السلام ) وفات يافت ، از دنيا رفت و از مال دنيا جز هفتصد درهم باقى نگذارد، اين هفتصد درهم از جيره اى
بود كه از حق بيت المال خود زياد آمده و مى خواست با آن خادمى براى خانواده اش خريدارى كند، در اين
هنگام گريه گلوى امام حسن را گرفت و گريه كرد و همه حاضران با او گريه كردند )) . سپس فرمود:(( من پسربشير(مژده دهنده ، يعنى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ) هستم ، من پسر نذير (هشدار
دهنده يعنى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) )هستم ، من پسر كسى هستم كه به اذن خدا مردم را به
سوى خدا دعوت مى كرد، من پسر چراغ تابناك هدايت هستم ، من از خاندانى هستم كه خداوند، پليدى و ناپاكى
را از آنان دور ساخت و آنان را به طور كامل پاكيزه نمود. (137) من ازخاندانى هستم كه خداونددوستى به
آنان را در قرآنش واجب كرده و فرموده است :(... قلْ لا اَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً اِلا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى وَمَنْ يَقْتَرِفْ
حَسَنَةً نَزِدْلَهُ فِيها حُسْناً ... ). .(138)
اى پيامبر! بگو من پاداشى براى رسالت نمى خواهم ، مگر دوستى در حق خويشاوندان و هركه نيكى كند، بر
نيكى او بيفزاييم )) .منظور از (( حسنه )) (نيكى ) در اين آيه ، دوستى ما خاندان است و سپس (سخنرانى را به پايان رساند و) نشست
.
بيعت مردم با امام حسن (ع )
پس از خطبه امام حسن (عليه السلام ) عبداللّه بن عبّاس پيش روى آن حضرت ايستاد و خطاب به مردم گفت: (( اى مردم ! اين (اشاره به امام ) پسر پيامبر شما و وصىّ امام شماست ، با او بيعت كنيد )) .مردم به اين دعوت ، پاسخ مثبت دادند و گفتند: (( به راستى او (امام حسن ) چقدر در نزد ما محبوب است و چقدر
حقّ او بر ما واجب مى باشد و با آن حضرت به عنوان خلافت بيعت كردند )) .و اين جريان در روز جمعه 21 ماه رمضان سال چهل هجرت (در كوفه ) واقع شد. آنگاه امام حسن (عليه السلام ) به
تعيين استانداران و كارگزاران پرداخت و فرماندهان را نصب نمود و عبداللّه بن عبّاس را (براى
استاندارى بصره ) به بصره فرستاد و شؤ ون كشور اسلامى را تنظيم نموده و زير نظر گرفت .
اعدام دوجاسوس معاويه و نامه امام حسن (ع ) به او
هنگامى كه خبر شهادت اميرمؤ منان على (عليه السلام ) به معاويه (كه در شام بود) رسيد و همچنين به او خبررسيد كه مردم با پسر على ، امام حسن (عليهماالسلام ) بيعت كرده اند، دو مرد را به عنوان جاسوس به طور
مخفى براى گزارش اطلاعات به كوفه و بصره فرستاد، مردى از طايفه (( حِمْيَر )) را به كوفه فرستاد و
مردى از دودمان (( بنى قين )) را به بصره روانه كرد تا آنچه يافتند براى معاويه بنويسند و جريان خلافت
امام حسن (عليه السلام ) را تباه سازند.امام حسن (عليه السلام ) از نيرنگ معاويه و جاسوسهاى او اطّلاع يافت ، دستور داد آن مرد حميرى را كه
نزد حجامت كننده اى (خون گيرى ) پنهان شده بود، بيرون آوردند و گردن زدند و نامه اى به بصره نوشت (و
كارگزاران آن حضرت در بصره ) جاسوس بنى قينى را كه در نزد طايفه بنى سليم پنهان شده بود، بيرون
آوردند و گردن زدند.سپس امام حسن (عليه السلام ) براى معاويه نامه نوشت و آن نامه اينگونه بود:(( بعد از حمد و ثناى الهى ، تو مردانى را به عنوان حيله گرى و غافلگيرى مى فرستى و جاسوسانى را گسيل
مى دارى ، گويى جنگ را دوست مى دارى و من آن را نزديك مى بينم ، در انتظار آن باش - اِنْ شاءَ اللّهِ
تَعالى - و به من گزارش رسيده كه تو خشنودى مى كنى به موضوعى (يعنى به درگذشت على (عليه السلام ) ) كه
هيچ خردمندى ، براى آن خشنودى و شماتت نمى كند، بى شك كار تو همانند كسى است كه پيشينيان درباره اش
گفته اند: