بر دو شقيقه خود گذارند و آيه شريفه :و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمؤ منين و لا يزيد الظالمين الا خسارا (61).را هفت مرتبه بخوانيد و اين آيه را بر هر كه بخوانيد خدا شفا مى دهد. چون به خود آمدم آيه شريفه را هفت
مرتبه خواندم ، فورا خدا شفا داد؛ برخاستم و دست بر شقيقه فرزندم گذاردم ، او هم فورا خوب شد و از
بستر بيمارى برخاست .بدين ترتيب تمام اهل خانه در همان روز خوب شدند و پس از آن سال هر كس از خانواده ام به سردردى دچار مى
شد، همين آيه شريفه را بر او مى خواندم فورا شفا مى يافت (62).رقيب و عتيد كيستند ؟اسحاق بن عمار گويد: وقتى ثروتم زياد شد، غلامى را مامور كردم بر در خانه بنشيند و مستمندان شيعه را
كه مراجعه مى كنند برگرداند. در همان سال به مكه مشرف شدم . خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدم . سلام
عرض كردم جوابم را از روى گرفتگى خاطر و سنگينى داد. گفتم : فدايت شوم چه باعث شد كه از من گفته هستيد و
رو گردانيد ؟چه چيز لطف شما را نسبت به من تغيير داده ؟فرمود: همان چيز كه باعث تغيير عقيده تو درباره مومنان شده است .عرض كردم : به خدا سوگند كه حق آنها و حقيقت اعتقادشان را مى دانم . ولى از اين مى ترسم كه مشهور به
انفاق شوم و بر من هجوم آوردند.فرمود: مگر نمى دانى هرگاه دو مومن با يكديگر ملاقات كرده مصاحفه كنند ميان دو انگشت آنان صد رحمت از
خدا روى مى آورد كه نود و نه رحمت متعلق است به آن يكى كه برادر دينى خود را بيشتر دوست دارد. و اگر از
فرط علاقه يكديگر را ببوسند، به آنها از آسمان خطاب مى رسد كه گناهان شما آمرزيده شد و وقتى با هم به
راز دل مى نشينند، ملائكه موكل بر آنها و كاتبان كرام به يكديگر مى گويند: از اين دو مومن دور شويم .شايد با هم سخنى دارند كه خداوند نمى خواهد ما از راز دل آنها اطلاع پيدا كنيم . سخن حضرت به اينجا كه
رسيد عرض كردم : ممكن است آن دو ملك كاتب كه سخن آنها را مى شنوند دور شوند و گفتارشان نشوند و ننويسند
با اينكه خداوند مى فرمايد:ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد. يعنى تلفظ نمى كند سخنى مگر اينكه دو ملك رقيب و عتيد براى ضبط آن
آماده اند. از شنيدن سخن من ، حضرت صادق عليه السلام لحظه اى سر به زير انداخت آنگاه سربرداشته قطرات
اشك از ديدگان فرو مى ريخت ، فرمود: اسحاق ! اگر ملائكه نويسنده ، نشنوند و ننويسند خداوند عالم و
دانا به اسرار و پنهانى هاست . او اگر شك كنى كه آيا او تو را مى بيند، كافر خواهى شد و در صورتى كه
يقين داشته باشى كه خدا ترا مى بيند و باز مرتكب گناه شوى ، پس او را پست تر از همه ناظرين قرار داده
اى (چرا كه از او خجالت نمى كشى ! تعالى الله عن ذلك علواكبيرا) (63).
غار حرا و اولين نزول وحى
از زبان رسول گرامى صلى الله عليه و آله مى شنويم كه فرمود: در غار حرا در خواب به سر مى بردم كهجبرييل بر من وارد شد و برايم پاره اى از ديبا كه كتابى و نوشته اى در آن بود آورد و گفت : بخوان . گفتم :خواندن نمى دانم . جبرييل مرا فشرد و رها كرد و گفت : بخوان . تا سه بار اين وضع تكرار شد و در آخر بار به
من گفت : بخوان . گفتم : چه چيزى بخوانم ؟گفت : اقرا باسم ربك الذى خلق خلق الانسان من علق ... (64) پس از
آن جبرييل از كنارم دور شد و من بيدار شدم چنانكه گويى نقشى بر قلبم نوشته شد، از غار بيرون آمدم و به
نيمه راه كوه رسيدم ، در اين اثنا ندايى به گوشم رسيد كه مى گفت : اى محمد تو رسول خدايى و من جبرييل
هستم ، به راه خود ادامه بده . و هرگامى كه برمى داشتم با ترس و بيم آميخته بود تا به خانه رسيدم .خديجه همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله مى گويد: وقتى پيغمبر صلى الله عليه و آله وارد خانه شد رنگ
پريده و خسته به نظر مى رسيد، پرسيدم : چرا رنگ پريده اى ؟حضرت قضيه را براى همسرش بازگو كرد، خديجه
سر اين داستان را از ورقه بن نوفل - كه مردى آگاه و بصير بود پرسيد. ورقه او را بشارت داد كه او پيامبر
اين مردم است و سپس به خديجه گفت كه به آن حضرت بگويد: پايدار باشد.نوشته اند وقتى رسول اكرم صلى الله عليه و آله از غار حار بازگشت مدتى وحى منقطع گرديد ولى اين مدت به