باب هفتم: در حقيقت مرگ و آنچه مرده تا نفخه صور در گور مىبيند - ذکر مرگ و آنچه پس از آن است نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ذکر مرگ و آنچه پس از آن است - نسخه متنی

محسن فیض کاشانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

باب هفتم: در حقيقت مرگ و آنچه مرده تا نفخه صور در گور مىبيند

بدان ككه مردم در حقيقت مرگ دچار گمانهاى نادرستى هستند و در آن به راه خطا مىروند برخى پنداشته اند كه مرگ نابودى است و حشر و نشرى نيست و خير و شر دنباله اى ندارد، و مرگ انسان مانند مرگ حيوانات و خشك شدن گياهان است و اين عقيده ملحدان و همه كسانى است كه به خداوند و روز بازپسين اعتقاد ندارند گروهى گمان كرده اند كه انسان با مرگ معدوم مىشود و مادام كه در قبر است رنج عذاب و لذت ثواب را در نمى يابد تا آنگاه كه به محشر باز گردانيده شد ديگران گفته اند: روح باقى مىماند و با مرگ نابود نمى شود و آن كه ثواب و عقاب مىيابد روح است نه تن و بدنها به هيچ و جه برانگيخته و محشور نمى شوند.

اين پندارها همه فاسد و درو از حق است و آنچه طرق معتبر به آن گواهى داده و آيات و اخبار بدان گوياست آن است كه مرگ تغيير حالى است و بس، و روح پس از جدايى از تن باقى است بدين گونه كه يا متنعم است و يا معذب معناى جدايى روح از بدن عبارت از انقطاع تصرف او در تن به سبب خروج تن از فرمان اوست چه اعضاى بدن ابزار روح اند كه آنها را به كار وا مىدارد به طورى كه با دست مىگيرد و با گوش مىشنود و با چشم مىبيند و با دل حقيقت اشيا را درك مىكند، و مراد از دل در اينجا روح است چه روح به نفس خود بدون آلات و ادوات اشيا را شناسايى مىكند، و به نفس خود به انواع حزن و اندوه متاءلم و به اقسام خوشحالى و سرور متنعم مىشود و اينها هيچ كدام به اعضا ارتباط ندارد بنابراين همه آنچه به تنهايى از اوصاف روح است پس از مفارقت تن با روح باقى مىماند و آنچه به وسيله اعضا براى او حاصل مىشود با مرگ تن به حال تعطيل در مىآيد، تا آنگاه كه روح به تن باز گردد؛ و دور نيست كه در قبر روح به تن عود كند و يا برگشت آن تا روزى كه تن برانگيخته شود با تاءخير افتد، و خدا به آنچه در مورد هر كى از بندگان خود حكم كرده داناتر است.

تعطيل تن به سبب مرگ شبيه تعطيل عضو انسان زمينگير است كه در نتيجه تباهى مزاج و يا دشوارى واقع در اعصاب كه مانع نفوذ روح در آن عضو مىشود براى او اتفاق مىافتد؛ چنين حالتى روح با علم و ادراك باقى مىماند و برخى از اعضا را به كار مىگيرد ليكن بعضى ديگر از فرمان روح سر باز مىزنند و مرگ عبارت از سرپيچى همه اعضا از فرمان روح است، چه همه اعضا آلات و ابزار روح اند و اوست كه آنها را به كار وا مىدارد.

