باب سوم: سكرات مرگ و شدت آن و حالاتى كه به هنگام مردن مستحب است - ذکر مرگ و آنچه پس از آن است نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ذکر مرگ و آنچه پس از آن است - نسخه متنی

محسن فیض کاشانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

باب سوم: سكرات مرگ و شدت آن و حالاتى كه به هنگام مردن مستحب است

بدان اگر در پيش روى بنده مسكين غم و بيم و عذابى جز مجرد سكرات مرگ وجود نداشت نيز سزاوار بود كه زندگى او منغص و شادمانى او مكدر و سهو و غفلت از او دور باشد، و شايسته بود كه تفكرش در اين باره طولانى و آمادگى اش براى آن بزرگ باشد بويژه آن كه در هر نفسى انتظار آن مىرود چنان كه يك از حكيمان گفته است اندوهى كه به دست غير تو باشد نمى دانى در چه زمان تو را فرا خواهد گرفت لقمان به پسرش گفت: اى پسرك من امرى كه نمى دانى كى به تو خواهد رسيد پيش از آن كه ناگهان به تو رسيد براى آن آماده باش شگفتا اگر انسان مشغول بزرگترين لذتها و خوشترين مجلسهاى لهو باشد و انتظار رود كه كسى از نيروى انتظامى بر او وارد شود و پنج ضربه چوب به او زند بر اثر اين انتظار لذت او منغص و عيش او مكدر مىگردد، در حالى كه وى در هر نفسى در معرض آن است كه فرشته مرگ به همراه سكرات جان دادن بر او داخل شود و او از آن غافل باشد، و اين امر سببى جز نادانى و غرور ندارد.

بدان شدت درد سكرات مرگ را به حقيقت كسى نمى داند جز فردى كه آن را چشيده باشد و كسى كه آن رانچشيده است به شناخت او نسبت به آن يا از راه قياس با آلامى است كه آنها را حس كرده و يا از طريق استدلال به خستى احوال مردم به هنگام جان دادن است، اما قياسى كه بيانگر آن باشد اين است كه هر عضوى كه روح در آن حلول ندارد درد را احساس نمى كند و اگر روح در آن باشد دردناك ميگردد، پس ادراك كننده درد روح است و هرگاه عضوى كه در آن روح است دچار زخم يا سوختگى شود اثر آن به روح سرايت مىكند و به اندازه تاءثير آن، روح دردمند و تاءلم مىشود و اين درد بر گوش و خون و ديگر اجزاى بدن پخش مىشود و بخشى از آن به روح مىرسد و اگر درد به گونه اى باشد كه تنها قرين: مباشر روح شود و با غير آن كارى نداشته باشد اين درد بسيار بزرگ و سخت خواهد بود حالت نزع يا جان دادن دردى است كه بر روح وارد مىشود و همه اجزاى آن را فرا مىگيرد به طورى كه هيچ جزئى از اجزاى روح كه در اعماق بدن انسان منتشر است باقى نمى ماند جز اين كه درد بر آن وارد مىشود فى المثل اگر خارى در يكى از اعضاى انسان فرو رود دردى را كه از آن احساس مىكند در جزئى از روح كه مباشر موضع فرو رفتن خار است جريان مىيابد اما الم سوختگى بدين سبب بزرگ و سخت است كه اثرات آتش در همه اجزاى بدن منتشر مىشود، و هيچ جزئى از ظاهر و باطن عضو سوخته شده باقى نمى ماند جز اين كه حرارت آتش آن را فرا مىگيرد و در نتيجه همه اجزاى روح كه در ساير اجزاى گوشت بدن پراكنده است آن را احساس مىكند.

