سپس اى بيچاره در سوالهايى كه پس از اين هول و هراسها به طور زبانى وبى مترجم از تو خواهد شد بينديش كه از كم و بيش و اندك و بسيار از تو مىپرسند و تو در حالى كه گرفتار اندوه و عرق يامت و شدايد آن هستى ناگهان فرشتگانى با جسمهاى عظيم و اندامهاى ضخيم درشتخو وس ختگير از اطراف آسمان فرود مىآيند و ماموريت دارند كه موى پيشانى مجرمان را بگيرند و به سوى موقف عرض اعمال بر خداوند جبار بكشانند پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله فرموده است: «خداوند را فرشته اى است كه ميانه دو پلك چشمانش مسافت پانصد سال راه است»(747) پس نسبت به خودت چه گمان دارى اگر نظير اين فرشتگان را مشاهده كنى كه به سويت فرستاده شوند تا تو را به مقام عرض برند، و تو آنها را مىبينى كه با همه عظمت جثه از سختى آن روز شكسته حال و از آنچه از خشم پروردگار بر بندگانش ظاهر مىشود بيمناك مىباشند، و به هنگامى كه اين فرشتگان فرود مىايند، هيچ پيامبر و صديق و صالحى نيست جز اين كه برو در مىافتد از بيم آن كه مبادا به وسيله آنها دستگير شود آرى اين حال مقربان درگاه خداست نسبت به گنهكاران چه گمان دارى در اين موقع است كه دسته اى از شدت ترس به فرشتگان مىگويند: آيا پرودگارمان در ميان شماست و اين پرسش به سبب عظمت موكب و شدت هسبت آنهاست اين رو فرشتگان از پرسش آنها بيمناك مىشوند به سبب آن كه آفريدگارشان را برتر از آن مىدانند كه در ميان آنها باشد پس با آواز خود ندا مىكنند كه خداوندگارشان منزه است از انچه اهل زمين مىپندارند و مىگويند: پروردگار ما برتر است از آن كه در ميان ما باشد ليكن پس از اين (امر او) خواهد آمد در اين هنگام فرشتگان صف بسته گرداگرد خلايق مىايستند و به سبب شدت آن روز نشانه هاى ذلت و خشوع و اثار ترس و بيم در همه آنها نمايان است و رد اين جا قول حق تعالى تحقق مىيابد كه فرموده است: فلنسئلن الذين ارسل اليهم و لنسئلن المرسيلن، فلنقصن عليهم بعلم و ما كنا غائبين (748)؛ فوربك لنسئلنهم اجمعين، عما كانوا يعملون (749) در اين موقع خداوند پرسش را از پيامبران آغاز يم كند چنان كه فرموده است: يوم يجمع الله الرسل فيقول ماذا اجبتم قالوا لا علم لنا(750)، اى واى از يختى روزى كه عقول پيامبران در آن حيران مىماند و از شدت هيبت علومشان زايل مىگردد براى آن كه به آها گفته مىشود: چه پاسخى به شما دادند؟ زيرا شما به سوى خلايق فرستاده شديد، و پيامبران اين را مىدانند ليكن خردهاشان دستخوش حيرت و دهشت مىشود و نمى دانند چه پاسخى بدهند، و از شدت ترس مىگويند: لا علم لنا انك انت علام الغيوب (751) و رد اين وقت نيز راست مىگويند چه عقل از سر آنها بدر رفته و علوم از آنها زدوده شده تا آن گاه كه خداوند دوباره به آنها نيرو بخشد، در آن هنگام نوع (عليه السلام) را فرا مىخوانند و به او گفته مىشود: آيا رسالت خود را ابلاغ كردى؟ مىگويد: آرى، به امتش گفته مىشود: ايا به شما ابلاغ كرد؟ مىگويند: هيچ بيم دهنده اى براى ما نيامد، سپس عيسى را مىآورند، خداوند به او مىفرمايد: انت قلت للناس اتخذونى و امى الهين من دون الله (752)، او از هيبت اين سوال سالها در جواب فرو مىماند چقدر بزرگ و پر اهميت است روزى كه در آن پيامبران با اين گونه پرسشها سياست مىشوند.