كشتار معلمين قرآن در بئر معونه - سرگذشت های تلخ و شیرین قرآن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سرگذشت های تلخ و شیرین قرآن - نسخه متنی

غلامرضا نیشابوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در كتاب امان الاخطار شخصيت معنوى دخترش را چنين ترسيم كرده است . در كتاب سعد السعود خود نوشته است :

من قرآن كاملى بر دخترم شرف الاشرف كه حافظ قرآن است وقف نمودم ، او قرآن را در سن 12 سالگى حفظ كرده
است . (19)

كشتار معلمين قرآن در بئر معونه

سال سوم هجرت با تمام حوادث تلخ و آموزنده خود پايان يافت ، سال چهارم هجرت با هلال محرم آغاز گرديد،
و ماه صفر همان سال ، ابوبراء وارد مدينه شد. پيامبر او را به آيين اسلام دعوت نمود، ولى او نپذيرفت ،
و دورى هم نجست . به حضرتش عرض كرد: اگر سپاه تبليغ نيرومندى را روانه صفحات نجد كنيد، اميد است ايمان
بياورند زيرا تمايلات آنها به توحيد زياد است . پيامبر فرمود: از حيله و مكر و عداوت و دشمنى مردم نجد
خائفم ، مى ترسم فاجعه رجيع كه منجر به كشته شدن رجال علمى و تبليغى گرديد، تكرار شود. ابوبراء گفت :

ستون اعزامى شما در پناه من هستند و من ضمانت مى كنم كه آنها را از هر حادثه سوء حفظ نمايم .

چهل تن از رجال علمى اسلام كه حافظ قرآن و احكام بودند به فرماندهى منذر رهسپار منطقه نجد گرديدند و
در كنار بثر معونه منزل كردند. پيامبر نامه اى را كه مضمون آن دعوت به آيين اسلام بود به يكى از سران
نجد به نام عامر بن الطفيل نوشت و يكى از مسلمانان ماءمور شد كه نامه رسول خدا را به عامر برساند. او
نه تنها نامه رسول خدا را نخواند، بلكه حامل نامه را نيز به قتل رسانيد، و از عشاير و قبايل اطراف كمك
طلبيد و منطقه اى كه سپاه تبليغى در آنجا فرود آمده بودند با نيروهاى عامر محاصره شد. سپاه تبليغى
اسلام ، نه تنها مبلغان ارشد و زيردستى بودند بلكه مردمى شجاع و رزمنده به شمار مى رفتند؛ آنان تسليم
را براى خود عار و ننگ دانستند، دست به قبضه شمشير بردند و پس از جنگى خونين ، همگى آنها شربت شهادت
نوشيدند، جز كعب بن زيد كه با بدن مجروح خود را به مدينه رساند و جريان را اطلاع داد. (20)
اين فاجعه جانسوز و بزرگ ، عالم اسلام و مسلمانان را سخت ناراحت ساخت و مدتها پيامبر به ياد شهداى
بئر معونه بود. اين حادثه جانگداز از نتايج سوء شكست احد بود كه جراءت قبايل اطراف را براى كشتن
مسلمانان زياد كرده بود.

قرآن و مفاتيح نورانى

در تاريخ شنبه آخر جمادى الثانى 94 جناب حاج ملا على بن حسن كازرونى از كويت به شيراز آمدند و براى
درمان بيماريشان به بيمارستان نمازى مراجعه كردند. همراه ايشان دو كتاب مفاتيح الجنان و قرآن مجيد
بود كه در مورد آنها گفت كه به قصد شما آورده ام و اين دو هديه را داستانى زيباست .

مفاتيح شما كه مطلعيد كه من در كودكى بى پدر و مادر شدم و كسى مرا به مكتب نفرستاد و بيسواد بودم تا
سالى كه به عزم درك زيارت عرفه به كربلا مشرف شدم ، روز عرفه برخاستم مشرف شدم از كثرت جمعيت راه عبور
مسدود بود بطورى كه نمى توانستم به حرم مشرف شوم و هر چه فحص ‍ كردم يكنفر باسواد را كه مرا زيارت دهد
و يا او زيارت وارده بخوانم كسى را نديدم شكسته و نالان حضرت سيد الشهدا را خطاب كردم :

آقا آرزوى زيارتت مرا اينجا آورده ، سوادى ندارم كسى هم نيست مرا زيارت دهد. ناگاه سيد جليلى دست مرا
گرفت و فرمود:

با من بيا. پس از وسط انبوه جمعيت راه باز شد، پس از خواندن اذن دخول وارد حرم شديم ، زيارت وارث و
امين الله را با من خواند و پس از زيارت به من فرمود: پس از زيارت وارث و امين الله را مى توانى بخوانى
و آنها را ترك مكن و كتاب مفاتيح تماما صحيح است و يك نسخه آن را از كتابفروشى شيخ مهدى درب صحن بگير.

حاج على ادامه مى دهد: در آن حال متذكر شدم لطف الهى و مرحمت حضرت سيد الشهداء را كه چطور اين آقا را
براى من رسانيد و در چنين ازدحامى موفق شدم ، پس سجده شكرى بجا آوردم چون سربرداشتم آن آقا را نديدم
هر طرف كه رفتم او را نديدم ، از كفشدارى پرسيدم ، گفت : آن آقا را نشناختم ، خلاصه چون از صحن خارج شدم
و شيخ مهدى كتابفروش را ديدم پيش از آن كه از او مطالبه كتاب كنم اين مفاتيح را به من داد و گفت : نشانه
صفحه زيارت وارث و امين الله را گذاشته ام ، خواستم قيمت آن را بدهم ، گفت پرداخته شده است و به من
سفارش كرد كه اين مطلب را فاش نكن . چون به منزل رفتم پيش خود گفتم كاش از شيخ مهدى پرسيده بودم از كسى
كه حواله مفاتيح براى من به او داده است . از خانه بيرون آمدم كه از او بپرسم فراموش كردم و از پى كار
ديگرى رفتم . مرتبه ديگر به قصد اين پرسش از خانه بيرون شدم باز فراموش ‍ كردم ، خلاصه تا وقتى كه در

/ 78