نرمى به چشم خورد، سنگى كه همانند نقره آميخته به طلا مى درخشيد.8 - على (عليه السلام ) به همراهان فرمود: اين سنگ را برگردانيد كه در اين صورت سيراب مى شويد و گرنه
تشنه مى مانيد.9 - پس همگان نيروى خود را براى از جا كندن آن سنگ به كار بردند ولى آن سنگ همچون شتر تندخويى كه از
سوار شدنش جلوگيرى مى كند، تن به اطاعت آنان نداد.10 - وقتى كه (آن سنگ ) آنان را خسته و درمانده كرد، على (عليه السلام ) دستش را به سوى آن دراز كرد كه اگر
به سوى جنگاورى دراز مى كرد، آن را مغلوب خود مى ساخت .11 - پس گويى آن سنگ بزرگ در دست على (عليه السلام ) همچون گويى در دست جوان قوى پنجه اى است كه آن را به
اين سو و آن سو مى افكند.12 - و تشنگان را از آب زير آن سنگ سيراب كرد از آبى لذيذ و خوش گوار كه گواراترين آبها بود.13 - پس از آنكه همگى از آب نوشيدند، على (عليه السلام ) آن سنگ را به جاى خود نهاد و رفت (و جاى آن سنگ
پوشيده شد) به طورى كه گويا هيچ كس به آنجا نزديك نشده است .14 - منظورم از اين شخص ، على (عليه السلام ) پسر فاطمه (بنت اسد) است كه وصىّ (پيامبر اسلام (صلّى اللّه
عليه و آله و سلّم ) ) مى باشد، او كه هركس در فضايل و ويژگيهاى ممتاز او سخن بگويد، دروغ نگفته و گزافه
گويى نكرده است .
حديث ردّالشَّمس
يكى از معجزات و براهين روشن الهى كه خداوند به خاطر اميرمؤ منان على (عليه السلام ) آن را آشكارنمود، حادثه (( ردّالشّمس )) (برگشتن خورشيد است ) كه روايات بسيار و سيره نويسان و مورّخين آن را نقل
كرده اند و شاعران آن را به شعر درآورده اند، و موضوع (( ردّالشّمس )) براى على (عليه السلام ) دوبار
اتفاق افتاد، يكى در زمان زندگى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ديگرى پس از وفات رسول خدا
(صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) انجام شد.
بازگشت خورشيد در زمان رسول خدا (ص )
در مورد بازگشت خورشيد در زمان رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) اسماءِ بنت عُميس واُمّسَلَمه همسر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و جابر ابن عبداللّه انصارى و ابوسعيد خدرى
و جماعتى از اصحاب نقل كرده اند:(( روزى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در خانه اش بود، حضرت على (عليه السلام ) نيز در محضرش
بود، در اين هنگام جبرئيل از جانب خداوند نزد پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و با او به
رازگويى پرداخت ، وقتى كه سنگينى وحى ، وجود پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را فرا گرفت ، آن
حضرت (كه مى بايست به جايى تكيه كند) زانوى على را بالش خود قرار داد و سرش را روى زانوى آن حضرت گذارد
(اين موضوع از وقت نماز عصر تا غروب خورشيد ادامه يافت ) و امير مؤ منان (عليه السلام ) (چون نمى توانست
سر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به زمين بگذارد) نماز عصر خود را در همان حال نشسته
خواند و ركوع و سجده هاى نماز را با اشاره انجام داد، وقتى كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )
از حالت وحى بيرون آمد و به حال عادى برگشت ، به على (عليه السلام ) فرمود: (( آيا نماز عصر از تو فوت
شد؟ )) .على (عليه السلام ) عرض كرد: (( به خاطر آن حالتى كه بر اثر وحى بر شما عارض شده بود، نتوانستم (سر تو را
به زمين بگذارم ) تا برخيزم و نماز بخوانم )) .