مقصودم از روح نيروى مدركه انسان است كه علوم را درك، و دردها و غمها و لذت و شايدها را احساس مىكند، و هرگاه تصرف او در اعضا عاطل شود علوم و ادراكات او زايل نمى گردد، در حقيقت انسان همين نيروى ادراك كننده علوم و الام و لذت است و اين نمى ميرد و نيست نمى شود؛ و معناى مرگ انقطاع تصرف روحج در بدن و از كار افتادن تن است به طورى كه نمى تواند آلتى براى روح باشد، همچنان كه معناى زمينگير بودن اين است كه دست از اين كه آلتى باشد كه آن را به كار برند ناتوان مىشود بنابراين مرگ زمينگيرى مطلق در همه اعضاست و حقيقت انسان نفس و روح اوست كه آن باقى و پايدار است آرى به دو سبب حال او دگرگون شده است:

اول - آن كه چشم، گوش، زبان، دست، پا و جميع اعضايش از او گرفته شده و زن و فرزند و خويشاوندان و ديگر آشنايان او را از وى جدا ساخته و اسبان و ستوران و غلامان و خانه ها و ديگر املاك وى را از او سلب كرده اند و تفاوتى نيست ميان اين كه اشياى مذكور را از انسان بگيرند يا آن كه انسان را از اين اشيا جدا كنند، زيرا آنچه درد آورد است فراق اين اشياست، و فراق گاهى بدين صورت واقع مىشود كه اموال انسان را يكجا غارت كنند، و يا آن كه او را به بردگى گيرند از اموال خود محروم سازند، و درد در هر دو حالت يكى است.

معناى مرگ سلب انسان از دارايى اوست از طريق سوق دادن او به جهان ديگرى كه با اين جهان تناسبى ندارد، چه اگر او را در دنيا چيزى است كه بدان انس مىگيرد و به آن آسايش مىيابد و به وجود آن پايبند است، پس از مرگ حسرت و افسوس او بر آن زياد و رنج و ناراحتى او در مفارقت آن دو چندان خواهد بود بلكه دلش همواره متوجه تك تك اموال و املاك و موقعيت خود مىباشد و حتى از جامه اى كه مىپوشيده و بدان شاد مىشده دل بر نمى دارد ليكن اگر جز به ذكر خدا شاد نشود و جز با او انس نگيرد در آخرت تنعم او بزرگ و سعادتش كامل خواهد بود، چه او را به محبوبش واگذاشته اند و موانع و سرگرميها را از ميان برداشته اند؛ و اسباب دينا همگى بازدارنده از ذكر خداست اين يكى از دو صورت اختلاف ميان حال مرگ و حال زندگى است.

دوم - آن كه با مرگ چيزهايى بر او كشف مىشود كه در زندگى بر او مكشوف نبوده است چنان كه بر بيدار چيزهايى مكشوف مىشود كه در خواب بر او مكشوف نيست، و مردم خوابند وقتى كه مردند بيدار مىشوند نخستين چيزى كه با مرگ بر او آشكار مىشود سود و زيان اعمال نيك و بد اوست و اينها در كتابى كه در اعماق دل او نهفته است نوشته شده ليكن سرگرميهاى دنيا او را از توجه به آن باز داشته و در آن زمان كه سرگرميها و مشغوليتها منقطع مىشود تمام اعمالش بر او منكشف مىگردد لذا هنگامى كه به گناه خود مىنگرد چنان دچار حسرت و افسوس مىشود ك ترجيح مىدهد براى رهايى از سوز آن در لجه هاى آتش فرو رود، و در اين موقع است كه به او گفته مىشود: كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا(648) و همه اينها در وقت يكه نفس منقطع مىشود و پيش از دفن بر او مكشوف مىگردد در اين هنگام آتش فراق نيز در او برافروخته مىشود يعنى فراق چيزى كه از اين دنيايى فانى برگزيده و به آن اطمينان كرده بود نه آن كه خواسته بود آنها را توشه راه آخرت خود كند چه كسى كه توشه راه را براى رسيدن به مقصد بخواهد چون به مقصد رسد از مفارقت بقيه توشه خوشحال ميشود زيرا او توشه را به خاطر خود آن نخواسته است و اين حالت كسى است كه از دنيا جز به مقدار ضرورت بر نگيرد، و همواره دوست مىدارد كه اين ضرورت بر طرف و از آن بى نياز شود، اينك چيزى را كه دوست داشته برايش حاصل شده و از اين ضرورت بى نياز گرديده است.

اينها انواع عذاب و آلام بزرگى است كه پيش از دفن به او رو مىآورد، و پس از دفن ممكن است روح او به جسد باز گردد تا انواع ديگرى از عذابها به او داده شود، و نيز ممكن است مورد عفو قرار گيرد.

حالت كسى كه به دنيا متنعم و به آن اطمينان كرده، حال كسى است كه در غيبت پادشاه در خانه و حريم و مملكت او به خوشگذرانى مشغول شود به اطمينان آن كه شاه نسبت به او سهل گيرى خواهد كرد و يا از اعمالى كه مرتكب مىشود آگاه نيست ليكن شاه ناگهان او را دستگير و نامه اى را بر او عرضه مىكند كه جنايات و اعمال زشت او ذره بذره و گام بگام در آن نوشته شده است؛ و پادشاه فرمانروايى قهار و چيره و درباره حرم خود غيور و نسبت به جنايتكاران بر مملكت سختگير و انتقام جو و در برابر كسانى كه از مجرمان شفاعت كنند بى اعتنا مىباشد بنابراين بنگر كه حالت چنين فرد دستگير شده اى پيش از آن كه عذاب پادشاه درباره اش به اجرا در آيد چگونه است و چقدر دستخوش ترس و شرمندگى و افسوس و پشيمانى خواهدبود.

آرى اين حال مرده بدكردارى است كه به دنيا فريفته شده و به آن اعتماد كرده پيش از آنكه عذاب قبر بلكه عذاب هنگام مرگ بر او نازل شود و ما از آن به خدا پناه مىبريم، چه رسوايى و فضيحت و پرده دريدگى از هر عذابى كه بر تن وارد شود اعم از زدن و بريدن و جز اينها بزرگتر و دردناكتر است.

آنچه گفته شد اشاره اى است به حالت ميت هنگام مردن و صاحبان بينش با ديده باطن كه قويتر از چشم ظاهر است آنها را ديده اند و دلايل كتاب و سنت نيز گواه بر آنهاست بلى پرده برداشتن از كنه حقيقت مرگ ممكن نيست چه كسى كه حقيقت حيات و زندگى را نمى داند نمى تواند حقيقت مرگ را بشناسد و شناخت حقيقت حيات منوط به شناخت حقيت روح و درك چگونگى ذات آن است و به پيامبر صلّى الله عليه وآله اجازه داده نشد كه در آن باره سخن گويد و بر اين بيفزايد كه: الروح من امر ربى، و هيچ يك از عالمان دين را نمى رسد كه از راز روح پرده بردارند اگر چه بر آن آگاه شده باشند و آنچه در آن اجازه داده شده آن است كه حال روح را پس از مردن بيان كنند، آيات و اخبار بسيارى دلالت دادر بر آن كه مرگ عبارت از معدوم شدن روح و ادراك آن نيست،

اما آيات: خداوند درباره شهيدان فرموده است: و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون فرحين (649)

اما اخبار: در جنگ بدر هنگامى كه بزرگا عرب كشته شدند پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله كشتگان را صدا زد كه: اى فلان، واى فلان قد وجدنا ما وعدنا ربنا حقا فهل وجدتم ما وعد ربكم حقا؟(650) گفته شد: اى پيامبر خدا آيا آنها را صدا مىكنى در حالى كه مردگانند؟ فرمود: «سوگند به آن كه جانم در يد قدرت اوست آنها در شنيدن اين سخن از شما شنواترند جز اين كه قادر به پاسخگويى نيستند»(651) اين گفتار صراحت دارد بر بقاى روح شقى و بقاى ادراك و معرفت اند همچنين آيه مذكور صريح است بر بقاى ارواح شهيدان، و هيچ مرده اى از سعادت و شقاوت خالى نيست پيامبر صلّى الله عليه وآله فرموده است: «قبر يا حفره اى از حفرهاى آتش و يا سبزه زارى از سبزه زارهاى بهشت است»(652) و اين نيز صريح است بر اين كه مرگ معنايش دگرگونى حال است و بس، و سعادت و شقاوتى كه پس از آن مرده را فرا مىگيرد بدون تاءخير به هنگام مردن دامنگير او مىشود و تنها برخى از انواع عذاب و ثواب با تاءخير مىافتد نه اصل آنها.

