مباهله ترسيد و گواهى داد كه آن سخن را شنيده است و گفت : من گواهى مى دهم ، ولى مى خواستم اين افتخار
به يك فرد عرب برسد نه به من كه از عجم هستم ، اما چون پاى مباهله به پيش آمد، ديگر راهى براى كتمان
گواهى نمانده است ، آنگاه همه حاضران در آن مجلس به امامت حضرت هادى (عليه السلام ) اعتقاد پيدا كردند
و رفتند. .(178)روايات در اين خصوص جدّا بسيار است و ذكر آنها در اين كتاب - كه بنايش بر اختصار است - به طول مى
انجامد.و اينكه : همه شيعيان بر امامت امام هادى (عليه السلام ) اتفاق راءى دارند و در آن عصر، كسى در برابر او
ادّعاى امامت نكرد تا موضوع امامت را در دست انداز شبهه قرار دهد، ما را از نقل نصوص ديگر به طور
مشروح در مورد امامت آن حضرت ، بى نياز مى سازد.
نمونه اى از معجزات امام هادى (ع )
(( خيران اسباطى )) مى گويد: در مدينه به حضور امام هادى (عليه السلام ) رفتم ، به من فرمود: از واثق(نهمين خليفه عبّاسى ) چه خبر؟گفتم : او به سلامت است و من نزديكترين شخصى هستم كه با او ديدار كرده و ده روز بيشتر نيست از او جدا
شده ام .امام هادى (عليه السلام ) فرمود: (( مردم مدينه مى گويند او مرده است )) .عرض كردم : ديدار من با واثق از همه نزديكتر بوده است .فرمود: (( مردم مدينه مى گويند او مرده است )) .وقتى كه ديدم امام هادى (عليه السلام ) باز از مردم مدينه سخن گفت ، دريافتم كه منظور، خودش مى باشد.سپس فرمود: جعفر چه كرد؟ (يعنى متوكّل دهمين خليفه عباسى كه پسر معتصم بود چه مى كند؟).گفتم : او در زندان در بدترين حال مى باشد.فرمود: (( آگاه باش او اينك خليفه شده است )) .سپس فرمود: (( از (( ابن زَيّات )) (وزير واثق ) چه خبر دارى ؟ )) .گفتم : مردم با او هستند و فرمان ، فرمان اوست .فرمود: (( آگاه باش كه اين منصب براى او نكبت بود )) .سپس سكوت كرد، آنگاه فرمود: (( مقدّرات و احكام الهى واقع خواهد شد، اى خيران ! واثق از دنيا رفت و جعفر
متوكّل به جاى او نشست و ابن زَيّات نيز كشته شد )) .گفتم : فدايت شوم ! چه وقت كشته شد؟فرمود: شش روز بعد از بيرون آمدن تو (از سامرا).در اين راستا، روايات بسيار است و شواهد فراوان مى باشد.
احضار امام هادى (ع ) از مدينه به پادگان سامرا
مورّخين علّت انتقال امام هادى (عليه السلام ) از مدينه به شهر سامرا را چنين نقل مى كنند: عبداللّهبن محمّد (از طرف دستگاه طاغوتى بنى عبّاس ) سرپرست جنگ و عهده دار نماز در مدينه بود، در مورد امام
هادى (عليه السلام ) نزد متوكّل عبّاسى (دهمين خليفه عبّاسى ) سعايت و بدگويى كرد و تعمّد داشت كه آن
حضرت را بيازارد.امام هادى (عليه السلام ) از سعايت و بدگوييهاى او نزد متوكّل آگاه شد، نامه اى به متوكّل نوشت و در آن
نامه ، آزار رسانى و دروغ بافى عبداللّه بن محمّد را متذكّر شد و خواستار رسيدگى گرديد.وقتى كه نامه به دست متوكّل افتاد، پاسخ نامه را نوشت و در آن نامه بسيار به امام هادى (عليه السلام )
احترام نمود و آن حضرت را (در ظاهر محترمانه ولى در باطن براى اجراى سياست شوم خود) به پادگان سامرا،
دعوت كرد.