درد زخم تنها موضعى را فرا مىگيرد كه تيزى آهن بدان اصابت كرده است، به همين سبب سوزش آن كمتر از سوزش سوختگى است، اما درد جان دادن بر روح هجوم مىبرد و همه اجزاى آن را فرا مىگيرد، چه روح است كه از تن بر كنده و از هر رگى و عصبى و جزئى و پيوندى و بيخ هر مويى و زير هر پوستى جدا و از فرق سر تا قدم بيرون كشيده مىشود بنابراين از درد و اندوه جان دادن مپرس تا آن جا كه گفته اند: مرگ سخت تر از ضربه شمشير و بريدن با اره و پاره كردن گوشت بدن با مقراض است چه قطع بدن با شمشير بدين سبب دردناك است كه بدن به روح تعلق دارد پس چگونه خواهد بود هرگاه روح مستقيما در معرض اين ضربات قرار گيرد كسى كه مضروب مىشود استغاثه و فرياد مىكند چه نيروى او در دل و پهلوها و زبانش باقى مانده ليكن بانگ و فرياد ميت بر اثر شدت درد منقطع مىشود چه درد و اندوه به نهايت رسيده و سرتاسر دلش را فرا گرفته، و بر همه مواضع او چيره شده و همه قوايش را منهدم ساخته و تمامى اعضايش را ضعيف و ناتوان گردانيده به طورى كه نيروى استغاثه برايش باقى نگذاشته است اما عقل او در پوشش قرار گرفته و پريشان شده و زبانش گنگ و اعضايش ضعيف و ناتوان گرديده ودوست دادر كه باناله و فرياد و استغاثه بيا سياد ليكن بر آن قادر نيست؛ و اگر نيرويى در او باقى مىبود به هنگام جان دادن فرياد و غرغره اى از گلو و سينه اش شنيده مىشد رنگ بدنش دگرگون و خاكسترى گرديده چنان كه گويى خاكى كه اصل فطرت اوست بر او ظاهر و نمايان شده و هر رگى به طور جداگانه از وى بيرون كشيده شده است درد در سراسر درون و بيرونش پخش گرديده به طورى كه حدقه هاى چشمش تا بالاى پلكها بر آمده و لبها و زبانش تا بيخ من قبض شده و بيضهاهايش تا منتهاى مل خود بالا رفته و سرانگشتانش سبز شده است.

پس مپرس از بدنى كه همه رگهاى او بيرون كشيده شده و اگر تنها يك رگ از او بيرون آورده مىشد درد او بس بزرگ بود چه رسد به آن كه روح نه از كشيدن يك رگ بلكه از كشيدن همه رگها متاءلم و دردمند است سپس بتدريج همه اعضاى او مىميرند و سرد مىشوند نخست پاها سپس ساقها بعد رانها، و براى هر عضو سكرات و آلامى پياپى است تا آنگاه كه به حلق برسيد چه در اين هنگام نظر او از دنيا و مردم آن قطع و باب توبه بر روى او بسته مىشود و افسوس و پشيمانى او را احاطه مىكند پيامبر صلّى الله عليه وآله فرموده است: «توبه بنده پذيرفته مىشود مادام كه جان به حلق نرسيده باشد(540).»

مى گويم: سپس غزالى اخبارى از پيشينيان درباره سختى مرگ و سكرات آن و بيم پيامبران و اولياى خدا از آن و سختى جان دادن آنها ذكر كرده است تا آن جا كه مىگويد: هنگامى كه ابراهيم خليل (عليه السلام) مرد خداوند به او فرمود: اى خليل من مرگ را چگونه يافتى، عرض كرد: مانند سيخى كه لاى پشم ترى بگذرانند؛ و زمانى كه موسى (عليه السلام) از دينا رفت از او پرسيد، عرض كرد: مانند گوسفندى زنده اى كه قصاب پوست او را بكند، و پيامبر صلّى الله عليه وآله فرمود: «خود را مانند گنجشگى يافتم كه آن را روى ماهيتابه بريان كنند نه مىميرد كه آسوده شود و نه نجات مىيابد تا پرواز كند» اين اخبار با احاديثى كه از اله بيت عصمت (عليه السلام) روايت شد شباهت ندارد بلكه بوى دروغ بودن آنها به مشام مىرسد جز يك حديث از امير مؤمنان عليه السلام نقل كرده مشعر بر اينكه آن حضرت مردم را به نبرد تشويق مىكرده و مىفرموده است: «اگر كشته نشويد مىميريد و به كسى كه جانم در دست اوست سوگند كه نزد من هزار ضربت شمشير آسانتر از مردن بر روى بستر است» و اين حديث از طريق خاصه (شيعه) نيز از آن بزرگوار روايت شده است از اين رو ما از نقل ديگر اخبار او چشم مىپوشيم و به جاى آنها آنچه را در اين مورد از طريق خاصه وارد شده ذكر مىكنيم:

