دليل ديگر حديث (( يومُ الدّار )) است كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرزندان و نوادگان
عبدالمطلب را (در آغاز بعثت ) براى دعوت به اسلام در خانه اش جمع كرد (50) آنان در آن روز چهل مرد - يكى
كمتر يا يكى زيادتر - بودند (چنانكه محدّثين ذكر كرده اند) و سپس به آنان فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب
! خداوند مرا به پيامبرى بر همه مردم جهان برانگيخت و بخصوص مرا پيامبر شما نمود، و فرمود:(وَاَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الاقْرَبِينَ ) (51) ؛ (( و خويشاوندان نزديكت را انذار كن )) .
و من شما را به دو كلمه اى كه گفتن آن در زبان آسان است ، ولى در ميزان گران و سنگين مى باشد و شما در
پرتو اين دو كلمه ، سرور عرب و عجم خواهيد شد و همه امّتها به خاطر اين دو كلمه مطيع شماخواهند گرديد
و شما در پرتو آن وارد بهشت مى شويد و از آتش دوزخ ، نجات مى يابيد، دعوت مى كنم و آن دو كلمه عبارت است
از:الف : گواهى به يكتايى و بى همتايى خدا.ب : گواهى به اينكه من رسول خدا هستم .هر آن كس پاسخ مثبت به اين دعوتم بدهد و در پيشبرد اين دعوت مرا يارى كند، او برادر، وصىّ و وزير و
وارث من ، بعد از من است .در ميان آن جمعيّت (چهل نفر) هيچ كس به اين دعوت ، پاسخ نداد تنها امير مؤ منان على (عليه السلام ) از
ميان آن جمعيت ، در پيش روى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) برخاست ، با اينكه كوچكترين آنان
از نظر سال (52) بود و ساق پايش از ساق پاى همه آنان نازكتر و ناتوانترين آنان به چشم مى خورد (53) ، گفت :(( اى رسول خدا! من تو را در اين راستا يارى مى كنم )) .پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او فرمود:(( اِجْلِسْ فَاَنْتَ اَخِى وَوَصِيّى وَوَزِيرِى وَوارِثى وَخَلِيفَتِى مِنْ بَعْدِى )) .
(( بنشين كه تو برادر من و وصىّ من و وزير و وارث و جانشين من بعد از من هستى )) .و اين ، گفتار صريح و روشنى است در مورد جانشينى على (عليه السلام ) .
حديث غدير
دليل ديگر، گفتار رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ماجراى (( غدير خُمّ )) است كه همه امّتاسلامى براى شنيدن سخن آن حضرت در سرزمين غدير، اجتماع كردند. (54) پيامبر( صلّى اللّه عليه و آله و
سلّم ) در ضمن گفتارش به آنان فرمود: (( اَلَسْتُ اَوْلى بِكُمْ مِنْكُمْ بِاَنْفُسِكُمْ؛ آيا من به
شما از خودتان به خودتان برتر و سزاوارتر نيستم ؟ ))
همه در پاسخ گفتند: (( آرى ، خدا را گواه مى گيريم )) .پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به دنبال اين سخن ، بدون فاصله فرمود: (( مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ
فَعَلِىُّ مَوْلاهُ؛ (( هركس كه من مولا و رهبر او هستم ، پس على (عليه السلام ) مولا و رهبر اوست )) .پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) با اين سخن ، اطاعت از على (عليه السلام ) و ولايتش (يعنى رهبرى
و فرمانروائيش ) را بر اُمّت واجب كرد چنانكه اطاعت و فرمانروايى خودش بر آنان واجب ، بود و در اين
مورد از آنان اقرار گرفت و آنان انكار نكردند. و اين جريان نيز دليل روشنى بر امامت و جانشينى على
(عليه السلام ) است و هيچ گونه ابهامى در آن نيست .
حديث مَنْزلَت
دليل ديگر (( حديث مَنْزِلَت )) است كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) هنگامى كه با سپاهاسلام روانه سرزمين تبوك (در سال نهم هجرت ) بود به على (عليه السلام ) رو كرد و فرمود:(( اَنْتَ مِنِّى بِمَنْزَلَةِ هارُونُ مِنْ مُوسى اِلاّ اَنَّهُ لانَبِىَّ بَعْدِى )) .
(( نسبت مقام تو به من ، همانند نسبت مقام هارون به موسى (عليه السلام ) است ، با اين فرق كه بعد از من ،
پيامبرى نخواهد بود )) .با اين بيان ، مقام وزارت و اختصاص در دوستى و برترى بر همگان و جانشينى آن حضرت در زمان حيات پيامبر