مى گويم: غزالى نخست كيفيت قبض ارواح را بيان كرده و سپس به ذكر داستانهايى در اين باره پرداخته است و ما از طريق خاصه (شيعه) مطلب نخست را شرح مىدهيم و از داستانهايى كه نقل كرده به ذكر پاره اى از بسنده مىكنيم.از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است: «به فرشته مرگ گفته شد چگونه در يك لحظه ارواح بسيارى را قبض مىكنى در حالى كه برخى از آنها در مغرب و بعضى در مشرق اند پاسخ داد، آنها را فرا مىخوانم و اجابتم مىكنند، و گفت، دينا در جلو چشم من مانند قدح غذا در پيش روى شماست كه آنچه مىخواهيد از آن بر مىگيريد و نيز دنيا نزد من مانند درهمى در كف دست شماست كه هر نوع مىخواهيد آن را زير و رو(582) مىكنيد»از امام صادق (عليه السلام) پرسيدند: فرشته مرگ مىداند جان چه كسى را بايد بگيرد؟ فرمود: «نه بلكه فرامينى از آسمان نازل مىشود كه جان فلان فرزند فلان را بگير»(583)غزالى مىگويد: و به بن منبه گفته است: يكى از پادشهان روى زمين خواست تا سوار و به محلى رهسپار شود، جامه هايى طلبيد تا بپوشد آنچه آوردند نپسنديد تا پس از چند بار بهترين جامه را كه مورد پسندش بود آورند و بر تن كرد همچنين اسب طلب كرد چنيدن اسب آوردند كه مورد پسنديش نبود تا آنگاه كه اسبان بسيارى آوردند و شاه بهترين آنها را انتخاب و بر آن سورا شد در اين ميان شيطان آمد و در بينى او دميد و وى را پر از تكبر و خودبينى كرد سپس شاه با لشكريانش به حركت در آمدند در حالى كه او به سبب كبر به مردم نمى نگريست، مردى ژنده پوش به او سلام كرد، او پاسخ سلام وى را نداد آن مرد لگام اسب او را گرفت: لگام اسب را رها كن چه تو كار بزرگى را عهده دار شده اى، و گفت: من به تو حاجتى دارم، شاه گفت: صبر كن تا از اسب فرود آيم، گفت: نه همين الآن و به زور لگام اسبش را گرفت: شاه گفت: حاجت خود را بگو، گفت: آن سرى است، شاه سر خود را به او نزديك كرد، وى آهسته به او گفت: من فرشته مرگم، رنگ چهره شاه دگرگون شد و زبانش دچار لكنت گرديد، سپس گفت: مرا بگذار تا به سوى خانواده باز گردم و حاجت خود را برآورم و آنها را وداع كنم. فرشته مرگ گفت: نه، به خدا قسم هرگز كسان و دارايى خود را نخواهى ديد سپس جانش را گرفت و تنش همچون تكه چوبى بر زمين افتاد. در اين حال فرشته مرگ بنده مؤمنى را ديد كه به او سلام مىكند، وى پاسخ سلام او را داده و به وى گفت: مرا با تو حاجتى است كه بايد آن در در گوش تو بگويم، گفت: بگو، آهسته به او گفت: من فرشته مرگم، پاسخ داد: مرحبا به تو كه مدت غيبت تو بر من طولانى شده است به خدا سوگند غايبى در روى زمين نيست كه من لقاى او را از ديدار تو دوست تر بدارم، فرشته مرگ به او گفت: حاجتى را براى آن بيرون آمده اى روا كن، وى پاسخ داد: من حاجتى ندارم كه نزد من بزرگتر و محبوبتر از لقاى خداوند باشد، فرشته مرگ گفت: هر حالتى را كه مىخواهى در آن قبض روح شوى انتخاب كن، گفت: بر اين توانايى دارى گفت: آرى من بدين ماءمورم، گفت: مرا واگذار تا وضو بگيرم و دو ركعت نماز گزارم سپس در حالى كه در سجده باشم جانم را بگير. فرشته مرگ او را در حال سجود قبض روح كرد.