شيخ صدوق در كتاب اعتقادات (541) خود نقل كرده است كه به اميرمؤمنان عليه السلام عرض كردند: مرگ را براى ما توصيف كند، فرمود: «با خبرى را يافتيد، مرگ يكى از سه امر است، يا مژده است به نعمت ابدى يا بشارت است به عذاب سرمدى و يا تخويف و تهديد است نسبت به كسى كه نمى داند از كداميك از اين دو دسته است اما دوستى كه مطيع امر ماست به نعمتهاى ابدى مژده داده مىشود، و دشمنى كه مخالف امر ماست به عذاب جاودانى بشارت داده خواهد شد و آن كه وضعش مبهم و حالش دانسته نيست مؤمنى است كه نسبت به نفس خويش ستم و اسراف كرده است خبرى كه به او داده مىشود مبهم و هراس انگيز است با اين حال خداوند او را با دشمنان ما برابر نمى كند و به شفاعت ما او را از آتش بيرون مىآورد پس تحمل و فرمانبردارى كنيد و به خود و ديگران پشتگرم نباشيد و مجازاتهاى خداوند را كوچك نشماريد چه شفاعت ما به برخى از مسرفان نمى رسيد جز پس از سيصد هزار سال عذاب..»

از حسن بن على (عليه السلام) پرسيدند: اين مرگ كه آن را نشناخته اند چيست فرمود: «بزرگترين شادى است كه بر مؤمنان وارد مىشود چه از سراى رنج و محنت به نعيم اند منتقل مىشوند، و براى كافران بزرگترين مهلكه است زيرا از بهشت خود به آتشى كه از ميان رفتنى و پايان يافتنى نيست انقتال مىيابند(542).»

هنگامى كه كار بر حين بن على بن ابى طالب (عليه السلام) سخت شد همراهان آن حضرت به او نگريستند ديدند حال او بر خلاف آنان است چه هنگامى كه امر بر آنها سخت مىشد رنگ چهره شان دگرگون مىگرديد و پشتشان به لرزه در مىآمد و دلهايشان هراسان مىشد و از پا مىافتادند ليكن حسين بن على (عليه السلام) و برخى از خواص او رخسارشان مىدرخشيد و اعضايشان آرام و نفوسشان مطمئن بود آنها به يكديگر گفتند: به آن حضرت بنگريد كه از مرگ هيچ باكى ندارد امام حسين فرمود: «اى بزرگزادگان شكيباى ورزيد مرگ پلى است كه شما را از پريشانى و بد حالى به بهشت پهناور و نعمتهاى هميشگى مىرساند كدام يك از شماست كه خوش نداشته باشد از زندانى به كاخى منتقل شود و آن براى دشمنان شما همچون كسى است كه از كاخى به زندانى منتقل شود و عذاب دردناك او را فرا گيرد همانا پدرم از پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله برايم حديث كرد كه فرموده است: دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است و مرگ پل آنان به سوى بهشت و پل اينان به سوى دوزخشان است من دروغ نگفته ام و به من دروغ گفته نشده است (543).»