آنگاه فرشتگان يم آيند و يكايك افراد را با گفتن فلان فرزند فلان صدا مىكنند كه بشتاب به سوى موقف عرض، در اين هنگام دلها به تپش در مىآيد، و اعضا مضطرب مىشود، و خردها مبهوت مىگردد، و دسته هايى آرزو مىكنند كه به سوى دوزخ برده شوند ليكن اعمال زشت آنها به پيشگاه خداوند جبار عرضه نگردد، و در پيش روى خلايق پرده از كار آنها بر ندارند.پيش از آن كه سوال از بندگان آغاز شود نور عرش ظاهر و زمين به نور پروردگار روشن مىگردد و نامه هاى اعمال نهاده مىشود و هر بنده اى يقين مىكند كه خداوند جبار از بندگان سوال مىكند و هر كس مىپندارد كه تنها از او سوال مىوشد و مقصود از تشكيل اين دادگاه دستگيرى و بازپرسى از اوست نه ديگرى؛ راين هنگام خداوند جباربه جبرئيل خطاب مىكند كه دوزخ را بياورد، جبرئيل به دوزخ را بياور، جبرئيل به دوزخ مىگويد: اى جهنم آفريننده و فرمانرواى خود را اجابت كن، و او جهنم را برافروخته و خشمگين بر كسانى كه خدا را نافرمانى و با او امر او مخالفت كرده اند به هجوم مىبرند بنابراين حال دل بندگان را در آن روز به خاطر اور و در قلب خود مجسم كن كه كه چگونه دلهاى آنها از ترس و بيم پر مىشود و در حالى كه همه به جهنم پشت مىكنند به زانو در مىآيند چنان كه خداوند فرموده است: يوم ترى كل امة جاثية (753)، و برخى به روى بعضى ديگر مىافتند و ستمگران و گنهكاران فرياد واى بر مىآورند، و صديقان آواز نفسى نفسى (خودم، خودم) سر مىدهند در اين ميان جهنم براى بار دوم نفس بر مىآورد و خلايق بيم و هراسشان چند برابر مىشود و نيروشان سستى مىگيرد مىپندارند كه گرفتار شده اند سپس جهنم سومين نفس را بر مىآورد و خلايق از شدت ترس برودر مىافتند در حالى كه چشمهايشان باز مانده و مخفيانه با خشوع نگاه مىكنند در اين موقع دلهاى ستمگران از جا كنده مىشود و به گلو مىرسد و همه اهل سعادت و شقاوت عقل خود را از دست مىدهند پس از اين خداوند به پيامبران خطاب مىكند: ماذا اجبتم (چه پاسخى به شما دادند).مى گويم: از طريق خاصه (شيعه) در اين باره على بن ابراهيم به سند خود از ابى جعفر امام باقر (عليه السلام) روايت كرده كه در مورد آيه: هذا يوم ينفع الصاديقين صدقهم (754) فرموده است:«هنگامى كه روز قيامت بر پا مىشود و مردم براى حساب محشور مىشوند و از مواقف هولناك روز قيامت مىگذرند و به عرصه محشر مىرسند، خداوند جبار پيوسته بر آنها نظر مىكند تا آنگاه كه سخت خسته و فرسوده مىشوند؛ در اين موقع در جلو عرصه مىايستند و پروردگار جبار بر عرش خويش مستقر است و به آنها مىنگرد نخستين كسى كه با نداى بلند به طورى كه همه خلايق مىشنوند صدا مىشود محمد بن عبدالله عليه السلام پيامبر قرشى عربى است و آن حضرت قدم به پيش مىگذارد، تا در سمت راست عرش مىايستد سپس پيشواى شما فرا خوانده يم شود و ان حضرت به پيش مىآيد تا در سمت چپ پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله مىايستد، پس از آن امت محمد صلّى الله عليه وآله فراخوانده مىشوند، و آنان در سمت چپ على (عليه السلام) مىايستند بعد از آن هر يك