انس از پيامبر صلّى الله عليه وآله روايت كرده كه فرموده است: «مرگ قيامت است كسى كه بميرد قيامتش بر پا شده است»(653)؛ همچنين فرموده است: «هنگامى كه يكى از شما بميرد بامداد و شام جايگاه او به وى عرضه مىشود اگر از اهل بهشت باشد از بهشت و اگر از اهل دوزخ است از دوزخ خواهد بود، و گفته مىشود اگر از اهل بهشت باشد از بهشت و اگر از اهل دوزخ است از دوزخ خواهد بود، و گفته مىشود: اين جايگاه تو است تا روز قيامت كه خدا تو را بر انگيزد»(654) پوشيده نيست كه حالت ميت از مشاهده اين جايگاه ها چگونه خواهد بود.

على عليه السلام فرمود هاست: «حرام است بر هر نفسى كه از دنيا بيرون مىرود جز آن كه بداند از اهل بهشت است يا از اهل دوزخ»(655)؛ از اين رو گفته اند: داستان مؤمن هنگامى كه نفس يا جان او بيرون مىرود داستان مردى است كه در زندان بود و از آن بيرون آورده شود و در زمين به گردش درآيد و البته اين حال كسى است كه از دنيا پهلو تهى كرده و از آن دلتنگ باشد و به چيزى جز ياد خدا انس نگرفته و مشغوليتهاى دنيا او را از محبوبش باز نداشته و مبارزه با شهوات وى را آزرده كرده باشد لذا مرگ براى او خلاصى از همه اين رنجها و آزارهاست و موجب آن است كه بتواند با محبوبى كه با او انس داشته است بى هيچ گونه مانع و دافع تنها بسر برد، و چقدر سزاوار است كه آن بالاترين نعمتها و لذتها شمرده شود ليكن كاملترين لذتها از آن شهيدانى است كه در راه خدا كشته شده اند چه آنها به جنگ اقدام نكرده اند آنگاه كه دل از همه علايق دنيا بريده اند و به لقاى خداوند مشتاق و به كشته شدن در راه رضاى خدا راضى شده اند.

اينان اگر به دنيا نظر كنند آن را از روى رغبت در برابر آخرت فروخته اند و دل فروشنده به مال فروخته شده علاقه اى ندارد، و اگر به آخرت توجه كنند آن را خريده و شوق خود را بدان نشان داده اند و چه بزرگ است شادى از نظر كردن به چيزى كه آن را خريده اند و چه كم است توجه آنها به چيزى كه فروخته و از آن جدا شده اند.

در برخى حالات اتفاق مىافتد كه دل از غير خدا تهى و مجرد براى محبت خدا مىشود، ليكن در آن حال مرگ فرا نمى رسد، و دل پس از آن دگرگون مىشود اما جنگ سبب مرگ است و موجب مىشود كه انسان در چنين حالتى آن را ادراك كند؛ از اين رو خداوند در جهاد سعادتى بزرگ قرار داده است، چه معناى سعادت آن است كه انسان به آنچه مىخواهد دست يابد، و فرموده است: و لهم ما يشتهون (656) و اين آيه جامع ترين عبارتى است كه همه مفاهيم لذات بهشت را در بر مىگيرد؛ و بزرگترين عذاب آن است كه انسان ازدست يافتن به مقصودش منع شود چنان كه خداوند فرموده است: و حيل بينهم و بين ما يشتهون (657) و اين نيز كاملترين عبارت براى عذابهاى اهل جهنم است.