به على بن الحسين عليه السلام عرض كردند: مرگ چيست فرمود: «براى مؤمن ماند كندن جامه چركين پر از شپش از تن و باز شدن غل و زنجيرهاى سنگين از او و تبديل آنها به فاخرترين جامه ها و پاكيزه ترين بوها و رهوارترين مركبها و دلپذيرترين منزلهاست؛ و براى كافر مانند كندن لباس فاخر از تن و انتقال او از منازل دلپذير و تبديل آنها به چركين ترين و خشن ترين جامه ها و وحشتناكترين منزلها و بزرگترين عذابهاست (544).»

به امام باقر عليه السلام عرض شد: مرگ چيست فرمود: «مانند خوابى است كه همه شب به سراغ شما مىآيد جز اين كه مدتش طولانى است و تا روز قيامت از آن بيدار نمى شوند، برخى از آنها اقسام شاديهايى را كه نمى توان آنها را اندازه گيرى كرد در خواب مىبينند، و برخى انواع ترس و بيمهايى را كه نمى توان اندازه آنها را تعيين كرد در خواب مشاهده مىكنند، پس چگونه خواهد بود حالت شادى و ترس آنها در مرگ اين است مرگ كه بايد براى آن آماده شويد(545).»

به امام صادق (عليه السلام) عرض كردند، «مرگ را براى ما توصيف كن، فرمود: آن براى مؤمن مانند پاكيزه ترين بوى خشوى است كه استشمام مىكند: به سبب بوى خوش آن به خواب مىرود و همه دردها و رنجها از او بر طرف مىشود؛ و براى كافر مانند گزيدن افعى و نيش كژدم و سخت تر از آن است عرض كردند، گروهى مىگويند: آن سخت تر از بريدن با اره، و پاره كردن با مقراض و شكستن با سنگ، و گردش محور آسيا در حدقه چشم است، فرمود: براى بعضى از كافران و بدكاران به همين گونه است؛ آيا نمى نگريد برخى از آنها اين سختيها را به هنگام جان دادن مىبينند و آن (مرگ) از همه شدايد سخت تر است جز از عذاب آخرت چه آن سخت تر از عذابهاى دنياست عرض كردند: چگونه است كه كافرى را مىبينيم كه جان دادنش آسان است و در حالى كه سخن مىگويد و مىخندد مانند چراغى يكباره خاموش مىشود و در ميان مؤمنان نيز كسانى به همين گونه يافت مىشوند، همچنين در ميان مومنان و كافران افرادى ديده مىشوند كه در هنگام سكرات مرگ همين شدايد را تحمل مىكنند، فرمود: هر آسايش در آن موقع به مؤمنان دست دهد پاداش عاجلى است كه به آنها داده مىشود و هر شدت و سختى كه دچار شوند براى پاكيزه كردن آنها از گناهان است تا پاك و پاكيزه به آخرت باز گردند و هيچ مانعى در راه استحقاق آنها براى كسب ثوابهاى الهى وجود نداشته باشد؛ و هر سهولتى در آن هنگام در حال كافران ديده شود براى دادن پاداش كارهاى نيك آنها در دنياست تا در زمانى كه به آخرت باز مىگردند چيزى جز آنچه عذاب آنها را ايجاب كند براى خود نداشته باشد، و شدت و سختى حال كافران به هنگام جان دادن سر آغاز مجازتهاى الهى پس از پايان يافتن حسنات آنهاست چه خداوند دادگر است و ستم نمى كند(546).»

موسى بن جعفر (عليه السلام) بر مردى وارد شد كه عرق مرگ بر او نشسته و در سكرات جاندادن بود و پاسخ كسى را نمى داد به آن حضرت عرض كردند: اى فرزند پيامبر خدا مايليم بدانيم حال رفيق ما چگونه است و مرگ چيست فرمود: «مرگ وسيله تصفيه مؤمنان است و آنان را از گناهان پاك مىكند و آخرين ناراحتى است كه به آنها مىرسيد و كفاره آخرين گناهان آنان است، همچنين كافران را از حسناتشان تهى و خالص مىكند و آخرين لذت يا نعمت يا رحميت است كه به آنها مىرسيد و آخرين ثوابى حسنه اى است كه دارا بوده اند اما اين رفيق شما از گناهان تهى گرديده و معاصى او تصفيه شده تا آنجا كه مانند جامه اى كه از هر چركى شسته و پاك شود پاكيزه شده و براى معاشرت با اهل بيت در سراى جاويد شايستگى يافته است (547).»

