داستان غمبار انگيزه شهادت امام كاظم (ع ) - نگاهی بر زندگی دوازده امام (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نگاهی بر زندگی دوازده امام (ع) - نسخه متنی

حسن بن یوسف علامه حلی؛ مترجم: محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خدا آن را نمى داند.

سپس عرض كردم : فدايت شوم ! از تو سؤ ال مى كنم ، همانگونه كه از پدرت سؤ ال مى كردم
فرمود: (( سؤ ال كن تا آگاه گردى ، ولى آن را شايع نكن ، چرا كه اگر شايع كنى سر بريدن در كار است (و
دژخيمان طاغوت به تو دست يابند و گردنت را بزنند )) .

سؤ الهايى كردم ، او را درياى بى كران يافتم ، گفتم : فدايت شوم ! شيعيان پدرت گمراه و سرگردانند، آيا
اين موضوع را با آنان در ميان بگذارم و آنان را به سوى امامت شما دعوت كنم ؟ با اينكه شما از من خواستى
كه موضوع را كتمان كنم ؟

فرمود: آن افرادى را كه در آنان رشد و عقل ديدى ، به آنان جريان را بگو، ولى از آنان پيمان بگير كه آن
را فاش نسازند و گرنه سر بريدن در كار است (و با دست اشاره به گلويش كرد)
(( هشام )) مى گويد: پس از آن ، از حضور امام كاظم (عليه السلام ) بيرون آمدم و مؤ من الطّاق را ديدم ،
گفت چه خبر؟

گفتم : هدايت است و داستان را براى او تعريف كردم .

سپس زُراره و ابابصير را ديديم كه به محضر امام كاظم (عليه السلام ) رفته اند و كلامش ‍ را شنيده اند و
سؤ ال كرده اند و به امامت امام كاظم (عليه السلام ) باور نموده اند، سپس ‍ گروههايى از مردم را ديدم
كه به حضور آن حضرت رسيده اند و هركسى به خدمت او رفته ، به امامت او معتقد شده است مگر گروه و دسته
عمّار ساباطى (كه معتقد به امامت عبداللّه شدند و بعد هسته مركزى فرقه فَطَحِيّه تشكيل شد) ولى در آن
هنگام در اطراف عبداللّه بن جعفر، جز اندكى از مردم ، كسى نمانده بودند.

داستان غمبار انگيزه شهادت امام كاظم (ع )

انگيزه دستگيرى امام كاظم (عليه السلام ) : بزرگان اصحاب امام كاظم (عليه السلام ) در مورد سبب دستگيرى
امام كاظم (عليه السلام ) به دستور هارون الرّشيد (پنجمين خليفه عبّاسى ) چنين نقل مى كنند:

(( هارون پسرش (محمّد امين ) را نزد جعفر بن محمد بن اشعث (كه از شيعيان و معتقدان به امامت امام كاظم
(عليه السلام ) بود) گذارد، تا آموزگار او باشد و در تعليم و تربيت او بكوشد )) .

يحيى بن خالد برمكى ، به جعفر بن محمّد بن اشعث ، حسادت ورزيد و با خود گفت اگر خلافت بعد از هارون به
پسر او (محمد امين ) برسد، دولت من و فرزندانم (يعنى دولت برمكيان در دستگاه هارون ) نابود خواهد شد..(157)

يحيى در مورد جعفر بن محمّد، به نيرنگ دست زد (و از راه دوستى وارد شد تا جعفر را به دام هارون
بيندازد) يحيى در ظاهر رابطه دوستى با جعفر برقرار كرد و با او انس و الفت گرفت و بسيار به خانه جعفر
مى رفت و كارهاى او را با كمال مراقبت ، پيگيرى مى نمود و مخفيانه همه آنها را به هارون گزارش مى داد و
چيزهايى هم خودش مى افزود تا هارون را بر ضدّ جعفر تحريك كند. تا اينكه روزى يحيى به بعضى از نزديكان
مورد اطمينانش گفت : (( آيا شما كسى را از دودمان ابوطالب مى شناسيد كه فقير باشد تا (او را تطميع كرده
و) به وسيله او به جستجو و تحقيق بپردازيم ؟ )) .

آنان (( على بن اسماعيل بن جعفر صادق )) (نوه امام صادق (عليه السلام ) و برادرزاده امام كاظم (عليه
السلام ) ) را به اين عنوان معرّفى كردند.

على بن اسماعيل در مدينه بود، يحيى براى او مالى (مبلغى هنگفت ) فرستاد و او را به آمدن نزد هارون
تشويق كرد و وعده احسانهاى ديگر به او داد و او آماده براى رفتن به بغداد گرديد.

امام كاظم (عليه السلام ) از موضوع آگاه شد، على بن اسماعيل را طلبيد و به او فرمود: (( اى برادرزاده !
مى خواهى كجا بروى ؟ )) .

او گفت : مى خواهم به بغداد بروم .

فرمود: (( براى چه قصد مسافرت دارى ؟ )) .

او گفت : مقروض و تنگدست هستم (مى روم بلكه پولى به دست آورم ).

امام كاظم (عليه السلام ) فرمود: (( من قرضهاى تو را ادا مى كنم و باز به تو نيكى خواهم كرد )) .

على بن اسماعيل به سخن امام كاظم (عليه السلام ) توجّه نكرد و تصميم گرفت تا به بغداد برود.

/ 101