شهيد به محض آن كه نفسش قطع شود بى هيچ تاءخير اين سعادت را درك مىكند و اين امر در پرتو نور يقين بر ارباب قلوب روشن است و اگر از طريق سمع خواهان گواه باشى، همه احاديث مربوط به شهيدان شاهد اين مدعاست، و هر حديثى به تعبيرى بر عاليترين نعمتهاى آنها مشتمل است روايت شده است كه پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله به جابر فرمود: اى جابر آيا به تو مژده ندهم و پدر جابر در جنگ احد به شهادت رسيده بود - جابر پاسخ داد: آرى اى پيامبر خدا حق تعالى به تو مژده خير دهد فرمود: «خداوند پدرت را زنده گردانيد و در مقام قرب خود نشانيد و فرمود: بنده من آنچه مىخواهى از من در خواست كن تا به تو بدهم، عرض كرد: اى پروردگار من حق بندگى تو را به جا نياورده ام درخواست دارم كه مرا به دنيا بازگردانى كه به همراه پيامبرت در راه تو بجنگم تا بار ديگر كشته شوم، به او فرمود: از پيش مقدر كرده ام كه تو به سوى دنيا بازنگردى»(658).

بدان مؤمن پس از مردن از وسعت جلال خداوند چيزهايى بر او كشف مىشود كه دنيا در مقايسه با آن مانند زندان و تنگناست او به محبوسى مىماند كه در خانه اى تاريك زندانى شده و اكنون درى به سوى باغى پهناور كه پايان آن به چشم ديده نمى شود به روى او باز شده كه داراى انواع درختان و شكوفه ها و ميوه ها و پرندگان است و او هرگز ميل بازگشت و زندان تاريك را نخواهد داشت پيامبر صلّى الله عليه وآله در اين مورد مثل زده و درباره مردى كه مرده بود فرمود: «از دنيا كوچ كرد و آن را به اهلش وا گذاشت، پس اگر راضى باشد خوش نخواهد داشت به دنيا باز گردد چنان كه هيچ يك از شما خوش ندارد كه به شكم مادرش بر گردد»(659) پيامبر صلّى الله عليه وآله با اين مثل به تو مىفهماند نسبت وسعت آخرت به دنيا مانند نسبت وسعت دنيا به رحم تاريك است؛ و نيز فرموده است: مثل مومن در دنيا مثل جنين در شكم كه روشنايى را ديد دوست ندارد كه به شكم مادرش باز گردد مومن نيز به همين گونه است، از مر جزع و بيتابى مىكند و هنگامى كه به لقاى پروردگار نايل شد مانند جنين كه دوست ندارد به جايش برگردد خوش ندارد كه به دنيا باز گردد»(660).

به پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله عرض كردند كه فلان شخص مرد، فرمود: «راحت شد و از او راحت شدند»(661)؛ اين كه فرمود راحت شد اشاره به مومن است و از او راحت شدند اشاره به فاجر يعنى انسان بدكار است كه مردم دنيا از او آسوده شدند.

پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله فرموده است: «با كارهاى بدتان مردگانتان را رسوا نكنيد، چه آن بر دوستانتان از اهل قبور عرضه مىشود»(662)

مى گويم: از طريق خاصه (شيعه) كافى به سند خود از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرموده است: اعمال بندگان نيكوكار و بدكار هر بامداد بر پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله عرضه مىشود پس بر حذر باشيد، و اين قول خداست: و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله (663) و سپس خاموش شد»(664)

از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است: «چرا پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله را آزار مىدهيد مردى عرض كرد: چگونه او را مىآزاريم فرمود: آيا نمى دانيد كه اعمال شما بر آن حضرت عرضه مىشود و هرگاه در آن گناهى بيند آزرده مىشود پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله را نيازاريد و خوشحال كنيد (665)

