به زيادتى علم قرائت و دانستن آداب و محسنات قرائت مى باشد و به زيادتى حفظ كردن و در خاطر داشتن سور
و آيات قرآن .دوم ، دانستن معانى قرآن است . و در زمان سابق چنين مقرر بوده است كه قاريان قرآن ، تعلم معانى نيز مى
نمودند و اين مرتبه ، از دانستن لفظ بالاتر است . و تفاضل در اين مرتبه ، به زيادتى و نقصان فهم معانى
قرآن از ظهور و بطون مى باشد.سوم ، عمل نمودن به احكام قرآن و متخلق شدن به اخلاقى است كه قرآن بر مدح آنها دلالت دارد و خالى شدن
از صفاتى است كه بر مذمت آنها دلالت دارد. پس حامل حقيقى قرآن كسى است كه حامل الفاظ و معانى آن باشد و
به صفات حسنه آن ، خود را آراسته باشد.مشكاه الانوار / 73، و عين الحياه / 449
فاطمه دختر حاج سيد على كويتى
پدرش از مبلغان دين بود، از لارستان حركت كرد و در كويت رحل اقامت افكند، دخترش فاطمه اهل فضل و دانشو تقوى بود، پا به پاى پدر در تبليغ و ارشاد مردم ، گام بر مى داشت . در حسينيه اى كه پدرش به ارشاد
مشغول بود، اين بانو بر منبر مى رفت و جمعيت بسيارى از زنان حضور مى يافتند. او حافظ قرآن بود و چنان
بر آيات قرآن مسلط بود كه او را به كشف الايات تشبيه كرده بودند. هر آيه از قرآن كه تلاوت مى شد او مى
گفت در كدام سوره است .مؤ لف كتاب رياحين الشريعه چنين نقل كرده است :چون حقير چند سالى در كويت ، محرم و صفر در حسينيه ايشان (پدر فاطمه ) منبر مى رفتم از اين جهت بدين
مطلب وقوف پيدا كردم كه اگر آيه اى را نمى دانستم در كدام سوره است و نيز كشف الابيات در نزد حقير
نبود به حاج سيد على عرض مى كردم و ايشان از مشاراليها (يعنى فاطمه ) مى پرسيدند و جواب گرفته مى
آوردند. (40)
قرآن و ادوار سه گانه
يكى از مفسران معاصر كه در مورد جمع و ترتيب قرآن به تحليل تاريخى پرداخته ، معتقد است كه اين كار درسه دوره صورت گرفته است :1 - در عصر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله .2 - در زمان خلافت ابى بكر.3 - در دوره خلافت عثمان .در دوره اول ، قرآن تواءم با شاءن نزول آيات جمع آورى و تدوين شد، در دوره دوم يكى از كتاب وحى يعنى
زيد بن ثابت به دستور ابى بكر و به تشويق عمر به جمع و ترتيب قرآن اقدام نمود با اين تفاوت كه در اين
دوره شاءن نزول آيات را به كتابت در نياوردند. ولى هنوز اختلافاتى ناستوده و بى بنياد در قراآت به
چشم مى خورد. در دوره سوم زمان قرآنى فراهم و مرتب شد كه اختلافات قراآت در آن ديده نمى شد. (41)
فاطمه خواهر عمر بن الخطاب پاسدار قرآن
روزى عمر شمشير برداشت و به عزم ريختن خون پاك پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به راه افتاد. در راه
مردى از قبيله بنى زهره به او برخورد و پرسيد:عمر، كجا مى روى ؟گفت : مى خواهم محمد صلى الله عليه و آله را به قتل برسانم .آن مرد گفت : چگونه مى توانى او را بكشى و از دست بنى هاشم و بنى زهره در امان باشى ؟عمر گفت : معلوم مى شود تو هم دست از دين خود برداشته و پيرو او شده اى ؟!آن مرد گفت : مى خواهى تو را از امر عجيبى مطلع سازم ؟به راستى كه خواهر و دامادت از دين تو دست كشيده
و به دين جديد گرويده اند.عمر با خشم و عصبانيت رهسپار خانه خواهر شد.