از پيامبران از نخستين تا آخرين آنها به اتفاق امتهايشان فراخوانده مىشوند و در سمت چپ عرش قرار مىگيرند سپس نخستين كسى كه براى سوال احضار مىشود قلم است و او به صورت آدميان مىايد و در پيشگاه خداوند مىايستد، خداوند به او مىگويد: آيا آنچه از وحى به تو الهام و امر كردم در لوح نوشتى قلم مىگويد: آرى اى پروردگارمن تو مىدانى كه آنچه را از وحى خود به من امر و الهام فرموده اى در لوح ثبت كرده ام، خداوند مىفرمايد: چه كسى بدين گواهى مىدهد؟ عرض مىكند: اى پروردگار من ايا جز خودت هيچ مخلوقى بر اسرار نهفته تو آگاه است، خداوند به او مىگويد: دليل تو درست است پس از آن لوح فراخوانده مىشود، و او نيز به صورت آدميان حاضر مىگردد و در كنار قلم مىايستد، به او گفته مىشود: آيا آنچه از وحى به قلم امر و الهام كردم در تو ثبت كرده است لوح پاسخ مىدهد: آرى اى پروردگار، من آن را به اسرافيل ابلاغ كرده ام، سپس اسرافيل احضار مىشود و او با لوح و قلم به صورت آدميان حاضر مىشوند، خداوند دبه او مىگويم: آيا لوح آنچه را قلم از وحى در وى نشوته است به تو ابلاغ كرده است، مىگويد: آرى اى پروردگار من آنها را به جبرئيل ابلاغ كرده ام پس از آن جبرئيل احضار مىشود، جبرئيل مىآيد و در كنار اسرافيل مىايستد، خداوند به او مىگويد: آيا اسرافيل آنچه را به او رسيده بود به تو ابلاغ كرده است، پاسخ مىدهد: ارى اى پروردگار من آنها و همه آنچه را از او امر تو به من رسيده است به پيامبرانت رسانيده و رسالت تو را به يكايك انبيا و رسولان انجام داده و همه وحى و حكمت و كتابهايت را به آنها ابلاغ كرده ام و آخرين كسى كه رسالت و وحى و حكمت و دانش و كتاب و گفتار تو را به او رسانيده ام حبيب تو محمد بن عبدالله قرشى مكى است پس نخستين كسى كه براى سؤال احضار مىشود محمد بن عبدالله صلّى الله عليه وآله است، خداوند او را به قرب خود فرا مىخواند به طورى كه در آن روز هيچ مخلوقى از او به خدا نزديكتر نيست، خداوند مىفرمايد: آيا جبرئيل انچه از وحى و كتاب و حكمت و دانش خود به او وحى كرده و آنها را به وسيله او به سوى تو فرستاده بودم به تو رسانيده است پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله عرض مىكند: آرى از پروردگار من همه آنچه را از كتاب و حكمت و دانش خود به او وحى و به وسيله او فرستاده بودى به من ابلاغ كرده و رسانيده است، خداوند به محمد صلّى الله عليه وآله مىفرمايد: آيا آنچه جبرئيل از كتاب و حكمت و دانش من به تو رسانيده به امت خود ابلاغ كرده اى پيامبر صلّى الله عليه وآله عرض مىكند: آرى اى پروردگار من همه آنچه را از كتاب و حكمت و دانش تو به من وحى شده است به امتم رسانيده ام و در راه تو مجاهده كرده ام، خداوند به محمد صلّى الله عليه وآله مىفرمايد: چه كسى بدن امر گواهى مىدهد؟ عرض مىكند: اى پوردگار من در تبليغ رسالتم و تو و فرشتگانت و نيكان امتم گواه منند و گواهى تو كافى است فرشتگان فرا خوانده مىشودند و همه بر تبليغ رسالت محمد صلّى الله عليه وآله گواهى مىدهند، سپس امت محمد صلّى الله عليه وآله احضار و از آنها سوال مىشود كه ايا محمد صلّى الله عليه وآله رسالت و كتاب و حكمت و دانش مرا به شما ابلاغ كرده و به شما آموخته است يا نه گواهى مىدهند كه محمد صلّى الله عليه وآله رسالت خود و حكمت و علم را به آنها تبليغ كرده است، خداوند به محمد صلّى الله عليه وآله مىفرمايد: آيا در ميان امتت پس از خود كسى را جانشين خويش قرار دادى تا به ترويج حكمت و دانش من در ميان آنها اقدام و كتاب مرا براى آنها تفسير و آنچه را پس از تو رد آن اختلاف مىكنند براى آنها روشن كند و حجت و خليفه من در زمين باشدمحمد صلّى الله عليه وآله عرض مىكند: آرى اى پروردگار، من برادر و وزير و وصى و بهترين افراد امتم على بن ابى طالب را جانشين خود كردم و در حيات خو او را علم و نشانه قرار دادم آنها را دعوت كردم كه او را فرمانبردار باشند و مقرر كردم كه او رد ميان امتم جانشين من است و امامى است كه امت پس از من تا روز قيامت بايد به او اقتدا كنند سپس على بن ابى طالب (عليه السلام) احضار و به او گفته مىشود: آيا محمد صلّى الله عليه وآله به تو وصيت كرد و در حيات خود تو را جانشين خويش و علم براى امتش قرار داد يا نه و آيا پس از او به جانشينى وى در ميان امتش قيام كردى على (عليه السلام) عرض مىكند: آرى اى پروردگار من محمد صلّى الله عليه وآله به من وصيت كرد و مرا در ميان امتش جانشين خود و در حياتش علم براى انان قرار داد، اما هنگامى كه محمد صلّى الله عليه وآله به جوار تو رحلت فرمد امتش مرا انكار و با من مكر كردند و مرا ضعيف شمردند و نزديك بود مرا بكشند و آن را كه موخر از من قرار داه بودى مقدم و آن را كه موخر داشته بودى مقدم كردند، سخنم را گوش ندادند و فرمانم را اطاعت نكردند با آنه كارزار كردم تا آنگاه كه مرا كشتند به على گفته مىشود: ايا در ميان امت محمد صلّى الله عليه وآله جانشينى پس از خود قرار دادى كه حجت و خليفه من در زمين باشد و بندگانم را به دين و طريقه من دعوت كند، على (عليه السلام) عرض مىكند: آرى اى پروردگار من فرزندم حسن پسر دختر پيامبرت را به جانشينى خود تعيين كردم: سپس حسن بن على عليه السلام فراخوانده مىشود و از او همان چيزهايى را كه از على بن ابى طالب (عليه السلام) پرسش شد مىپرسند، پس از آن هر يك از امامان و مردم زمان آنها فر خوانده مىشوند و ائمه (عليه السلام) دلايل خود را اقامه مىكنند و خداوند عذر آنها را مىپذيرد و دليل آنها را صحيح مىشمارد، سپس خداوند مىفرمايد: اليوم ينفع الصاديقين صدقهم (755) راوى مىگويد: پس از اين گفتار ابى جعفر امام باقر (عليه السلام) قطع شد(756).غزالى مىگويد: هنگامى كه خلايق سياستى را كه نسبت به پيامبران اعمال مىشود مشاهده كنند ترس گنهكاران شدت مىيابد به طورى كه پدر از فرزند و برادر از برادر و شوى از همسرش مىگريزد و هر كس روشن شدن وضع خود را انتظارمى كشد سپس يكايك افراد را مىآورند و خداوند از اندك و بسيار و نهان و آشكار اعمال آنها و نيز از همه اعضا و جوارحشان پرسش مىكند.