واسطه درخواست مؤكّد است كه انكار به زبان ناميده مى شود، و آن اعمّ از لفظ )سخن گفتن(، نوشته، اشاره و مانندآن است و ضابطه آن اين است كه امر و نهى ناميده شود.5 - فقها گفته اند لازم است در ابلاغ حكم شرع، از مرحله آسانتروملايمتر آغاز شود و به تدريج ادامه يابد، پس اگر اشاره كافى باشد، لازم نيست سخن بگويد، و اگر سخن ملايم و نيكو كافى باشد، تند و خشن نگويد، و اگر منع زبانى كفايت كند نبايد دست دراز كند و هكذا... واحوطرعايت حكمت است، ولى امر و نهى بطور مطلق جايز است مگر اينكه موجب حرام ديگرى شود از قبيل اهانت ناروا به مؤمن، و يا باعث زيان وفساد گردد.6 - فقها اجازه داده اند كه اگر انكار با زبان، خطاكار را از گناه بازنداشت،از زور در مقابل او استفاده شود با رعايت مراتب آسانتر وآسانتر، پس درابتدا بين او و بين منكر حايل شود، مثل گرفتن دست او از جام شراب يازدن ناروا و اگر حايل شدن، كفايت نكرد، به شكستن ابزار منكر )ريختن شراب و شكستن وسايل قمار( اقدام كند، و اگر باز هم اصلاح نشد به اندازه نياز، به زدن او اقدام نمايد ولى احتياط مقتضى است كه در همه اين موارد، و براى تعيين مقدار واجب در هر زمان و مكانى، به فقيه مراجعه شود و خود اشخاص بطور مستقيم به اين مرتبه )استفاده از زور( مبادرت نكنند تا از فتنه پرهيز شود، نظم و امنيّت در جامعه حفظ گردد.7 - اگر منكر از فواحش و گناهان كبيره باشد مانند قتل نفس محترمه،و تجاوز جنسى، و تجاوز بر مؤمنين، ظاهر اين است كه بر هر مسلمانى واجب است كه به انكار از راه زور مبادرت كند هر چند كه به شكستن بعضى از حرمتها بينجامد مانند وارد شدن به خانه متجاوز يا تجسّس درباره او و مانند آن. البتّه همه اينها در صورتى است كه بترسد اگر اقدام نكند، آن جرم انجام خواهد شد.8 - اگر گنهكار حتّى با زدن هم دست از ارتكاب جرم برندارد و تنها راه براى منع او، زخمى كردن يا كشتن او باشد، فقها گفته اند كه بايد از حاكم شرع اجازه گرفته شود و اين سخن درستى است كه تفصيل داده خواهد شدولى اگر جرم، بزرگ باشد و اجازه گرفتن هم امكان نداشته باشد، بايد اقدام شود با رعايت اهمّ و مهمّ به ترتيبى كه در باب قتل و تجاوز گفته شد.9 - براى فقيه عادل جايز است كه متصدّى امر و نهى باشد در همه مراتب آن و حدود شرعى را اجرا نمايد در صورتى كه شرايط عينى وعملى آن آماده باشد مانند تبعيّت و مساعدت مؤمنين با او و امنيّت داشتن ازسلاطين جور و فتنه هاى زمان و همچنين براى كسى كه از طرف فقيه اجازه دارد، در حدود اجازه خود مى تواند امر به معروف و نهى از منكر و حدودشرعى را برپا دارد.10 - كسى كه از طرف فرمانرواى ستمگر عهده دار سلطه و مقامى است، نمى تواند حدود را جارى كند مگر با اجازه فقيه عادل، و اگر براى اين كار مجبور شود بايد به كمترين مقدار آن اكتفا كند، و اگر حاكم ستمگراو را به كشتن بى گناهان مجبور نمايد نبايد اطاعت كند هر چند كه اين نافرمانى به كشته شدن خودش منجر شود، زيرا »لا تقيّة في الدّماء«؛ يعنى»در تجاوز بر جان و خون مردم، تقيّه روا نيست.«