بكر بن عبدالله مزنى گفته است: مردى از بنى اسرائيل مال جمع كرد هنگامى كه در آستانه مرگ قرار گرفت به فرزندانش گفت: انواع اموالم را از نظرم بگذرانيد آنها اموال بسيارى اعم از اسب و شتر و برده و جز اينها را از معرض ديد او گذراندند، هنگامى كه او به آنها نظر كرد اشك حسرت فرو ريخت، فرشته مرگ او را ديد كه مىگريد، به وى گفت: چه چيزى تو را به گريه در آورده است، سوگند به آن كه اين اموال را بر تو داده از منزلت بيرون نخواهم رفت جز آنگاه كه ميان جان و تنت جدايى بيندازم. گفت: پس مهلت بده تا اين اموال را پخش كنم: هيهات، مهلت از تو بريده شده چرا پيش از فرا رسيدن اجل اين كار را نكردى، سپس جان او را گرفت.وهب بن منبه گفت: فرشته مرگ جان يكى از جباران را كه نظيرى در زمين نداشت گرفت سپس به آسمان بالا رفت فرشتگان به او گفتند: از كسانى كه قبض روح كرده اى نسبت به چه كسى مهربانتر بوده اى پاسخ داد: براى گرفتن جان زنى كه در بيابان زندگى مىكرد ماءمور شدم چون بر او وارد شدم فرزندى زاده بود من به سبب غربت او و خردسالى كودكش و سكونت او در بيابان بدون هيچ سرپرست، بر او ترحم كردم، فرشتگان گفتند: اين جبارى را كه تو اكنون جان او را گرفتى همام كودكى است كه به او ترحم كردى، فرشته گفت: منزه است خداوندى كه به هر كسى بخواهد لطيف و مهربان مىشود.يزيد پرقاشى گفته است: يكى از جباران بنى اسرائيل در خانه خود نشسته و با برخى از كسانش خلوت كرده بود، در اين ميان نگاهش به شخصى افتاد كه به در خانه اش وارد شد، بى تاب و خشمگين از جا بر خاست و به او گفت: تو كيستى، و چه كسى تو را وارد خانه من كرده است گفت: اما آن كه مرا وارد خانه كرده مالك آن است، و اما من كسى هستم كه حجاب مانع من نيست، از پادشاهان اجازه نمى گيرم و از سطوت و قدرت آنها بيم ندارم و هيچ جبار ستيزه گر و شيطان شرير نمى تواند مرا از كارم باز دارد. پس آن جبار در حالى كه لرزه بر اندامش افتاد بود خود را به رو در جلو او انداخت سپس با فروتنى و تذعليهم السلام سر بلند كرد و گفت: تو فرشته مرگى پاسخ داد: من همويم، گفت: آيا ممكن است مرا مهلت دهى تا با كسانم عهده تازم كنم پاسخ داد: هيهات، مدت تو منقطع شده و نفسهايت پايان يافته و ساعاتت به آخر رسيده و هيچ راهى براى تاءخير باقى نيست، گفت: مرا به كجا خواهى برد؟ گفت: به سوى عملى كه از پيش فرستاده اى و به جاى كه پيش از اين آماده ساخته اى، گفت: من كار نيكى براى آينده نكرده ام و جاى خوبى براى خود فراهم نساخته ام، پاسخ داد: پس تو را به سوى آتش سوزانى خواهم برد كه پوست سر را مىكند. پس از آن جان او را گرفت و وى در ميان كسانش بر زمين افتاد، بعضى فرياد مىكشيدند و برخى مىگريستند. يزيد رقاشى گفته است: اگر جايگاه بدى را كه بدان باز گشته است مىدانستند فرياد و زارى آنها بر او بيشتر بود.از اعمش از خيثمه نقل شده كه گفته است: فرشته مرگ بر سليمان بن داوود وارد شد و به يكى از همنشينانش نگاهى طولانى كرد هنگامى كه فرشته بيرون رفت آن همنشين به سليمان (عليه السلام) گفت: اين كه بود؟ اين فرشته مرگ بود، گفت: ديدم به من چنان نگريست كه گويا قصد مرا دارد، گفت: چه مىخواهى، پاسخ داد: مىخواهم مرا از او رهايى دهى و به باد دستور فرمايى تا مرا به دورترين نقاط هند برد، سليمان (عليه السلام) به باد دستور اين كار را داد و باد فرمان او را به انجام رسانيد. سپس بار ديگر كه فرشته مرگ نزد او آمد سليمان (عليه السلام) به وى گفت: مشاهده شد كه توبه يكى از همنشينانم نگاهى طولانى كردى پاسخ داد: آرى من از او شگفت شدم چه ماءمورم بودم در ساعتى نزديك او را در يكى از دورترين مناطق هند قبض روح كنم و چون او را در نزد تو ديدم دچار شگفتى شدم.