بنابر اين اى بيچاره خودت را در نظر آور در حالى كه فرشتگان بازوهايت را گرفته اند تو را رد پيشگاه خداوند متعال حاضر مىكنند و خداوند شفاهى تو را مورد سوال قرار مىدهد، و مىفرمايد: آيا تو را در جوانى متنعم نساختم، جوانى را در چه چيزى به پيرى رسانيد، ايا در عمر به تو مهلت ندادم آن را در چه چيزى بسر آوردى ايا مال روزى تو نكردم آن را از كجا به دست آوردى و در چه راهى خرج كردى ايا تو را به داشتن علم گرامى نداشتم از آنچه دانستى چه مقدار به كار بستى لذا حيا و شرمندگى خود را چگونه خواهى ديد در اين هنگام كه خداوند نعمتهاى خود و گناهان تو و نيكيهاى خود و بديهاى تو را بر مىشمارد و اگر بخواهى انكار كنى اعضايت عليه تو شهادت خواهند داد انس گفته است: روزى در خدمت پيامبر خدا بوديم، آن حضرت خنديد و سپس فرمود: از خطاب بنده به پروردگار خود خنديدم، بنده مىگويد: اى پروردگار ايا جز اين است كه به من اجازه ستم كردن ندادى خداوند مىفرمايد: آرى، بنده مىگويد: من ستم را بر خودم روا نمى شمارم جز آنگاه كه از خودم گواهى وجود داشته باشد، خداوند مىفرمايد: كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا(757) و كرام الكاتبين نيز بر تو گواهى مىدهند، در اين موقع دهنش مهر و به اعضايش گفته مىشود: سخن گوييد، آنها اعمال او را بيان مىكنند، آنگاه او را وا مىگذارند تا خسن گويد، به اعضايش مىگويد: دورى و هلاكت شما را باد، من از شما دفاع مىكردم (758) بنابر اين به خدا پناه مىبريم از رسوايى در پيش روى خلق بر اثر شهادت اعضا و جوارح جز اين كه خداوند به مومن وعده داده است كه گناهان او را مستور بدارد و ديگرى را بدآنهاآگاه نگرداند پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله فرموده است: «هر كس عيب مومنى را بپوشاند خداوند عيب او را در روز قيامت مىپوشاند»(759) ليكن اين ارم تنها در باره مومنى اميد مىرود كه عيوب مردم را بپوشاند و كوتاهيهاى آنها را در باره خود تحمل كند و زبان به ذكر بديهاى مردم نگشايد و در غياب آنها چيزى نگويد كه اگر آن را بشنوند ناخوشايندشان باشد چنين كسى سزاوار است كه در قيامت مانند خود او با وى رفتار شود.حال انگار كه خداوند گناهان تو را از ديگران پوشيده بدارد، آيا نداى عرض اعمال كه گوش تو را خواهد كوبيد و هراسى كه از آن تو را فرا خواهد گرفت براى كيفر گناهانت كافى نخواهد بود؟ چه موى بالاى پيشانيت را مىگيرند و تو را بدان جا كه بايد م كشانند در حال يكه دلت هراسان و خردت پريشان و بدن و اعضايت لررزان و رنگ رويت دگرگون و از شدت هول و هراس جهان در نظرت تاريك مىشود بنابراين نفس خويش را ارزيابى كن كه با اين صفات و حالاتى كه گفته شد پاى بر گردن مردم مىگذارى و صفها را مىشكافى و مانند اسبى كه آن را به يدك مىكشند كشيده مىشوى و چشمها به سوى تو دوخته شده است پس در نظر گير كه موكلانت دست تو را باهمين وضع مىگيرند و به ساحت عرش خداوند رحمان مىرسانند سپس تو را رها مىكنند و خداوند سبحانبا عظمت گفتار خود تو را ندا مىكند كه اى فرزند آدم نزديك بيا و تو با دل تپيده و شكسته و اندوهگين و چشمى خاضع و فروهشته نزديك مىروى و نامه اعمالت كه هر عمل كوچك و بزرگى انجام داده اى در آن ثبت و شمارش شده به تو داده يم شود، از اين رو چه بسيار كارهاى زشتى كه از تو سر زده و فراموش كرده اى و اكنون به ياد تو مىآيد، و بسا طاعتها كه از آفات