هفتمين نفر از هفت نفر بودم و عمر و ابوبكر و طلحه و زبير نيز بودند، دستور داد: (( به على (عليه السلام
) به عنوان امير و فرمانرواى مؤ منان ، سلام كنيد )) و ما به على (عليه السلام ) اينگونه سلام كرديم
(يعنى گفتيم : سلام بر تو اى اميرمؤ منان ) و رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ميان ما بود (و
هنوز از دنيا نرفته بود).و روايات ديگر نظير روايات فوق بسيار است كه براى رعايت اختصار، از ذكر آنها خوددارى شد.
8 - داستان چگونگى آغاز اسلام على (ع )
در اينجا به طور اختصار به ذكر چند روايت در فضايل حضرت على (عليه السلام ) مى پردازيم و نظر به اينكهاين روايات به حدّ تواتر (نقل بسيار) رسيده و مورد اتفاق علماى اسلام بوده و مشهور مى باشند، نياز به
ذكر اسناد آنها نيست ، از جمله آنها داستان آغاز اسلام على (عليه السلام ) و دعوت پيامبر (صلّى اللّه
عليه و آله و سلّم ) از خويشان خود هست كه صحّت آن ، مورداتفاق علماى اسلام و تاريخ نويسان مى باشد(و
قبلاًبه ذكرآن به طوراجمال بسنده شد).پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) خويشان خود را به سوى اسلام خواند و آنان را براى حمايت و يارى
خود در راه اسلام بر ضدّ كافران و دشمنان دعوت نمود. آنان حدود چهل نفر بودند و همه آنان از نوادگان و
فرزندان عبدالمطلب به شمار مى آمدند، آنان را در خانه ابوطالب به گرد هم آورد. پيامبر (صلّى اللّه
عليه و آله و سلّم ) دستور داد براى آنان غذا تهيّه شود. و آن غذا از يك ران گوسفند و ده سير گندم و حدود
سه كيلو شير، تشكيل مى شد، در صورتى كه هر مردى از آنان معروف بود كه در يك وعده ، خورنده يك برّه
گوسفند و چندين من نوشيدنى مى باشد و منظور پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در تهيّه غذاى اندك
براى همه آنان اين بود كه همه آنان از آن بخورند و سير شوند، با اينكه به طور معمول ، آن غذا يك نفر
آنان را هم سير نمى كرد، تا همين موضوع يك معجزه و نشانه صدق نبوّت آن حضرت باشد و آنان آن را آشكارا
بنگرند.پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داد آن غذا را نزد آنان گذاردند، همه آنان از آن غذا
خوردند و سير شدند، ولى براى آنان معلوم نشد كه از آن غذا خورده باشند (گويى دست به آن غذا نزده اند)
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) اينگونه آنان را شگفت زده كرد و نشانه نبوّت و صداقت خود را با
برهان الهى ، برايشان آشكار نمود و پس از آنكه آنان از غذا خوردند و سير شدند و از نوشيدنى سيراب
گشتند، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنان روكرد و چنين فرمود:اى فرزندان عبدالمطّلب ، خداوند مرا به عنوان پيامبر بر همه جهانيان ، برانگيخت و بخصوص مرا پيامبر
شما قرار داد و فرمود )) :(وَاَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الاَْقْرَبِينَ)؛ (( و خويشان نزديكت را انذار كن )) . .(78)
و من شما را به دو كلمه اى كه گفتن آن در زبان ، آسان است ولى در ميزان ، گران و سنگين مى باشد، دعوت مى
كنم ، دو كلمه اى كه شما در پرتو آن بر عرب و عجم حكومت خواهيد كرد و همه اُمّتها، فرمانبردار شما مى
شوند و شما به خاطر آن وارد بهشت مى شويد و از آتش دوزخ رهايى مى يابيد و اين دو كلمه عبارت است از:1 - گواهى دادن به يكتايى و بى همتايى خدا.2 - گواهى دادن به اينكه من رسول خدا هستم .هركس از شما كه اين دعوت مرا تصديق كند و مرا در پيشبرد اين دعوت ، يارى نمايد؛ او برادر، وصىّ، وزير،
وارث و جانشين من بعداز من خواهد بود.در ميان آن جمعيت (چهل نفرى ) هيچ كس به اين دعوت ، پاسخ نگفت جز اميرمؤ منان على (عليه السلام ) كه خودش
مى فرمايد: (( من از ميان آنان برخاستم و در رو به روى رسول اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )
ايستادم ، با اينكه كم سنترين آنان بودم و ساق پايم از ساق پاى همه آنها نازكتر بود و چشمم از چشم همه
آنان ناتوانتر بود )) . (79) گفتم : (( اى رسول خدا من تو را در اين راستا يارى مى كنم )) .فرمود: (( بنشين )) نشستم سپس براى بار دوم ، حاضران را دعوت به اسلام كرد. هيچيك از آنان سخنى نگفت ،
من برخاستم و سخن قبل را تكرار كردم ، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: (( بنشين )) نشستم .