كافى به سند خود از عبدالله بن ابان زيات كه در نزد حضرت رضا عليه السلام داراى منزلتى بود روايت كرده كه گفته است: به امام رضا عليه السلام عرض كردم: براى من و خانواده ام دعا بفرماييد: فرمود «آيا اين كار را نمى كنم به خدا سوگند اعمال شما در هر شبانه روز بر من رعض مىشود»؛ مىگويد: من اين امر را بزرگ شمردم، به من فرمود: «آيا كتاب خد را تلاوت نمى كنى كه: اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المومنون (666)؛ فرمود: «به خدا سوگند او على بن ابى طالب است»

غزالى مىگويد: ابو سعيد خدرى گفته است: از پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله شنيدم كه مىفرمود: «مرده غسل دهنده و حمل كننده و دفن كننده و سرازير كننده خود را به قبر مىشناسد»(667)

صالح مرى گفته است: به من رسيده است كه ارواح به هنگام مرگ همديگر را ديدار مىكنند، و ارواح مردگان به روحى كه بر آنها وارد مىشود مىگويند: جاى تو چگونه بود، در تن پاكى بودى يا در تن پليدى! عبيد بن عمير گفته است: اهل قبور انتظار شنيدن اخبار را دارند، هنگامى كه مرده اى بر آنها وارد مىشود مىگويند: فلانى چه كرد؟ پاسخ مىدهد: نزد شما نيامد يا بر شما وارد شد؟ مىگويند: نه، مىگويد: انا الله و انا اله راجعون، او را به راهى غير از راه ما بردند.

از جعفر بن عسيد نقل شده كه گفته است: هنگامى كه مرد مىميرد فرزندش از او استقبال مىكند همان گونه كه از غايب استقبال مىشود.

مجاهد گفته است: مرد در گورش از صلاح فرزندش خوشحال مىشود ابو ايوب انصارى از پيامبر صلّى الله عليه وآله روايت كرده كه فرموده است: «روح مؤمن هنگامى كه قبض شد اهل رحمت از نزد خداوند به پيشوا از او مىروند، جنان كه بشارت دهنده به پيشو از مىرود، و مىگويند: به برادرتان مهلت دهيد تا استراحت كند چه او در اندوهى سخت بوده است، و از او مىپرسند فلان مرد چه كرد؟ و فلان زند چه كرد؟ آيا فلانى ازدواج كرد؟ و اگر از مردى بپرسند كه پيش از او مرده و بگويد: پيش از من مرده است مىگويند: انا لله و انا اليه راجعون او را به اصل خود هاويه برده اند»(668)

مى گويم: از طريق خاصه (شيعه) كافى به سند صحيح از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه از آن حضرت پرسيدند قربانت شوم نقل مىكنند كه ارواح مؤمنان در چينه دان پرندگان سبزى كه پيرامون عرش اند قرار خواهند گرفت، فرمود: «مؤمن نزد خدا گرامى تر از آن است كه روح او را در چينه دان پرنده اى قرار دهد بلكه آنها در بدنهايى شبيه بدنهايشان جا خواهند گرفت»(669) در روايت ديگرى از آن حضرت آمده است، هنگامى كه خداوند او را مىميراند روحش را به قالبى نظير قالب او در دنيا منتقل مىكند كه مىخورند و مىآشامند و چون تازه واردى بر آنها ورود كند به همان صورتى كه در دنيا داشته است او را مىشناسند»(670) و به عبارت ديگر آمده كه، «آنها در بهشت به همان صورتى خواهند بود كه در دنيا بوده اند به طورى كه اگر او را ببينى مىگويى اين فلان است»(671)

در خبر ديگرى است كه: «ارواح به صفت اجساد بر درختى در بهشتند، همديگر را مىشناسند و از هم پرسش مىكنند و چون روحى بر ارواح وراد شود مىگويند: او را رها كنيد كه از ترس بزرگى خلاصى يافته است، سپس از او مىپرسند فلان چه كرد؟ و فلانى چه كرد؟ اگر به آنها بگويد: من او را زنده ترك كردم به آمدن اميدوار مىشوند و اگر به آنها بگويد: مرده است؛ مىگويند: سقوط كرده است سقوط كرده است.»(672)

/ 43