مردى از اصحاب امام رضا (عليه السلام) بيمار شد، آن حضرت او را عيادت كرد و به او فرمود: «حالت چگونه است؟» عرض كرد: پس از جدا شدن از حضور شما مرگ را ديدم - منظورش سختيهايش است كه از شدت بيمارى ديده است - فرموده: «چگونه او را ديدى؟» پاسخ داد: سخت دردناك، فرمود: «آنچه را ديده اى چيزى است كه به تو هشدار مىدهد و برخى از حالات خود را به تو مىشناساند چه مردم دو دسته اند: دسته اى با مرگ آسودگى مىيابند، و دسته اى با مرگشان مردم از آنها آسوده مىشوند ايمان به خدا و نبوت و ولايت ما را تازه كن تا با مرگ آسودگى يابى» مرد همين كار را كرد - حديث طولانى است و ما به اندازه نياز از آن نقل كرديم (548).»

به امام جواد (عليه السلام) عرض كردند: چرا اين مسلمانان از مرگ كراهت دارند؟ فرمود: «زيرا آن را نمى شناسند و خوش ندارند و اگر آن را مىشناختند و براستى از دوستان خدا بودند آن را دوست مىداشتند و مىدانستند كه آخرت براى آنها از دنيا بهتر است، سپس فرمود: اى اباعبدالله چرا كودك و ديوانه از خوردن دارويى كه بدنش را پاكيزه و دردش را بر طرف مىكند امتناع مىورزد؟ گفت: به سبب نادانى آنها به سودمندى داروست، فرمود: سوگند به آن كه محمد صلّى الله عليه وآله را بحق به پيامبرى برانگيخت كسى كه براى مرگ چنان كه شايسته آن است آماده شود مرگ براى او از اين دارو نسبت به اين بيمار سودمندتر است آگاه باشيد اگر آنها بدانند مرگ به چه نعمتهايى منجر مىشود آن را خواستار مىشوند و بيش از آنچه خردمند دور انديش طالب دارو براى دفع آفات و تاءمين سلامت است خواهان مىشدند.»(549)

امام هادى (عليه السلام) بر يكى از اصحابش كه بيمار بود وارد شد، وى از بيم مرگ گريه و بيتابى مىكرد، آن حضرت به او فرمود: «اى بنده خدا از مرگ بيم دارى براى اين كه آن را نمى شناسى، آيا خود را چنان مىبينى كه اگر تنت چركين و آلوده شود و از چرك و پليدى كه بر تو است در رنج بوده و به گرى و زخمهايى نيز دچار شده باشى و بدانى شستشوى در گرمابه همه اينها را از تو بر طرف مىكند آيا نخواهى خواست كه وارد گرمابه شوى و خود را از آنها شستشو دهى آيا مكروه تو نيست كه از رفتن به گرمابه خوددارى كنى و اين پليديها و زخمها در بدنت باقى نماند؟ عرض كرد: آرى اى فرزند پيامبر خدا، فرمود: مرگ به منزله همين گرمابه است و آن آخرين چيزى است كه تو را از گناهانت پاك و از زشتيها پاكيزه مىكند هرگاه به آن وارد شوى و از آن بگذرى از همه غمها و اندهها و آزارها رهايى مىيابى و به همه خوشحاليها و شاديها خواهى رسيد»؛ آن مرد آرام شد و به نشاط آمد و تسليم مرگ شد، چشمها را بر هم نهاد و روانه ديار آخرت گرديد.(550)