آنها غفلت ورزيده اى و معايب آنها بر تو مكشوف مىگردد، و چه بسيار است شرمندگيها و حيرتها و محدوديتها و ناتوانيهاى كه براى تو است اى كاش مىدانستم كه بر روى چه قدمى در پيشگاه خداوند مىايستى و با چه زبانى به او پاسخ مىدهى؛ با چه دلى آنچه را مىگويى تعقل مىكنى سپس بينديش هنگامى كه گناهانت را به طور شفاهى به يادت مىآورد، چقدر شرمگين خواهى شد زيرا به تو مىگويد: اى بنده من آيا از من شرم نكردى كه با ارتكاب قبايح به جنگ با من برخاستى در حالى كه از آفريدگانم شرم داشتى وبراى آنها تظاهر به خوبى مىكردى آيا من در پيش تو از بندگانم خواتر بودم كه نظر مرا به سوى خودت ناچيز مىشمردى و اعتنا نمى كردى و نظر غير مرا بزرگ مىپنداشى ايا تو را مورد انعام قرار ندادم چه چيزى تو را به نسبت به من مغرور كرده است ايا گمان كردى كه من تو را نمى بينم و تو مرا نخواهى ديد؟ پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله فرموده است: «هيچ كس از شما نيست جز اين كه خداوند از او سوال خواهد كرد در حالى كه ميان او و خداوند حجاب و ترجمانى نيست (760)» و نيز فرموده است: «هر يك از شما در پيشگاه خداوند مىايستد در حالى كه ميان او و پروردگار حجابى نيست و خداوند به او مىفرمايد: آيا تو را متنعم نكردم ايا به تو مال ندادم پاسخ مىدهد: ارى خداوند مىفرمايد: ايا به سوى تو پيامبرى نفرستادم؟ مىگويد: آرى سپس به سمت راستش مىنگرد جز اتش چيزى نمى بيند، پس از آن به سمت چپش نظر مىكند، جز آتش چيزى نمى بيند پس هر يك از شما بايد از آتش بپرهيزد هر چند به نصف دانه خرمايى باشد، و اگر اين را نيابد با سخن پاكيزه اى»(761)ابن مسعود گفته است: هيچ كس از مشا نيست جز اين كه خداوند با او خلوت مىكند چنان كه شمابا ماه شب چهاردهم خلوت مىكنيد: سپس مىفرمايد: اى فرزند آدم چه چيزى تو را نسبت به من مغرور كرده است اى فرزند آدم در آنچه دانستى چه كردى اى فرزند آدم چه پاخس به پيامبران دادى اى پسر آدم آيا من مراقب چشمانت نبودم كه تو را آنها به چيزى كه برايت حلال نبودمى نگريستى ايا من مراقب گوش تو نبودم كه تو با ان ها مىشنيدى به همين گونه ديگر اعضايت را مىشمرد.مجاهد گفته است: بنده از پيشگاه خدا باز نمى گردد جز آنگاه كه او را از چهار چيز بپرسد، از عمرش كه در چه چيزى آن را بسر آورده، از عملش كه با آن چه عملى انجام داده، از بدنش كه آن را در چه چيزى فرسوده، از مالش كه آنرا از كجا به دست آورده و در چه راهى مصرف كرده است بنابراين اى بيچاره رد آن هنگام بى اندازه شرمگين و در معرض خطر خواهى بود، چه از دو حال بيرون نيست: يا به تو گفته خواهد شد حه من در دنيا پرده بر گناهانت كشيدم و امروز نيز تو را مىآمرزم كه در اين صورت خوشحالى و سرور تو بسيار خواهد بود و گذشتگان و آيندگان بهتو رشك خواهند برد، و يا به فرشتگان گفته خواهد شد اين بنده زشت را بگيريد و به زنجير كشيده به دوزخ بريد كه در اين ثورت اگر اسمان و زمين بر تو بگريند سزاوار است، چه مصيبت تو بزرگ است و به سبب كوتاهى در طاعت خداوند و اين كه آخرتت را به دنياى پستى كه با تو نمانده است فروخته اى حسرت و اندوه تو بسيار خواهد بود.