باب ششم: پيرامون گفتار عارفان بر جنازه ها و گورها و حكم زيارت قبور
بدان جنازه ها براى اهل بصيرت مايه عبرت و براى هوشمندان موجب بيدارى و يا در آورى است؛ اما مشاهده آنها از سوى غافلان جز بر سخت دلى و قساوت آنها چيزى نمى افزايد، چه آنها مىپندارند كه مىتوانند تا ابد جنازه ديگران را تماشا كنند و به گمان آنها نمى آيد كه ناگزير روزى جنازه آنها را حمل خواهند كرد، و اگر اين را گمان كنند آن را در زمانى نزديك پيشبينى نمى كنند، و نمى انديشند كه آنهايى كه در تابوتها حمل مىكنند همه همين گمان را داشته اند ليكن پندارشان باطل شد و روزگارشان بزودى پايان يافت بنابر اين آدمى هرگاه به جنازه اى بنگرد كه به گورستان حمل مىكنند بايد خود را از قبيل او بشمرد و بداند بزودى او را نيز بدان سمت حمل خواهند كرد و انگارد كه اكنون حمل مىكنند و شايد اين حادثه در فردا يا پس فردا اتفاق افتد از يكى از بزرگان نقل شده كه چون جنازه اى را مىديد مىگفت: برود كه من به دنبال تو هستم.سپس غزالى به نقل سخنان دسته اى كه آنها را در هنگام حضور بر جنازه ها گفته اند و همه از اين قبيل است كه ذكر شد پس از آن گفته است آنان بدين گونه از مرگ بيمناك بودند، و امروز به جماعتى كه بر جنازه ها حاضر مىشوند مىنگريم كه اكثر آنها مىخندند و خود را سر گرم مىكنند و جز درباره ميراث ميت و آن چه براى وارثانش به جا گذاشته سخن نمى گويند، و همگنان و خويشاوندانش جز در اين نمى انديشند كه به چه ترفند برخى از آنچه را به جا گذاشته به دست آورند، و هيچ كدام از آنها جز آن كه خدا بخواهد - در باره جنازه خود و زمانى كه او را به گورستان حمل كنند نمى انديشد، و اين غفلت جز قساوت دل ناشى از كثرت گناهان سبب ديگرى ندارد تا آن حد كه خدا و روز قيامت و مراحل هولناكى را كه در پيش داريم فراموش كرده ايم، و به همين سبب اوقات خود را به بازى و غفلت مىگذرانيم و به آنچه براى ما مهم نيست مشغول مىشويم؛ از خداوند مىخواهيم كه ما را از اين خواب غفلت بيدار كند چه بهترين حالات حاضران بر گرد جنازه ها آن است كه بر مرده بگريند ليكن اگر عقل داشته باشند بايد به خودشان بگريند نه بر ميت چه براستى گريه بر خودشان سزاوارتر از گريه بر ميت است.از جمله آداب حضور بر جنازه چنان كه در بخش فقه ذكر كرده ايم تفكر و هشيارى و آمادگى و گام برداشتن به طور متواضعانه است؛ و ديگر خوش گمانى به ميت است هر چند فاسق باشد؛ و ديگر بد گمانى به نفس خويش است اگر چه داراى صلاح ظاهر باشد، و چه عاقبت زندگى خطرناك است و چگونگى آن بر كسى روشن نيست از اين رو عمر بن ذر روايت كرده است كه يكى از همسايگانش كه بر نفس خويش مسرف بود مرد و بسيارى از مردم از حضور بر جنازه او خوددارى كردند، ليكن او حاضر شد و بر او نماز گزارد، و هنگامى كه او را به خاك سپردند وى بر گور او ايستاد و گفت، اى ابافلان خدا تو را بيامرزد هر آينه عمرت را با توحيد خداوند گذرانيدى و با سجده براى او رويت را با بر خاك ماليدى و اگر بگويند: وى گنهكار و دارا خطاهاست كيست از ما كه گنهكار نبوده و خطا از او سر نزده باشد.همچنين حكايت كرده اند مردى كه بر تبهكارى حريص بود در يكى از نواحى بصره مرد و همسرش كسى را نيافت تا در حمل جنازه اش به او كمك كند چه هيچ يك از همسايگانش به سبب كثرت فسق او به وى نزديك نمى شدند همسرش ناگزير دو تن حمال را اجير كرد تا جنازه اش را به نمازگاه حمل كردند، ليكن هيچ كس بر او نماز نگزارد، سپس او را به بيابان بردند تا به خاك بسپارند بر كوهى نزديك اين محل يكى از زاهدان بزرگ بود، او را ديدند كه گويا منتظر اين جنازه است و قصد دارد بر آن نماز گزارد در اين هنگام در شهر منتشر شد كه زاهد از كوه فرود آمده تا بر فلانى نماز گزارد مردم از شهر بيرون آمدند و به همراه زاهد بر او نماز گزاردند، و مردم از نماز زاهد بر او در شگفتى بودند از اين رو به آنها گفت: در خواب به من گفته شد: در فلان محل فرود آى در آن جا جنازه اى خواهى ديد كه جز زنى كسى همراه آن نيست، بر آن نماز بگزار چه او آمرزيده شده است مردم از اين سخن بيشتر در شگفت شدند زاهد زنش را طلبيد و از حال شوهرش پرسش كرد كه روش او چگونه بوده است، پاسخ داد: همان گونه كه معروف است همه روز در ميخانه مشغول ميگسارى بود زاهد گفت: بنگر هيچ چيزى از اعمال خير در او ديده اى، گفت: آرى سه چيز در او ديده ام: نخست آن كه در هر بامداد كه از مستى به هوش مىآمد جامه اش را عوض مىكرد و وضو مىگرفت و نماز بامداد را با جماعت مىگزارد سپس به ميخانه باز مىگشت و به فسق مشغول مىشد؛ دوم آن كه هيچگاه خانه اش از يك يتيم يا دو يتيم خالى نبوده و احسان او به آنها بيش از احسانى بود كه به فرزندش روا مىداشت و يتيمان را جستجو و از آنها بسيار دلجويى مىكرد؛ سوم آن كه در تاريكهاى شب در اثناى مستى به هوش مىآمد و مىگريست و مىگفت: پروردگارا مىخواهى كدام يك از دخمه هاى جهنم را از اين خبيث پر كنى و مقصود او خودش بود زاهد چون اين سخنان را شنيد بازگشت و اشكال وى در امر او بر طرف شد.