از امام عسگرى (عليه السلام) پرسيدند مرگ چيست فرمود: «عبارت از تصديق چيزى است كه وجود ندارد.(551) چه پدرم از پدرش و او از جدش امام صادق (عليه السلام) در اين باره برايم حديث كرده است: مؤمن هرگاه بميرد مرده نيست و همانا كافر مرده است، خداوند مىفرمايد: يخرج الحى من الميت و يخرج الميت من الحى (552) يعنى: مؤمن را از كافر و كافر از مؤمن به وجود مىآورد.(553) مردى در نزد پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله آمد و عرض كرد: اى پيامبر خدا! چرا من مرگ را دوست نمى دارم فرمود: تو را مالى است، عرض كرد: آرى، فرمود: آيا پيشاپيش آن را فرستاده اى، عرض كرد: نه، فرمود: به همين سبب است كه مرگ را دوست نمى دارى.»(554)

مردى به ابى ذر گفت: چرا ما مرگ را خوش نمى داريم پاسخ داد: براى آن كه شما دنيا را آباد و آخرت را خراب كرده ايد به همين سبب خوش نداريد كه از آبادى به ويرانى انتقال يابيد. به او گفتند ورود ما را بر خدا چگونه مىبينى پاسخ داد: اما نيكوكار مانند غايبى است كه بر كسانش وارد شود، و تبهكار همچون بنده گريزانى است كه نزد خواجه اش باز گردد. گفتند: حال ما را در پيشگاه خداوند چگونه مىبينى گفت: اعمالتان را بر كتاب خدا عرضه كنيد، خداوند مىفرمايد: ان الابرار لفى نعيم، و ان الفجار لفى (555) جحيم. آن مرد گفت: رحمت خدا كجاست، پاسخ داد: رحمة الله قريب من المحسنين. تا اين جا سخنان شيخ صدوق است.(556)

غزالى مىگويد: اينها سكرات مرگ اوليا و دوستان خداست و معلوم نيست حال ما كه در معاصى فرو رفته ايم سكرات مرگ و سختيهاى ديگر آن كه پياپى بر ما وارد خواهد شد چگونه خواهد بود، و سختيهاى مرگ سه چيز است:

1 - سختى جان كندن چنان كه ذكر كرديم.

2 - مشاهده صورت فرشته مرگ و ترس و بيمى كه از آن بر دل مىنيشيند، چه نيرومندترين مردان ياراى آن را ندارد كه صورتى كه فرشته مرگ در حال قبض روح بنده گنهكار دارد مشاهده كند. از ابراهيم خليل روايت شده كه بر فرشته مرگ گفت: آيا مىتوانى صورتى را كه در آن روح بدكار را قبش مىكنى به من نشان دهى پاسخ داد: رويت را از من بگردان، ابراهيم عليه السلام از او روى گردانيد سپس به او نگريست ديد مردى سياه درشت موى، بد بوى، سيه جامه است كه پيوسته از دهن و سوراخهاى بينى وى شعله هاى آتش و دود بيرون مىآيد، ابراهيم (عليه السلام) بيهوش شد و پس از زمانى كه به هوش آمد فرشته مرگ به صورت نخستين خود باز گشته بود. ابراهيم (عليه السلام) گفت: اى فرشته مرگ اگر بدكار در حال مردنش جز ديدن صورت تو عذابى نداشته باشد او را بس خواهد بود.(557)

اما مطيع او را در بهترنى و زيباترين صورتى مىبيند. عكرمه از ابن عباس روايت كرده است كه ابراهيم (عليه السلام) مردى غيور بود، خانه اى داشت كه در آن به عبادت مىپرداخت و چون از آن بيرون مىرفت آن را قفل مىكرد. روزى به خانه برگشت ناگهان ديد مردى درون خانه است به او گفت: چه كسى تو را وادر خانه من كرده است گفت: مالك خانه امر به آن در آورده است. ابراهيم عليه السلام گفت: مالك خانم منم، گفت: كسى مرا وارد آن كرده است كه از من و تو مالكتر است، گفت: تو كداميك از فرشتگانى، پاسخ داد: من فرشته مرگم، گفت: آيا مىتوانى صورتى را كه در آن جان مومنان را مىگيرى به من نشان دهى پاسخ داد: آرى، روى از من بگردان، ابراهيم عليه السلام روى از او گردانيده سپس به او نگريست ديد جوانى است با صورتى زيبا و جامه اى نيكو و بوى خوش، گفت: اى فرشته مرگ! اگر مؤمن به هنگام مرگ جز صورت تو را نبيند بس است.

رويدادهاى ديگر مرگ مشاهده دو فرشته نگهبان است. وهب گفته است: به ما خبر رسيده كه هيچ مرده اى نمى ميرد مگر آنگاه كه دو فرشته نويسنده عمل خود را ببيند، اگر فرمان بردار باشد به او مىگويند: خداوند از ما به تو جزاى خير دهد، بسا مجلس صدق كه ما را در آن نشاندى و بسا عمل نيك كه در حضور ما انجام دادى؛ و اگر بد كار باشد به او مىگويند: خداوند از ما به تو جزاى خير ندهد بسا مجلس بد كه ما را در آن نشاندى و بسا عمل ناشايست كه در حضور ما مرتكب شدى و سخنان زشتى كه به گوش ما رساندى آرى خداوند از ما به تو خير ندهد.(558) در اين هنگام چشمان ميت به سوى آنها خيره مىشود و ديگر به دنيا باز نمى گردد.

3 - گنهكار مواضع خود را در آتش مىبينند و پيش از آن كه جايگاه خود را مشاهده كنند دچار خوف و هراس مىشوند، چه آنها در حال سكراتند، نيروى آنهاست شده، و روح آنها براى خروج آماده گرديده است ليكن روح آنها مادام كه آواز فرشته مرگ را به يكى از دو بشارت نشنود از تن بيرون نمى رود، و آن اين است كه اى دشمن خدا بشارت ياد تو را دوزخ، واى دوست خدا مژده باد تو را به بهشت، ارباب قلوب و خرد از همين خاطر در خوف و هراسند چه پيامبر صلّى الله عليه وآله فرموده است: «هرگز كسى از شما از دنيا بيرون نمى رود مگر آنگاه كه سرنوشت خود را بداند و جايگاه خود را در بهشت يا دوزخ ببيند.»(559)

و نيز فرموده است: «كسى كه ديدار خدا را دوست بدارد خداوند ديدارش را دوست مىدارد، و كسى كه ديدار او را كراهت دارد، ديدارش مكروه خداست» عرض كردند: ما همه از مرگ كراهت داريم، فرمود: «مقصود اين نيست چه هرگاه براى مؤمن معلوم شود كه او بر چه چيزى وارد خواهد شد لقاى خدا را دوست مىدارد، و خداوند نيز لقاى او را دوست خواهد داشت.»(560)

از پيامبر صلّى الله عليه وآله نقل شده كه فرموده است: «هرگاه خداوند از بنده اى خشنود باشد مىفرمايد: اى فرشته مرگ به سوى فلان بنده من برو و روح او را نزد من بياور تا او را آسودگى بخشم، آنچه عمل كرده كافى است من وى را در حال رفاه آزمودم و او را چنان كه دوست داشتم يافتم. پس فرشته مرگ به همراه پانصد فرشته فرود مىآيد با هر كدام شاخه هاى ريحان و ساقه هاى زعفران است و هر يك حامل بشارتى غير از بشارت ديگران مىباشد و همه در دو صف قرار مىگيرند تا با ريحانى كه همراه آنهاست جان او بيرون آيد. هنگامى كه شيطان به آنها مىنگرد دست بر سر مىنهد و فرياد مىكند، لشكريانش به او مىگويند: او سرور ما تو را چه شده است، مىگويد: آيا نمى بينيد به اين بنده چه كرامتهاى عطا مىكردند، شما كجا بوديد كه از او غافل شديد؟ مىگويند: ما كوشيديم ليكن او معصوم بود.»(561)

يكى از پشينيان گفته است: مؤمن را جز در لقاى خداوند آسودگى نيست، و كسى كه آسودگى او در لقاى خداوندى است روز مرگ روز سرور و شادى و ايمنى و عزت و شرف اوست.

مى گويم: در كافى از سدير صيرفى آمده كه گفته است: به ابى عبدالله عليه السلام عرض كردم: قربانت شوم اى فرزند پيامبر خدا آيا مؤمن از قبض روح خود كراهت دارد؟ فرمود: «نه به خدا هنگامى كه فرشته مرگ براى قبض روحش نزد وى مىآيد بيتابى مىكند. فرشته مرگ به او مىگويد: اى دوست خداى بيتابى مكن، به آن كه محمد را به پيامبرى برانگيخت سوگند كه من از پدرى مهربان چنانچه حضور داشته باشد نسبت تو خوشرفتارتر و مهربانترم. چشمانت را باز كن و بنگر، فرمود: در اين هنگام پيامبر خدا و اميرمؤمنان و فاطمه و حسن و حسين و امامان از اولاد آنها (عليهم السلام) در نظر او ظاهر مىشند و به او مىگويد: اين پيامبر خدا و اميرمؤمنان و فاطمه و حسن و حسين و ائمه رفيقان تو هستند: او چشمانش را باز و نگاه مىكند و نداى كننده اى از سوى خداوند متعال به روح او ندا مىدهد: اى نفسى كه به محمد و خاندانش مرضى و مورد خشنودى هستى، در زمره بندگان من يعنى محمد و خاندانش در آى و به بهشت من داخل شو. در اين هنگام در نزد او از بيرون آمدن روحش از تن و پيوستن به ندا كننده محبوبتر نيست.»(562)

و نيز از ابى عبدالله (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است: انسانى وقتى جانش به بالاى سينه اش رسيد مىبيند، عرض كردم قربانت شوم چه مىبيند؟ فرمود: پيامبر خدا را مىبيند و آن حضرت به او مىگويد: من پيامبر خدا هستم مژده باد تو را، فرمود: سپس على بن ابى طالب را مىبيند و آن حضرت مىگويد: من على بن ابى طالب هستم همان كسى كه او را دوست مىداشتى، من امروز به تو سود مىرسانم. مىگويد: به ابى عبدالله عليه السلام عرض كردم آيا ممكن است كسى از مردم اينها را ببيند سپس به دينا باز گردد؟ فرمود: هرگاه اينها را ديد براى هميشه مرده است، و اين امر را بزرگ شمرد و فرمود: اين مطلب در قرآن آمده آن جا كه خداوند فرموده است: الذين آمنوا و كانوا يتقون لهم البشرى فى الحياة الدنيا و فى الاخرة لا تبديل لكلمات الله. (563)

از ابن ابى يعفور نقل شده كه گفته است: خطاب جهنمى با ما آميزش داشت، و او با اهل بيت (عليه السلام) سخت دشمن بود و با نجدة ترين عامر حنفى حرورى خارجى مصاحبت مىكرد. مىگويد: من از نظر آميختگى او با ما و تقيه و بر او وارد شدم تا وى را عيادت كنم، ديدم مدهوش افتاده و در آستانه مرگ است و شنيدم كه مىگفت: اى على مرا با تو چه كار است سپس اين جريان را به اطلاع ابى عبدالله رسانيدم فرمود: «به پروردگار كعبه سوگند كه او را ديده است، به پروردگار كعبه سوگند كه او را ديده است به پروردگار كعبه سوگند كه او را ديده است.»(564)

غزالى مىگويد: و بيم سوء عاقبت دلهاى اهل معرفت را پاره كرده و اين از حوادث بزرگ زمان مرگ است، و ما معناى سوء عاقبت و هراس اهل معرفت را از آن در كتاب خوف و رجاء بيان كرده ايم و آن در اين جا نيز شايسته ذكر است ليكن با بازگو كردن آن سخن را طولانى نمى كنيم.

/ 43