را به او گفت و از او كمك خواست ، شبيب پيشنهاد ابن ملجم را پذيرفت و سرانجام ابن ملجم همراه وردان و
شبيب ، به مسجد اعظم كوفه رفتند تا جريان را دنبال كنند. قُطّام در مسجد معتكف شده بود و براى گذراندن
اعتكاف خود (66) ، خيمه اى در مسجد براى خود برپا كرده بود، به قُطّام گفتند: (( ما راءى خود را بر كشتن
اين مرد (على ) هماهنگ كرده ايم )) ، قطام چند تكّه پارچه حرير طلبيد و سينه هاى آنان را با آن پارچه ها
محكم بست و آنان شمشيرها را به كمر بسته ، به راه افتادند و كنار درى آمدند كه على (عليه السلام ) از آن
در براى نماز وارد مسجد مى شد و در آنجا نشستند، قبلاً اينان ، اشعث ابن قيس را نيز از توطئه خود آگاه
كرده بودند، او هم كه (از سران خوارج بود) قول يارى به آنان را داده بود و آن شب به آنان پيوست تا آنان
را در اجراى توطئه قتل ، كمك كند ( بنابراين شب نوزدهم ماه رمضان سال چهل هجرى ، چهار نفر مرد (ابن
ملجم ، وردان ، شبيب و اشعث ) و يك زن يعنى قطام همديگر را براى اجراى توطئه قتل على (عليه السلام )
مساعدت مى كردند).وقتى كه ثلث آخر شب فرا رسيد امام على (عليه السلام ) به سوى مسجد آمد (طبق معمول ) صدا زد: نماز! نماز!
در همين وقت ابن ملجم - لعنت خدا بر او - با همراهانش به آن حضرت حمله كردند، در اين حمله غافلگيرانه
، ابن ملجم شمشير زهرآلودش را بر فرق آن حضرت زد. .(67)از سوى ديگر شبيب - لعنت خدا بر او - شمشيرش را به طرف امام وارد آورد كه خطا رفت و به طاق مسجد خورد،
تروريستها گريختند، اميرمؤ منان على (عليه السلام ) فرمود: (( مراقب باشيد اين مرد (ابن ملجم ) از چنگ
شما فرار نكند )) .
دستگيرى و قتل شبيب همدست ابن ملجم
پس از ضربت خوردن حضرت على (عليه السلام ) جمعى از مسلمين در صدد دستگيرى ضاربين برآمدند، در مورد(( شبيب بن بجره )) مردى او را دستگير كرد و به زمين افكند و روى سينه اش نشست و شمشيرش را گرفت تا با
آن ، او را بكشد، ديد مردم سراسيمه به سوى او مى آيند، آن مرد از ترس اينكه مبادا (در آن شلوغى ) او را
عوضى بگيرند و هرچه فرياد بزند (قاتل من نيستم ) صدايش را نشنوند، از سينه شبيب برخاست و او را رها كرد
و شمشيرش را به كنارى انداخت . شبيب از فرصت استفاده كرده ، برخاست و از ميان ازدحام جمعيت گريخت و به
خانه اش رفت ، پسر عموى او به خانه او رفت ، ديد شبيب پارچه حريرى از سينه اش باز مى كند، از او پرسيد
اين چيست ؟ شايد تو امير مؤ منان على ( عليه السلام ) را كشتى ؟شبيب خواست بگويد نه (آن قدر در حال تشويش و اضطراب بود كه ) حمله كرد و او را كشت .
دستگيرى ابن ملجم و هلاكت او
ابن ملجم در حال فرار بود، مردى از قبيله هَمْدان ، به او رسيد قطيفه اى را كه در دست داشت به روى اوانداخت و او را به زمين افكند و شمشيرش را از دستش گرفت و سپس او را نزد اميرمؤ منان على (عليه
السلام ) آورد. ولى سوّمين همدست ضاربين (وردان بن مجالد) فرار كرد و در ازدحام جمعيت ناپديد شد. .(68)اميرمؤ منان على (عليه السلام ) وقتى كه به ابن ملجم نگاه كرد فرمود: (( يك تن در برابر يك تن (69) ، اگر
من از دنيا رفتم ، او را همانگونه كه مرا كشته بكشيد و اگر زنده ماندم ، خودم راءيم را درباره او اجرا
مى كنم )) .ابن ملجم - لعنت خدا بر او - گفت : من اين شمشير را به هزار درهم خريده ام و با هزار درهم زهر، آن را
زهرآگين نموده ام ، اگر به من خيانت كند، خدا آن را دور سازد.او را از حضور اميرمؤ منان على (عليه السلام ) بيرون بردند. مردم از شدّت خشم گوشت بدن او را با